فرانسیس بریجمن، وکیل خبره 43 ساله‌ای است که پس از سال‌ها کار در رشته وکالت اکنون خودش به عنوان متهم در دادگاه حاضر شده تا در مورد اتهامات و خلاف‌هایش پاسخگو باشد. او که میلیون‌ها پوند پول دارد و ده‌ها پرونده مهم را با موفقیت به نتیجه رسانده متهم است با دروغگویی به پلیس سعی داشته خودش را از گناهی که مرتکب شده مبرا کند .
کد خبر: ۴۵۰۳۳۹

شرم‌آور است وکیلی که سال‌ها در دادگاه‌های مختلف حضور یافته تا از متهمان دفاع کند خودش این‌بار به عنوان فردی خلافکار در برابر اعضای هیات منصفه بایستد تا به خاطر رفتارش توضیح دهد. این بدترین اتفاقی است که می‌تواند در زندگی فردی همچون من بیفتد و فکر می‌کنم با این اوضاع تا پایان عمر دیگر هرگز نمی‌توانم به خودم اطمینان داشته و حتی احترامی برای خود قائل باشم. آنچه در این مدت به من گذشته بیش از حد توانم بوده و گاهی احساس می‌کنم لحظاتی دیگر از خواب بیدار می‌شوم و این کابوس بالاخره پایان می‌یابد. از همسر و فرزندانم شرمسارم و حتی نمی‌توانم با همکاران و دوستانم که می‌توانند کمک حالم باشند، تماس بگیرم. آنقدر شرمنده‌ام که حاضر نیستم کسی را ببینم و ترجیح می‌دهم با شرایطی که برایم به‌وجود آمده سکوت کنم و خودم را به دست تقدیر بسپارم. می‌دانم دادگاه حق دارد جریمه سنگینی برایم در نظر بگیرد و از این بابت بشدت ناراحتم. زندگی من در 43 سالگی به پایان رسیده و باید بقیه عمرم را در حسرت بگذرانم.

فرانسیس بریجمن، وکیل خبره 43 ساله‌ای است که پس از سال‌ها کار در رشته وکالت اکنون خودش به عنوان متهم در دادگاه حاضر شده تا در مورد اتهامات و خلاف‌هایش پاسخگو باشد. او که میلیون‌ها پوند پول دارد و ده‌ها پرونده مهم را با موفقیت به نتیجه رسانده متهم است با دروغگویی به پلیس سعی داشته خودش را از گناهی که مرتکب شده مبرا کند و در این کار ناموفق بوده است. دروغگویی و گمراه‌کردن ماموران پلیس از جمله اتهامات این وکیل است که از 3 ماه قبل و با بازشدن پرونده‌اش بازداشت شده و بزودی رای نهایی دادگاه را دریافت خواهد کرد؛ همان رایی که می‌تواند علاوه بر ابطال مجوز وکالتش، چندین هزار پوند جریمه مالی و عذرخواهی عمومی در پیش داشته باشد. پلیس مدعی است دروغ‌های این مرد که مورد اعتماد آنها بوده سبب شده آنها هزاران پوند هزینه صرف حل‌کردن مساله‌ای کنند که او خودش به‌وجود آورده و سعی داشته تا به‌وسیله آن خلاف‌های دیگرش را پنهان کند؛ اتهاماتی که بریجمن به آنها اعتراف کرده و دفاعی از خود ندارد.

همه اشتباه می‌کنند

فشار کاری افرادی چون من که به عنوان وکیل مشغول به کار هستند گاهی آنقدر زیاد است که احساس می‌کنند دیگر نمی‌توانند همچون آدم‌های عادی زندگی کنند و از همه چیز لذت ببرند. برای ما همه چیز کار است و هیچ موضوع دیگری به جز آن در ذهنمان جایی ندارد. من که از جوانی مشغول به کار شده و تلاش بسیاری کردم تا بتوانم از افراد متخصص در رشته‌ام باشم از این قاعده جدا نبودم. با این‌که ازدواج کرده و صاحب فرزند بودم، اما هرگز زمانی برای آنها نداشتم و همه وقت و انرژی‌ام را صرف پرونده‌هایی کردم که باید سبب موفقیت بیشتر و صعودم به پله‌های ترقی می‌شدند. همسرم با وجود آن‌که با من زندگی می‌کند اما فاصله زیادی با من دارد که خوب می‌فهمم اما چاره‌ای برای آن نداشتم.

صاحب ملکی چند میلیون پوندی‌شدن وخودروهای گرانقیمت‌داشتن هزینه زیادی برایم داشته که به دست‌آوردنش آسان نبوده است. بچه‌هایم بهترین مدرسه می‌روند و مرا به عنوان وکیلی خبره می‌شناسند که باعث افتخارشان بوده‌ام. گرچه زمان زیادی را نمی‌توانستند با من سپری کنند، اما به هر حال به من افتخار می‌کردند. پس شغل من مهم‌ترین قسمت زندگی‌ام بوده و نمی‌توانستم در خطربودنش را ببینم. اما یک اشتباه می‌تواند همه چیز را خراب کند. من هم مثل همه انسان‌های دیگر با وجود تمام تلاشی که برای بهتربودن کردم اما بالاخره شکست خوردم. اشتباه من تاوان سنگینی برایم داشته که هنوز نتوانستم بهایش را بپردازم و بدترین‌ وضع برایم در راه خواهد بود.

تصادف مهیب در جاده

پلیس شهر اسکفورد انگلیس در تماس چند راننده که ادعا می‌کردند خودرویی گرانقیمت پس از منحرف شدن از جاده با کیوسک تلفن برخورد کرده و بشدت آسیب دیده راهی محل حادثه شد. آنچه در اولین گزارش‌ها به ثبت رسید این بود که احتمالا راننده خودروی 40 هزار پوندی با سرعت بالا در حرکت بوده و از دست دادن کنترل فرمان سبب انحرافش ازجاده و برخوردش با یک درخت و سپس کیوسک تلفن شده است. آنچه عجیب به نظر می‌رسید این بود که هیچ راننده‌ای در خودرو وجود نداشت و انگار به محض تصادف این فرد متواری شده بود.

شماره پلاک خودرو خیلی زود صاحب آن را که وکیلی به نام فرانسیس بریجمن بود، لو داد و ماموران با منزل او تماس گرفتند. آنها در صحبت‌هایشان مطلع شدند که این وکیل پس از ربوده‌شدن در خیابان، در منطقه‌ای دورافتاده رها شده و آدم‌ربایان خودرویش را دزدیده و از محل دور شده‌اند. همسر این وکیل که ادعا می‌کرد شوهرش با لباس‌های پاره به خانه آمده و صورتش زخمی بوده گفته‌های بریجمن را تایید می‌کرد و به خواست آنها پرونده شکایت برای ردیابی این سارقان تشکیل شد. نقاط مبهم در پرونده شکایت وکیل و ضد و نقیض‌گویی‌هایش سبب شد ماموران به او شک کنند و در نهایت اصل ماجرا ـ‌ که چیز دیگری بود ـ‌ مشخص شد. 2 هفته دروغگویی به پلیس و تشکیل پرونده شکایت براساس یک حقه مرد میلیونر را راهی دادگاه کرد تا در مورد رفتارش توضیح دهد. توضیحی که به هیچ عنوان قابل قبول نبود و نتوانست او را از اتهامات سنگین‌اش نجات دهد.

نمی‌خواستم وجهه‌ام خراب شود

کار زیاد امانم را بریده بود و احساس می‌کردم حتی دیگر نمی‌توانم نفس بکشم. پرونده‌های پشت سر هم که یکی از دیگری سخت‌تر و پیچیده‌تر بودند و موکلانی که همه انتظار داشتند من بتوانم آنها را از دردسرهایشان نجات دهم، سبب می‌شد سرگیجه بگیرم و فکر کنم به آخرخط رسیده‌ام. وقت کم می‌آوردم و حتی نمی‌رسیدم تلفنی با همسرم صحبت کنم و از حال او و فرزندانمان جویا شوم. این احساس ناتوانی آنقدر با من بود که شب حادثه تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده از آن فرار کرده و خودم را آزاد کنم. تنها راه را نوشیدن الکل دیدم که سال‌های سال بود کنار گذاشته بودم تا تمرکزم را از دست ندهم.

وقتی ساعت 12 شب دفتر کارم را ترک کردم به یک رستوران رفتم و شروع به نوشیدن کردم. متوجه نبودم چقدر زمان گذشته اما به خودم که آمدم حدود ساعت 3 صبح شده بود و باید بازمی‌گشتم. می‌دانستم با این وضع نمی‌توانم رانندگی کنم اما چاره دیگری نبود به همین خاطر پشت فرمان نشستم.

مدام تکرار می‌کردم مشکلی پیش نخواهد آمد و من هم مثل هزاران نفر دیگری که در روز با وجود الکل در خونشان رانندگی می‌کنند همین یک بار از دست پلیس خواهم گریخت و مشکلی پیش نمی‌آید. اما انگار اشتباه کرده بودم. رانندگی برایم سخت بود، نمی‌توانستم حتی جاده را بخوبی ببینم. منزل بزرگمان خارج شهر بود و به همین خاطر باید در جاده خارج شهر رانندگی می‌کردم. برای لحظه‌ای انگار خوابم برد که با صدای مهیب تصادف به خودم آمدم. منحرف شده بودم و بعد از درخت یک کیوسک تلفن‌های اضطراری را داغان کرده بودم. می‌دانستم اگر پلیس سر برسد اولین کاری که می‌کند آزمایش الکل در خون است که من از آن رد می‌شدم و پرونده‌ای برایم تشکیل می‌شد که حرفه موفقم را برای همیشه به هم می‌زد و وجهه‌ام را از دست می‌دادم.

پس فورا با وجود درد شدیدی که در بدنم احساس می‌کردم از خودرویم خارج شده و دوان‌دوان از محل تصادف دور شدم. خانه که رسیدم آ‌نقدر داغان بودم که همسرم، داستانی که در راه از خودم ساخته بودم را باور کرد و توانست در مقابل پلیس پشتیبانی‌ام بکند اما خودم می‌دانستم داستان آدم‌ربایی و تصادف آنها با خودرویم نمی‌تواند دوام زیادی داشته باشد و بالاخره هم دستم ‌رو شد و 2 هفته تلاش پلیس برای ردیابی افرادی که ادعا کرده بودم مرا دزدیده‌اند سبب شده بود آنها پول زیادی خرج تحقیقاتشان کنند و همین مرا به دردسر بیشتری انداخت. دوستان و همکارانم که سال‌های سال مرا مردی منضبط و قانونمدار می‌دیدند اکنون نگاه دیگری به من دارند و از همه آنها شرمنده شده‌ام.

همسرم مرا ترک کرده و در 43 سالگی و در اوج موفقیت ناگهان تبدیل به مردی دروغگو شده‌ام که همچون یک نوجوان ترسو برای فرار از یک گناه دردسر بسیار بزرگی برای خودش به‌وجود آورده که راه فرار از آن بسیار سخت‌تر و دشوارتر است. اما هنوز هم در تنهایی با خودم فکر می‌کنم چاره‌ای نداشتم و برای فرار از بدترین اتفاق زندگی‌ام باید راهی می‌اندیشیدم. آن زمان تنها نقشه فرار همین بود که اجرایش کردم و دردسرش را به جان خریدم. موضوع جالب در ماجرا اینجاست که بالاخره بعد ازسال‌ها شغل وکالت و نصیحت افرادی که کارهای احمقانه کرده و نیاز به کمک داشتند خودم فردی شدم که ساعتی بی‌فکری همه زندگی‌اش را تباه کرده است.

مترجم: المیرا صدیقی

منبع: کورت نیوز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها