در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
همه میدانستیم که چقدر راننده دوست داشت همین جاده را با 40 نفر براند، اما سرمای تیز و تند شبهای آخر پاییز را کسی برای سفر انتخاب نمیکرد و همین بود که با همان 5 نفر راهی شدیم به شهری که همهمان مشتاق به رسیدنش بودیم، چراکه هر جایی در شهر میرفتیم گرمتر از اتوبوسی بود که داشت ما را به مقصد میرساند. یکی از همسفران مرد خوشپوشی بود که از همان بدو ورودش به اتوبوس آنقدر کنجکاو برانگیز بود که هر چهار نفرمان گاه و بیگاه وقتی مرد سر میگرداند از بالا تا پایینش را ورا نداز میکردیم. سوال مشترک همهمان همین بود که مرد با این اوضاع و احوال این نیمهشب پاییزی سرد در این اتوبوس زهواردررفته چه میکند. انگار هر کسی که خوشپوش باشد باید با اتومبیل شخصیاش راهی سفر شود یا اگر اتومبیلی ندارد حداقل نباید با این اتوبوس سرد و تاریک روانه شود . هرچند همهمان میدانستیم از اساس در اشتباهیم. مرد همان ابتدای سفر شروع به صحبت کرد، اما مخاطبش هیچکدام ما نبودیم. اول فکر کردیم حتما با تلفن همراهش است، اما خطاب حرفش به هیچ مخاطبی نبود. انگار بازیگری باشد که سرش را تکیه داده است به صندلی نهچندان نرم اتوبوس و دارد دیالوگهای تئاترش را بلند بلند تمرین میکند. «مسافر، دیوانه است. این حرف برای همین وقتهاست. کسی که قصد سفر کند سر از پا نمیشناسد، نه از ذوق و شوق که منظور این مثال پر از ایهام این است که مسافر از بس که دلشوره دارد، دیوانه میشود. دلشوره پیش از سفر چندان ربط زیادی به مقصد ندارد، دلشوره با خود سفر است.» همان ابتدای جاده راننده بیخیال حرفهای مرد شد و ما هم که چیزی نفهمیدیم، ترجیح دادیم وارد گفتوگو با او نشویم. همهمان به سمتی رفتیم، اما گوش همهمان به مرد بود. حرفهایش شنیدنیتر میشد. «سفرها قابلههای افکارند. مکانهای اندکی به اندازه هواپیما، کشتی یا قطار در حال حرکت منشأ گفتوگوهای درونی هستند. گویی همبستگی غریبی میان چیزی که مقابل چشممان قرار دارد و افکار درون ذهنمان وجود دارد؛ گاهی افکار بزرگ به مناظر عظیم نیاز دارند و افکار جدید به مکانهای جدید. ظاهرا افکار درونی که به درجا زدن گرایش دارند با گذر سریع مناظر به تحرک درمیآیند. شاید ذهن زمانی که باید بیندیشد از فکر کردن باز میایستد. این کار همان اندازه فلجکننده است که مجبور شویم ناغافل لطیفهای بگوییم یا لهجهای را تقلید کنیم. فکر کردن زمانی که بخشهایی از ذهن به کارهای دیگری معطوف میشود بهتر انجام میگیرد، مثلا با گوش دادن به موسیقی یا تماشای ردیف درختهای کنار جاده. گویی آهنگ موسیقی یا منظره برای لحظهای آن بخش عملی، عصبی و خردهگیر مغز را که به هنگام برآمدن فکر دشواری در ناخودآگاه، تمایل به بسته شدن دارد و از خاطرهها، نیازها و افکار اصیل و درونگرا دور میشود، منفک میکند و در عوض افکار غیرشخصی و سازنده را ترجیح میدهد.» دارد کمکم جالب می شود.
هر چهار نفر داریم به حرفهای مرد (دیالوگهایش؟) علاقهمند میشویم، دارد از جاده میگوید و میل به رفتن. چیزی که آن شب بیرحمانه بیعلاقه بودیم به آن، حالا این حرفها دارد ما را هم علاقهمند میکند به فکر در سکوت جاده سرد شب. «از میان تمام وسایل نقلیه مسافرتی، قطار احتمالا بهترین مددکار اندیشیدن است؛ مناظر بیرون به هیچ وجه یکنواختی بالقوه مناظر بیرون کشتی یا هواپیما را ندارد، سرعتش به حدی است که مجال درگیر شدن به آدم نمیدهد در عین حال چنان کند است که چیزها را تشخیص میدهی. لحظههای کوتاه و برانگیزانندهای از خلوت افراد را به ما مینمایاند» معلوم است که زمزمه راننده هم در خوانش ناشیانه ترانه سرخوشانهاش قطع شده است و این یعنی راننده هم دل به مسافر خوش پوشش سپرده است و گوش میکند.
«از پس ساعتها افکار رویایی در وسیله نقلیه، ممکن است احساس کنیم به خودمان بازگشتهایم، به عبارت دیگر بازگشت به احساسات و افکاری که برایمان مهم هستند. لزوما در خانه نیست که با خویشتن خویش روبهرو میشویم. اسباب و اثاثیه خانه مصرانه القا میکنند که نمیتوانیم عوض شویم چون آنها نمیتوانند عوض شوند؛ چیدمان خانگی، انسانی را که در زندگی عادی هستیم، ولی نه آن کسی که در اصل هستیم، در بند میکند.» حرفهای مرد تمام شده است. شگفتزده فهمیدهایم که به مقصد رسیدهایم، باور نمیکنیم.
میثم اسماعیلی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر