برنیس (BERNIECE) که 64 سال دارد خانه‌دار است. امسال عید با همسرش ران (RON) که 68 سال دارد و بازنشسته است، به ایران آمدند تا شهرها و دیدنی‌های ایران را ببینند و کمی اینجا استراحت کنند.
کد خبر: ۴۰۵۴۳۷

برنیس بومی استرالیا است و تمام خانواده و اجدادش در استرالیا زندگی کرده‌اند. همسرش هم اهل استرالیاست و الان در شهر بریزبن استرالیا زندگی می‌کنند. آنها زیاد در مورد دیدنی‌های ایران نشنیده بودند و اینجا را بدرستی نمی‌شناختند. وقتی با آنها صحبت کردم و از دلیل سفرشان به ایران پرسیدم، برایم جالب بود هنوز افرادی هستند که دیدنی‌های ایران را به درستی نمی‌شناسند و از شهرها و مناطق زیبایش خبر ندارند. ایران برای آ‌نها کشوری ناشناخته بود که تنها می‌دانستند تخت جمشید در آن قرار دارد.

اما صحبت‌های من با این زوج پیر ولی شاداب استرالیایی که مدتی مهمان ایرانی‌ها بودند؛ گفت‌وگویی که در تمام مدتش، خنده از لب‌های مهمانان دور نشد.

چطور شد که ایران را برای سفر انتخاب کردید؟ شما که چیز زیادی از ایران نمی‌دانستید؟

چند سالی است که یک زوج جوان ایرانی همسایه ما شده‌اند. آنها از ایران و دیدنی‌هایش برای ما تعریف کردند، از شیراز و اصفهان، از سرسبزی‌های شمال و مناطق خشک مرکزی مانند یزد. قبل از این‌که همسایه‌های جدیدمان را ببینیم ما همیشه فکر می‌کردیم ایران ،یکپارچه کویر است و خشکی؛ اما وقتی عکس‌های شمال ایران را به ما نشان دادند، وقتی طراوت و سرسبزی آنجا را با چشم‌های خودمان دیدیم، نظرمان عوض شد. برای همین هم تصمیم گرفتیم راهی شویم و این کشور را که خیلی هم در موردش نمی‌دانستیم، از نزدیک ببینیم.

چند وقت است که در ایران هستید؟

حدود 2 هفته و تا یک هفته دیگر هم می‌مانیم ولی بعد از آن باید برگردیم.

در این مدت چه شهرهایی را دیدید؟ کدام‌یک برایتان جالب بود و چرا؟

شیراز و چند شهر هم در شمال ایران را دیدیم. دیدن تخت جمشید از نزدیک خیلی برایمان جالب و قابل توجه بود. شمال هم چون هیچ تصوری از سرسبزی‌اش نداشتیم، خیلی دوست‌داشتنی بود. البته دوست داشتیم یزد، اصفهان و خیلی شهرهای دیگر را هم ببینیم، ولی متاسفانه در این سفر فرصت نشد؛ شاید در آینده و در سفرهای بعدی.

دوست دارید باز هم به ایران بیایید؟

حتما. فکر می‌کنم یک سفر برای دیدن تمام نقاط ایران کافی نیست و باید چندین مرتبه آمد و همه جا را دید.

در این سفر طعم غذاهای ایرانی را هم چشیدید؟

بله، فسنجان و زرشک پلوی ایرانی را خوردیم. ولی راستش طعم زرشک پلو را خیلی دوست نداشتم. زرشک‌ها وقتی تو دهان باز می‌شوند، طعمی عجیب و ترش دارند و برای ما که تا به حال این طعم را نچشیده‌ایم، خیلی لذت‌بخش نیست. اما فسنجان را دوست داشتیم. مزه جالبی داشت. قورمه‌سبزی و قیمه هم خوردیم. ولی به نظر من قورمه‌سبزی از همه غذاها خوشمزه‌تر است. طعم خاصی دارد که تا به حال در هیچ‌کدام از غذاهای استرالیایی نچشیده بودم.

کباب ایرانی چطور؟ آن را نخوردید؟

نه هنوز. فکر می‌کردم این غذاها خوشمزه‌تر از کباب هستند و تنها در ایران می‌شود طعم اصلی آ‌نها را چشید. علاوه بر غذاهای ایرانی، در این مدت شیرینی‌های مختلفی را هم چشیدیم؛ اما گز از همه ‌آنها لذیذتر بود. دوست دارم حتما چند بسته گز بخرم و با خودم به استرالیا ببرم.

پس حتما باید یک سفر کوتاه به اصفهان هم بروید.

اتفاقا‌ خودمان هم به این فکر بودیم. شاید در این هفته حداقل 2 روز به اصفهان برویم. چون شنیدم شهری زیبا و دیدنی است و البته گز هم دارد.

برنیس وقتی این جمله را می‌گوید، بلند می‌خندد و به همسرش نگاه می‌کند. بعد دوباره یاد چیز دیگری می‌افتد و می‌گوید:

البته جالب است که ما در استرالیا پنیر فتای ایرانی را هم خورده بودیم و اینجا طعم آنها را با هم مقایسه کردیم. تقریبا طعمی یکسان داشتند. کاش بقیه خوراکی‌های خوشمزه ایرانی هم در شهر ما وجود داشت.

بخصوص گز؟

می‌خندد و تایید می‌کند.

همسرش ران هم وارد بحث می‌شود و از نظر خودش به ایران و شهرهای آن نگاه می‌کند:

چیزی که برای من خیلی جالب بود، آپارتمان‌ها و برج‌های بلند شهر تهران بود. در بریزبن عادت نداریم چنین منظره‌ای را ببینیم و آپارتمان های بلند فقط در مرکز شهر قرار دارند. اما تهران هر نقطه‌ای که نگاه می‌کردم، آپارتمان بود و برج.

شاید شمال ایران از این نظر برای شما آشناتر بود، درسته؟

تا حدی. البته آنجا هم آپارتمان‌هایی بود، ولی خیلی خیلی کمتر از تهران. راستش من شمال ایران را خیلی بیشتر از تهران دوست داشتم.

دوست دارید از ایران چه یادگاری‌ با خود ببرید؟

عکس‌هایی که در این سفر گرفتیم همه یادگاری‌های خوبی بودند. ولی دلم می‌خواهد مجسمه‌هایی کوچک از تخت جمشید برای دوستانم ببرم تا آنها هم بیشتر از قدمت و تاریخ ایران بدانند.

ران با خنده همسرش را نگاه می‌کند و می‌گوید:

البته چند شیشه مربای آلبالو هم با خودم خواهم برد. برنیس گز دوست داشت و من عاشق مربای آلبالو شدم.

هر دو می‌خندند و کم‌کم آماده رفتن می‌شوند. وقتی بلند می‌شوند، ران دستی تکان می‌دهد و از من دعوت می‌کند تا در استرالیا مهمان آنها شوم. پیرزن هم با مهربانی دست‌های مرا می‌گیرد و برایم آرزوی موفقیت می‌کند و می‌گوید: ایرانی‌ها خیلی مهربان هستند؛ این را به همه می‌گویم.

نیلوفر اسعدی‌بیگی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها