کد خبر: ۳۸۸۷۲۶

اما پس از آن تعطیلی، امروز به دوشنبه نهم اسفند ماه رسیده‌ایم و این یعنی بیست روز دیگر سال 1389 به پایان می‌رسد و این یعنی شور و شوق آغاز سال نو؛ رسیدن عید؛ سبز شدن، شکوفه دادن، تازه شدن و رشد و شکوفایی و این یعنی شروع خانه‌تکانی‌ها، یک‌بار دیگر با هم بودن و جمع شدن و کار کردن و این یعنی وفای به عهد، انجام قول‌هایی که داده‌ایم و به هر دلیلی تا به حال انجام نشده‌اند؛ به ویژه آنچه به بچه‌ها گفته‌ایم و این یعنی درس زندگی.

یادمان نرود که بچه‌ها بیش از ما بزرگ‌ها به قول‌ها و وعده‌ها دل می‌بندند؛ بچه‌ها پدر و مادر را سمبل همه خوبی‌ها، اخلاق و اعتمادها می‌دانند. پس با بی‌تفاوتی و کم دقتی در آن چه به آنها می‌گوییم و قول‌هایی که به آنها می‌دهیم، ذهن‌شان را مشوش و باورهای‌شان را مخدوش نکنیم.

از سوی دیگر، یادمان نرود که بچه‌ها باهوش و فهیم هستند. آنها خوب و بد را درک می‌کنند؛ یادمان نرود که می‌توانیم و باید با فرزندان‌مان حرف بزنیم و مشورت کنیم.

شاید همه ما باید بپذیریم و بچه‌ها را بیشتر قبول کنیم.

این داستان کوتاه را با هم بخوانیم.

«دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و از پشت شیشه با حسرت به کفش‌های قرمز رنگ نگاه کرد و بعد به پاهایش. در ذهنش کفش‌ها را به پا کرد؛ با آنها راه رفت و مردم را دید که به کفش‌ها و او نگاه می‌کنند و خودش را دید که می‌خندد و می‌دود. صدای بوق ماشینی او را به خود آورد؛ به بسته‌های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد که گفته بود: اگر تا پایان ماه، هر روز بتونی تمام چسب زخم‌هایت را بفروشی، آخر ماه کفش‌های قرمز رو برات می‌خرم.

دخترک دوباره به کفش‌ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من اگه بخوام این کفش‌ها رو داشته باشم باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و راه افتاد و زیر لب زمزمه کرد: نه... خدا نکنه این طور بشه... اصلا کفش نمی‌خوام.»

باز هم این یک داستان است؛ اما باز هم داستانی برای ما آدم‌ها.

حالا کلاه‌مان را قاضی کنیم و ببینیم چند نفر از ما آدم بزرگ‌ها این‌گونه فکر و رفتار می‌کنیم؟

پس یک کمی، فقط یک کمی بیشتر بچه‌ها را جدی بگیریم.

آنها خوب می‌دانند و خوب درک می‌کنند. قول‌ها را خوب به خاطر می‌سپارند و معنای سخن‌ها و رفتارها را بسیار خوب می‌فهمند.

اگر قولی به آنها داده‌ایم، در همین چند روزه باقیمانده تا پایان سال، آن را عملی کنیم. اگر به هر دلیلی از انجام آن معذور هستیم، حتما فرصتی بگذاریم و با او (یا آنها) بنشینیم و دلایل‌مان را برایش بگوییم.

بگذاریم بداند که دوستش داریم و برای‌مان مهم است؛ بگذاریم بداند که درکش می‌کنیم و بگذاریم دلایل‌مان را بشنود و این که چرا نتوانسته‌ایم به قول‌مان عمل کنیم.

این روزهای پایانی سال روزهای کاری و پرمشغله‌ای هستند؛ اما یادمان نرود که همین روزها فرصت مناسبی هم هستند برای صحبت کردن با افراد خانواده؛ برای مرور یک سالی که گذشت؛ برای تکرار درس‌های زندگی.

علی مهربان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها