ساعت 9 صبح روز پنجشنبه 11 ژانویه بود. با این که اثری از ابر در آسمان نبود اما هوا به شدت سرد بود و سوز سردی می‌وزید. در این صبح سرد زمستانی حادثه تلخی در منطقه وایل‌تری رخ داد. مرگ مرموز مرد جوانی به نام جک استامپر. جک در رستوران شاندا به طرز دلخراشی جان سپرده بود. مرگ دلخراش او را رولو دوست و همکارش به کلانتری اطلاع داد.
کد خبر: ۳۸۶۴۳۱

رولو وقتی قفل در رستوران را باز کرد و وارد شد ابتدا همه چیز ظاهرا مرتب و منظم بود. اما وقتی به بالکن رستوران که از طریق پله‌های مارپیچ به گوشه رستوران راه داشت رفت تا جک را ببیند، با جسد او روبرو شد که روی تخت چوبی افتاده بود.

رولو سراسیمه به کلانتری زنگ زد و موضوع را اطلاع داد. ماموران کلانتری خیلی زود در محل حاضر و تحقیقات خود را آغاز کردند. ساعت 11 صبح بود که کمیسر جیمز پیرسون در جریان این جنایت قرار گرفت. وقتی کمیسر خودش را به رستوران شاندا رساند تحقیقات مقدماتی لاورنس رئیس پلیس منطقه و همکارانش هم‌چنان ادامه داشت.

سروان لاورنس که خود از افسران با تجربه و کارکشته پلیس بود در نتیجه بررسی انجام گرفته خود و همکارانش گفت: وقتی از موضوع کشف جسد جک اطلاع پیدا کردیم بلافاصله در محل حاضر و تحقیقات خود را شروع کردیم. جسد کبود شده جک در نیم طبقه دوم رستوران که در واقع یک بالکن کوچک است روی تخت افتاده بود. به نظر می‌رسید وی در خواب غافلگیر شده است. براساس نظریه پزشکی قانونی در زمان کشف جسد یعنی ساعت 7 تقریبا، 6 ساعت از زمان وقوع مرگ می‌گذشت. در واقع قتل جک بین ساعت یک تا نیمه شب رخ داده است. در بررسی‌هایی که انجام دادیم اثری از به‌هم ریختگی در رستوران ندیدیم. اما گویا مقتول پول زیادی داشته که به سرقت رفته است. پول‌ها پس‌انداز جک بوده که در کمد آهنی‌اش نگهداری می‌کرده که البته اثری از آنها نیست و توسط قاتل یا قاتلان به سرعت رفته است.

موضوع دیگر ورود قاتل یا قاتلان به داخل رستوران بدون توسل به زور و جبر بوده و هیچ اثری از تخریب درها یا قفل رستوران دیده نمی‌شود. در واقع قاتل با مقتول آشنایی داشته و به راحتی وارد رستوران شده است. این را هم باید اضافه کنم که رستوران همیشه تا ساعت 12 شب باز بوده و دیشب هم در همین ساعت تعطیل شده است.

در تحقیقاتی که انجام دادیم آخرین نفری که رستوران را ترک کرده چارلز و یکی از کارکنان رستوران بوده است.سروان لاورنس ادامه داد: در این رستوران علاوه بر جک 3 نفر دیگر کار می‌کنند. رولو، چارلز و مارک. رولو و چارلز در آشپزخانه رستوران کارهای آشپزی را انجام می‌دهند و جک مسوول سرویس‌دهی به مشتریان بوده و مارک هم صندوق‌دار رستوران است. البته سفارش غذا را هم او می‌گیرد. البته باب ویت صاحب رستوران هم گاه‌گاه سری می‌زند که چند روزی است به سفر رفته است.

سروان افزود: جک چون مهاجر است، شب‌ها در رستوران می‌خوابیده. در واقع بعد از تعطیل شدن رستوران نظافت را انجام می‌داده بعد هم در طبقه دوم در اتاقکی که صاحب رستوران در اختیار او قرار داده بود، استراحت می‌کرد.

رئیس کلانتری منطقه در مورد وضعیت رستوران گفت: رستوران شاندا مشتریان خاصی دارد و کیفیت غذاهایش هم بسیار مورد توجه بوده و وضع مشتریانش از نظر کمیت بد نبوده است. بیشتر غذاهای این رستوران فست‌فود است و اکثر مشتریانش هم شب‌ها به این جا می‌آیند.

وی افزود: مقتول حدود 18 ماه است که در این رستوران کار می‌کند. او بسیار پرکار و پرانرژی بوده و صاحب رستوران به وی اعتماد کامل داشته است. ضمن این که جک اصولا سرش به کار خودش گرم بوده و کاری به کار کسی نداشته است. براساس تحقیقاتی که انجام دادیم هر چند وقت یک بار همشهری‌هایش سری به او می‌زدند که از آن جمله باب پسردایی‌اش بود که گهگاهی به این جا می‌آمده و شب‌ها هم همین جا می‌خوابیده است. باب در یک رستوران دیگر کار می‌کند. البته علاوه بر باب دیگر دوستان جک هم همین کار را می‌کردند.

سروان لاورنس در ادامه گزارش خود گفت: متاسفانه تاکنون هیچ ردی از قاتل به دست نیاوردیم. افسران تشخیص هویت به دقت در حال انگشت‌نگاری از صحنه جنایت هستند.

کمیسر چند سوال از سروان کرد آنگاه به اتفاق وی به طبقه بالکن که به وسیله راه‌پله آهنی از گوشه سالن نسبتا بزرگ رستوران راه داشت رفت. جسد جوان بیچاره روی تخت چوبی قدیمی افتاده بود. روی صورتش ملحفه‌ای سفید کشیده شده بود. کمیسر به آرامی ملحفه را کنار زد و با صورت کبود شده جک که زبانش بین دندان‌هایش گیر کرده بود و جوی باریکی از خون از آن سرازیر شده بود، مواجه شد.

به‌هم ریختگی مشهودی روی تخت دیده می‌شد و این امر نشان می‌داد که وی برای رهایی از چنگال قاتل بسیار تلاش کرده است.

جک یک شلوار گرمکن سرمه‌ای و بلوز طوسی رنگ آستین بلند به تن داشت. در کنار وی روی زمین پتوی چهارخانه سبزرنگ، یک شیشه خالی نوشابه الکلی، مقدار زیادی ته‌سیگار، یک بالش بزرگ با ملحفه سفید دیده می‌شد. در بالای تخت روی یک سکوی سیمانی یک تلویزیون کوچک، رادیو، ساعت و گوشی موبایل و همچنین یک دسته کلید که گویا کلیدهای رستوران بود نظر را جلب می‌کرد. فقط وسایل داخل کمد آهنی که در گوشه اتاقک بود به هم ریخته شده بود.

به نظر می‌رسید که جک بیچاره در خواب توسط قاتل غافلگیر شده است. قاتل بی‌رحم با قرار دادن بالش روی صورت جک و فشار پرقدرت بر آن، وی را خفه کرده است. این امر ثابت می‌کند که قاتل می‌بایستی بسیار قوی بنیه بوده باشد که اجازه هیچ‌گونه مقاومتی را به جک نداده است. کمیسر پس از این‌که به دقت جسد جک را وارسی کرد اتاقک را از نظر گذراند آن‌گاه گشتی در رستوران زد و سپس به بازجویی از تک تک کارکنان رستوران پرداخت.اولین کسی که تحت بازجویی قرار گرفت رولو بود. همان کسی که جسد جک را پیدا کرده بود و موضوع را به پلیس اطلاع داده بود.

رولو که یک جوان قد کوتاه و لاغر اندام با موهای کم پشت بود به کمیسر گفت: صبح وقتی قفل در رستوران را باز کردم و وارد شدم همه چیز به نظر طبیعی می‌آمد. برایم تعجب‌آور بود با این‌که ساعت 9 صبح بود اما جک هنوز بیدار نشده بود. او با این‌که خیلی کار می‌کرد اما صبح‌ها زود بیدار می‌شد. فکر کردم خسته است اهمیتی ندادم. رفتم قهوه درست کردم بعد هم جک را صدا زدم. پاسخی نیامد. تصمیم گرفتم سری به او بزنم. وقتی به اتاقک طبقه بالکن رفتم با صورت کبود شده او روبه‌رو شدم. فکر می‌کردم مسموم شده. به او نزدیک شدم و صدایش کردم. اما پاسخی نداد. صحنه وحشتناکی بود. نفس نمی‌کشید. سراسیمه پایین آمدم و موضوع را به کلانتری اطلاع دادم. وی ادامه داد: جک بسیار پرتلاش، صادق و درستکار و در عین حال مرد کم‌حرفی بود. واقعا باورم نمی‌شود او را کشته باشند.

رولو افزود: من بیش از 5 سال است که در این رستوران کار می‌کنم و تقریبا از همه بچه‌ها قدیمی‌تر هستم. از زمانی که جک به اینجا آمده، با او ارتباط خوبی داشتم و با احترام با هم رفتار می‌کردیم و دوستان خوبی برای هم بودیم.وی یادآور شد: دیشب ساعت 12 شب رستوران را ترک کردم. در آن ساعت جک و بچه‌ها در رستوران بودند.وی در پاسخ به این سوال که چه کسانی کلید رستوران را دارند، جواب داد: همه کارکنان اینجا کلید ورودی در رستوران را دارند. البته فقط کارکنان و نه کسان دیگر. چون آقای ویت درخصوص کلید رستوران بسیار حساس بودند و تاکید کرده بودند که کلید اینجا را به هیچ وجه در اختیار افراد غریبه قرار ندهیم. ما هم به این موضوع توجه داشتیم.کمیسر چند سوال از وی کرد، آنگاه به سراغ چارلز که یک پیرمرد 68 ساله بود و عینک ته‌استکانی به چشم داشت، رفت و به بازجویی از وی پرداخت.

چارلز که به نظر سرماخورده می‌آمد، به کمیسر گفت: باورم نمی‌شود که در این رستوران این اتفاق افتاده باشد. جک جوان مودب، سربه‌زیر و پرکاری بود و اصلا در او بدی ندیدم. نه اهل مشروب بود و نه سیگار و در کمال سلامت زندگی می‌کرد و برای آینده‌اش نقشه‌های بسیار داشت.چارلز ادامه داد: 2 سال است که در اینجا کار می‌کنم. البته تمام عمرم آشپزی کرده‌ام و تجربه زیادی در این کار دارم، ضمن این که از کار کردن در این رستوران بسیار راضی هستم.

چارلز خاطرنشان کرد: دیشب ابتدا رولو رستوران را ترک کرد، بعد هم مارک رفت و آخر سر هم من رستوران را ترک کردم. موقع رفتن جک در حال نظافت سالن رستوران بود. موقع خروج چیز مشکوکی ندیدم و متوجه شخص غریبه‌ای نشدم. گاه‌گاه دوستان جک بخصوص همشهری‌هایش به او سر می‌زدند و شب را پیش او بودند. آنها هم تا آنجا که من شناخت دارم، مثل خود جک سالم، صادق و پرکار هستند.

کمیسر پس از این که چند دقیقه‌ای از او بازجویی کرد، به سراغ مارک صندوقدار رستوران رفت. مارک که جوان قدبلند، خوش‌قیافه و قو‌ی‌بنیه بود، با صدای زمختی گفت: حدود 6 ماه است که به اینجا آمدم. البته من از اقوام همسر آقای ویت صاحب رستوران هستم و به اصرار وی برای کمک به اینجا آمدم و از طرفی به خاطر اعتمادی که آقای ویت به من داشت، مسوولیت صندوق را به من سپرد تا خدای‌نکرده مشکلی از نظر کم و زیاد بودن پول پیش نیاید. ضمن این که مدیریت رستوران را هم به من سپرد، چون خودش بسیار کار دارد و زیاد مسافرت می‌رود. در طول این 6 ماه چیز بدی از جک ندیدم. البته رفت‌وآمدهای او با دوستانش خیلی زیاد بود که برای من خوشایند نبود.

دائم به او تذکر می‌دادم اما اهمیتی نمی‌داد. شب‌ها گاهی همشهری‌هایش به رستوران می‌آمدند و شب را در این جا می‌خوابیدند که در این خصوص بارها به جک هشدار دادم اما او توجهی نکرد و عاقبت هم همین رفقایش این بلا را به سرش آوردند و تمام پس‌اندازش را که 10 هزاردلار بود سرقت کردند.

مارک ادامه داد: من مطمئنم که یکی از همین رفقایش او را به قتل رساند. دیشب حین کار چند نفر با او تماس گرفتند. البته با تلفن رستوران که روی میز پیشخوان است یکی از آنها با جک قرار شب را گذاشت. نفهمیدم کی بود ولی به جک گفت شب می‌آیم تا خوش باشیم. جک هم قرار ساعت 12 شب به بعد را گذاشت.

مارک یادآور شد: من وقتی ساعت 12 شب رستوران را ترک می‌کردم 2 نفر را دیدم که به رستوران زل زده‌اند. در تاریکی شب آنها را نشناختم. آنها تا مرا دیدند پشت درخت پنهان شدند. بدون شک آنها از دوستان جک بودند و شاید هم آن 2 نفر این بلا را سر جک آوردند.

مارک توضیح داد: به خاطر همین رفت و آمدهای مشکوک جک چند بار با او درگیری لفظی داشتم. به عنوان مدیر رستوران وظیفه داشتم که او را از این رفت و آمدها منع کنم. اما گوش شنوا نداشت و در عین حال به من تهمت سرقت از صندوق را زده بود.

کمیسر از مارک نیم ساعتی بازجویی کرد آن گاه آنچه را که اتفاق افتاده بود یک بار دیگر مرور کرد و سپس رو به سروان لاورنس دستور دستگیری قاتل را صادر کرد.

شما خواننده عزیر حدس بزنید قاتل کیست و کمیسر از کجا او را شناخت. اگر ماجرا را به دقت خوانده باشید
حتما متوجه خواهید شد.

حمید موفق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها