عرض به حضورتان که هواشناسان محترم گفته‌اند روز های پربرف و بارانی در پیش است! ما نیز بسی مشعوفیم و چشم‌مان را دوخته‌ایم به آسمان. لذا زیاد وراجی نمی‌نماییم و می‌رویم سر کار و زندگی‌مان:
کد خبر: ۳۸۴۸۵۱

شیوا نوشته: «سلام کافه جون، چطوری؟ امروز وقتی نسل سومو خوندم تصمیم گرفتم به دفاع از تو بپردازم. کی میگه ما موقع امتحانات میل زدن به تو را فراموش می‌کنیم ؟ من که همیشه به یادتم بسی. کافه جان راستی کلی حال روحیمان از دست این معلما و برگه تصحیح کردن خراب است، نمی‌دونم این امتحانا تم کی به اتمام می‌رسه. کلی از خواب و خوراک افتادیم کافه جان حتما بعد از آخرین امتحان، خبر مسرت‌بخش اتمام امتحانات رو به شما می‌دهم تا در شادی ما شریک شوی.»

ای بابا بانو خانم شما که این قدر «سلبریتی» هستی پس چرا غصه می‌خوری؟ تولدت مبارک. بگذار به حساب تا بعد جبران کنیم.

مینا از مشهد هیچ چیز بدتر از مریض شدن بچه‌ها نیست. ما هم هر وقت این وروجک‌مان مریض می‌شود می‌میرم و زنده می‌شویم. البته کاری هم از دست‌مان برنمی‌آید ولی خب به هر حال ... اما در مورد ارشد... چه می‌دانیم... اگر حال و حوصله درس خواندن نداری خب شرکت نکن. چه کاری است؟ ما هم از درس خواندن خوش‌مان نمی‌آید. ای بابا انگار دوباره باید پای این شتر را بکشیم وسط. ما از پس این‌جور مشاوره‌ها برنمی‌آییم.

مهسا از گلستان حال و احوال جنگل‌ها چطور است؟ ما که با آن جنگل‌ها خودمان هم سوختیم، حالا الان چه شرایطی دارند؟ چکار می‌خواهند برایشان بکنند؟

اینها را هم که معلوم است دیگر که نوشته: «درود بر کاغذین کافه‌ای که برخلاف تمام کاغذها طالب برف و باران است و از آن باطل نگردد. دوباره ماییم... بانوی نیمه شب... آمده‌ایم به اعتراف... حالا چرا سبک هملت به خودمان گرفته‌ایم خودمان هم نمی‌دانیم. در نازنین روزی که میزان شیطنت خونمان 60 درصد بالاتر از حد مجاز بود و دچار «فشار شیطنت» شده بودیم، بعد از اتمام کلاس استاد که دانشجویان مانند مور و ملخ اطراف میز استاد را احاطه نموده بودند ما نیز که مظلومانه پشت یکی از دوستان مانده بودیم، متوجه سوئیچ استاد شدیم که روی میز زبان درازی می‌نمود... سریعا لامپی بالای سرمان روشن گشت و از دوست جلویی درخواست پوشش امنیتی نموده و ایشان هم با کتاب خویش جلوی سوئیچ را پوشش دادند و ما سوئیچ مذکور را بلند نمودیم. می‌خواستیم بگوییم ما سوئیچ سورن را دیده‌ایم... قصد بدی نداشتیم حتی دزدگیر را نیز روشن ننمودیم، بعد از چند دقیقه مجدد با پوشش امنیتی دوستان، سوئیچ را به محل بازگرداندیم، ولی نکته اساسی اینجا بود که چند دقیقه بعد ناگهان متوجه شدیم که سوئیچ دیگر روی میز نیست و این یعنی استاد متوجه شیطنت ما شده بود و عملیات لو رفته بود، استاد در نهایت نجابت متوجه همه چیز بودند و به روی مبارک نیاوردند.

از همین جا از استاد طلب پوزش می‌نماییم و قول می‌دهیم افسار شیطنتمان را مهار گردانیم.» همتا هم گفته: «سلام بر کافه آن هم از نوع کاغذی!! آخه این چه وضعشه... توی تلویزیون، از شبکه‌های مختلف، تو برنامه‌های مختلف میان راجع به موضوعات مختلف ـ معضلات انگشت‌شمار(!)جامعه ـ صحبت می‌کنن. از اعتیاد گرفته، تا بیکاری و تهاجم فرهنگی و حتی مصرف غذاهای غیرخانگی یا به قول فرنگی‌ها فست‌فود، خب... شما آقایان و خانم‌های محترم که از وقت‌تون می‌زنین و میاین دور هم جمع می‌شین و صحبت می‌کنین واسه این نیست که همین‌جوری دورهمی خوش بگذرونین! بابا یه ذره به فکر چاره باشین... تا فردا صبح هم همین‌طوری حرف بزنین که جوونا کار پیدا نمی‌کنن... یا از اعتیاد دست بر نمی‌دارن... یا دیگه نمی‌رن سراغ فست‌فود!

حالا اینها رو بی‌خیال ... دلم به حال اون شیرهای مرحومی می‌سوزد که چند روز پیش توی یه باغ وحش فقط با شلیک چند گلوله ناقابل دار فانی را وداع گفتند اون هم به خاطر یه نوع بیماری (چی بود اسم این مریضیه... نمی‌دونم، فشفشه(!) بود، چی بود؟... آها، مشمشه بود). خب دیگه... مرگ شتریه که دم خونه هر کسی ممکنه بخوابه... حتی دم قفس این شیرهای بینوا!»

حامد لطفی هم از ماجراهای برفی در شهرشان کبودرآهنگ نوشته که خیلی باحال بود. فی الواقع جای ما در ســاختن و بـه مصرف رساندن گلوله برفی بسیار خالی می‌باشد: «سلام کافه جون آخیش چه راحت شدیم از دست این امتحان و نمره و از دست التماس‌های زیاد به استاد الان می‌تونم یه نفس دنج بکشم یه لحظه صبر کن... آها نفسم جا اومد خب. بگذریم منم می‌خوام تو همین ابتدا اومدن بارون و برف رو به بچه‌های عزیز تبریک بگم، جاتون خالی این روزا که میری بیرون می‌بینی ماشین‌ها که می‌خوان از سرعت‌گیر رد بشن بعد سرعت‌گیر ماشین‌ها کلا گیر می‌کنن میای پایین می‌بینی 28 تا بچه قد و نیم قد مونده فقط از یقه شما بالا بروند! یا این که از کوچه رد میشی دقیقا فکرت به اینه که نمره اون درسه چی شد که یه دفعه جاتون خالی یه گلوله برفی عین توپ جنگی میاد می‌خوره در 2سانتی گوش راست آدم که تا 2 روز از وزوز گوش سردرد می‌گیره. خودمونیم برف خواستیم این چیز‌ها رو هم باید بخوایم به قول معروف هر که خربزه می‌خواد باید آماده لرزیدن هم باشه [ضرب‌المثل جدید از خودم]»‌

به‌به ظاهرا مشتری‌هایمان از کبودرآهنگ همین‌جور دارند زیاد می‌شوند، چون حامد هم از همین شهر برایمان ایمیل زده.. به‌به... به‌به... فی‌الواقع بسی مشعوفیم.

ها‌ها دنیا خانوم خیلی اعلامیه باحالی بود. چه کار خوبی. با آدم‌هایی که بی‌جنبه‌اند باید همین کار را کرد. خیلی خوشمان آمد. حالا اگر یک روز حال و حوصله داشتیم روش‌های ساختن و پرت کردن گلوله برفی را در همین جا یادتان می‌دهیم که از پس هم بر بیایید. الان حوصله‌اش را نداریم. تازه دعوایمان هم می‌کنند.

مهندس پویا واقعا آنجا برف نمی‌بارد؟ ای بابا کلی حالمان گرفت که...

کافه جان. یک صحبت بکن با اهالی بالا، تا به اهالی کافه هم مقداری یارانه کافه کاغذی بدهند. یکوقت پول برق اصراف نشه. جون تو.

دنیا هم نوشته: «شما فکر کن جوونی با چه امید وآرزویی تقلب می‌نویسه رو میزش و بعد ناغافل بخوان یه جای دیگه امتحان بگیرن خوب چیکار باید کرد؟

خوب جوان کلاس ما طی یک حرکت انقلابی میزشم با خودش برد تو سالن!!! فکر کن کلی هم حال کرد و کل نمره رو گرفت حالا هی ما درس بخونیم.

آقا ما رفتیم. تا هفته بعد عزت همگی زیاد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها