عرض به حضور انورتان که قرار بود در نسل سوم یک اتفاقاتی بیفتد که البته می‌افتد ولی ما توانستیم سر جایمان بمانیم. در نتیجه بسیار خوشحال می‌باشیم و نیش‌مان مقادیر معتنابهی باز است.
کد خبر: ۳۶۶۱۸۲

امروز در اوج ناامیدی در حالی که به خودمان می‌گفتیم برای آخرین بار... برای آخرین بار رفتیم سراغ ایمیل‌هایتان و هی آه جانسوز کشیدیم که انگار اثر کرد و کاری بود. این است که دیگر بیشتر از این توضیح نمی‌دهیم و می‌رویم دنبال کار و زندگی عزیز دلمان که همانا جواب دادن به ایمیل‌ها می‌باشد. شما هم پشت ما را خالی نکنید و از این به بعد دو موتوره برایمان ایمیل و نامه بدهید. بسیار ممنون می‌باشیم.

در ضمن باید به اطلاع آن دسته از دوستان که نگران دق کردن ما از دست گرمای هوا بودند برسانیم که یکی دو روز است داریم از سرما یخ می‌زنیم و چون خیلی از دست تابستان و گرما گله کرده‌ایم جرات نداریم راجع به یخ‌زدن‌مان با کسی صحبت کنیم. در نتیجه زبان در کام می‌کشیم و سکوت می‌کنیم، اما انصافا هوا سرد نشد، نشد یک دفعه چی شد. بارانش را بگو... الهی که ما قربانش برویم.

البته الان که در خانه نشسته‌ایم قربان باران می‌رویم وگرنه امروز بعدازظهر وقتی راهی را که هر روز توی ترافیک تازه یک ربعه می‌رفتیم 3 ساعته رفتیم باید بودید و قیافه ما را می‌دید. حالا اینها را که گفتیم دلیل نمی‌شود بگوییم خدای نکرده خدای نکرده زبانمان لال از باران و سرما بدمان می‌آید. هیچ هم این طور نیست. گفتیم که یک چیزی گفته باشیم.

نورا خانم عرض به حضورتان که بله، حدس شما درست بود و داشتیم زحمت را کم می‌کردیم. حالا البته غصه خوردن نداشت. یعنی منظورمان این است که شماها غصه نخورید ـ خودمان که داشتیم دق می‌کردیم ـ کلی ذوق کردیم که با ما حرف زدی. چه روزهای سختی گذرانده بودی بابا جان! به هر حال بگذریم. دیگه این جوری‌هاست. کاری اش هم نمی‌شود کرد.

مهتاب از شمال تو که به ما لطف داری. دعا کن بشود یک سری به شهر و دیارتان بزنیم بلکه دلمان یک کم باز شد.

آتی خانم جواب سوالت که آره است. این را که دیگر همه می‌دانند. بعد هم به نظرم کتاب‌های بیژن نجدی خیلی خوبند. البته خیلی کتاب‌های دیگر هم هست ولی حالا شما اینها را بخوان تا بعد ببینیم چه می‌شود.

«امروز بعد از خوندن نسل سوم یه حسی بهم دست داد. نکنه داری می‌ری؟ من همه دلخوشیم تویی. شنبه که می‌شه منتظر سه‌شنبه‌ام و از 4 شنبه بدم می‌یاد چون باید منتظرت بمونم. اگه تو نبودی من افسردگی می‌گرفتم. خیلی دوست دارم. نامه‌های عرشیا و داداش رضا و حرفای خودت واقعا شادی آوره. راستی منم هم‌رشته‌ای داداش رضام . کامپیوتر خوندم و تازه فارغ‌التحصیل شدم. بهش بگو منم یه بار درس آمار رو حذف کردم ولی بار دوم 5‌/‌18 شدم. بگو ناامید نشه بالاخره موفق می‌شه که این غول بی‌شاخ و دم رو شکست بده. الان تقریبا نصف‌شبه دارم واسه تو می‌نویسم امیدوارم نری. تو رو خدا به سردبیر بگو هر تغییری تو نسل 3 می‌ده با تو کاری نداشته باشه. یک صفحه که بیشتر نیستی. امیدوارم یه روزی همه صفحات نسل 3 کافه کاغذی بشه. امیدوارم آنقدر بمونی تا یه روزی وروجک خودتون واست نامه بنویسه.

تو باید آنقد بمونی تا نوه‌های منم با تو آشنا شن. باشه؟ همه تورو دوست دارن. مطمئنم 90 درصد بچه‌ها واسه خاطر تو نسل 3 می‌خونن.» حالا نگویید که چه خودش را تحویل می‌گیرد. نوشتیم بلکه هم دلمان یک کمی خوش شود. خب چه خاکی توی سرمان کنیم؟ نمی‌شد دیگر. شدنی نبود، اما حالا شده. مهسا از زنجان از این همه لطفی که به ما داشتی حسابی سپاسگزاریم.

«به مناسبت اولین سالگرد پرواز خانه دوست از صفحه ?? مجلس یادبود مردانه و زنانه همزمان روز سه‌شنبه آینده ?? ساعته در صفحه کافه کاغذی واقع در ضمیمه نسل سوم برگزار می‌گردد. به صرف نامه و ایمیل. با نهایت تاسف و تاثر مصیبت ستون خانه دوست را به شما و اهالی کافه‌نشین تسلیت عرض نموده و برای بازماندگان صبر خواستاریم.» یاه یاه یاه یک نفر هم برای ستون خانه دوست اعلامیه ترحیم نوشته. نزدیک بود برای خودمان هم از این اعلامیه‌ها بنویسند که نجات پیدا کردیم.

تارا میلانی دست شما درد نکند. با لهجه کردی هم ایمیل بده ما که خوشمان می‌آید.

ای خدا مینا از مشهد ما که آن حرف‌ها را نزدیم که شما برای ما درددل نکنی. کور شویم اگر نگذاریم کسی برایمان درددل کند. حالا تو هم خیلی نگران ما نشو. بالاخره به قول خودت بعضی وقت‌ها باید واقعیت‌ها را پذیرفت.

مهندس پویا ما که خیلی غصه دریاچه ارومیه را می‌خوریم. حالا یعنی دیگر نمی‌شود هیچ کاری کرد؟

علی از بهشهر با خیال راحت پز شهرتان را بده. تهران هم دو روز است که بارانی شده ناجور. هیچ خودت را نگران نکن.

ای لیدا خانم کاش این جوری که تو می‌گفتی بود. نه بابا عاشق نشدیم. عشق سیخی چند؟ حالا چرا اسم و رسم سریال را نگفتی؟ خیلی از شنیدن این خبر خوشحال شدم.

ای بابا ساجده از رشت عمر ما تمام شد و نشد که این شترگاو را از صفحه بیندازیم بیرون. بگذریم، می‌بینم که بالاخره امتحان شهری را قبول شدی. خب ما شیرینی می‌خواهیم که! البته مزاح فرمودیم. حالا به هر حال خوش بگذرد.

به‌به جناب آقای امین یاشار. چه عجب یاد ما کردی. داداش یا چیپس بخور یا به ما ایمیل بزن. حالا فردا کامپیوترت خراب می‌شود می‌اندازی گردن ما. گردن ما هم که از مو باریک‌تر. در مورد افسردگی و این حرف‌ها هم دست روی دلمان نگذار که خون است. بله... .

نستوه جان یک لحظه فکر کن که ما غرنزنیم! نه فکر کن! فکر کردی؟ دیدی نمی‌شود؟ البته چون خیلی کپک زده بودیم برای سرما و باران الان غر نمی‌زنیم.

الان آنقدر چیز برای غر زدن و حتی بدتر از آن زار زدن داریم که به سرماخوردگی و این چیزها نمی‌رسد... .

سارا خانم حالا ایشالاه برف هم می‌یاد تبریز. اینقدر غصه نخور. شما که زحمتی واسه ما نداشتی ماییم که داشتیم زحمت را کم می‌کردیم (نگارنده بغض کرده و سر به دیوار می‌کوبد).خلاصه اگر برف آمد سلام ما را هم بهش برسان. بگو یک زمانی یک کافه‌ای بود که خیلی برف و باران دوست داشت... اه اه حال خودمان بد شد چقدر ننه من غریبم بازی درآوردیم... .

هدیه از بندرعباس خداصبرتان بدهد. ما که اگر جنوبی بودیم دق می‌کردیم. واقعا هنوز زیر باد کولر گازی هستید؟ رسما سکوت می‌کنیم و دیگر از گرما نمی‌نالیم. چه کاریه... .

والا دروغ چرا؟ تا الان فکر می‌کردیم بودن مان برای شما مهم است و به خاطر همین باید باشیم، اما حالا به این نتیجه رسیده‌ایم که با شما بودن برای خودمان خیلی مهم‌تر است. یعنی اصلا یک وضعی.

به هر حال خدا را شکر که همه چیز ختم به خیر شد و ما از بی‌شما شدن نجات پیدا کردیم. قول می‌دهیم انسان خوبی شویم. شما را کمتر اذیت کنیم و دیگر کاری به کار این شترگاو نداشته باشیم. هر چند همچنان ترجیح می‌دهیم سر به تنش نباشد.

حالا با سردبیر جدید وارد مذاکره می‌شویم ببینیم چه کارش می‌شود کرد. خلاصه که ما الان یک فروند کافه کاغذی بسی خوشحال می‌باشیم که نیشمان تا بناگوش باز است و هی نفس عمیق می‌کشیم و با خودمان فکر می‌کنیم احتمالا همه شما را خیلی دوست داریم و بهتان حسابی عادت کرده‌ایم. (اه‌اه... احساساتی شدیم... بدمان می‌آید...) به هر حال ظاهرا ما در خدمت شما هستیم. شما هم در خدمت... یعنی می‌گوییم با ما باشید! یاه یاه یاه... .

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها