کد خبر: ۳۳۸۷۴۹

خواهرَکَم، عسلک مادر، شکر پنیر صبحانه پدر؛ پاسخگوی بروبچ اگه می‌خواست از این چیزا ناراحت بشه که نباس پاسخگوی بروبچ می‌شد، باس سر می‌ذاشت به بیابون! نامه جدّ پدری رگه‌های طنز خوبی داشت، یه اس‌ام‌اس زدم براش که تنبیه نتیجه‌زاده رو بیخیال شه... خوبه؟

فرشته الف. از میاندوآب: ...می‌خوام یه چیزی به بروبچه‌ها بگم. این نصیحت نیست. من از نصیحت کردن بدم می‌آد. مادربزرگ هم نیستم. این فقط یه خواهش دوستانه‌ست. فقط می‌خوام بگم هیچ وقت به کسی که دوسش دارین دروغ نگین؛ حتی یه دروغ کوچولو؛ حتی به شوخی؛ چون تاوان سختی داره و تا آخر عمر تو عذاب وجدان می‌مونین. من به کسی که خیلی دوستش داشتم یه دروغ بزرگ گفتم و فکر کردم با این دروغ می‌تونم دلش رو بیشتر به دست بیارم... واسه همیشه اونو از دست دادم. واسه همیشه و تا آخر عمرمم خودمو نمی‌بخشم... دروغ، یه روز معلوم می‌شه و شاید واسه همیشه تنها
بمونین.

بدون نام از سبزوار: ...یک شعر از پسر 11 ساله‌ام برایتان می‌نویسم و دلم می‌خواهد راهنمائی‌اش کنید...: «سبقت نگیر! چی می‌شه؟/ دلم شده چو شیشه/ اگر سبقت بگیری/ جون منو می‌گیری». این شعر را زمانی گفت که در مسافرت بودیم و پدرش در حال سبقت از ماشین جلویی بود...

بابا ای‌ول! نسبت به سن و سالش که خوبه. من بودم، براش کتابای شعر بیشتری می‌خریدم تا با حفظ کردنشون و بعد که بزرگتر شد، حفظ کردن اشعار بزرگسالان و خوندن مقالاتی درباره شعر و شاعری، پیشرفت کنه. یه وقت دیدین شد یکی از قلل شعر آینده! تا اون وقت این زنبیل ما، گرو، بذارین جلو خونه‌تون واسه امضا!

بدون نام: اون هفته از آقای مجید[...] متن کوتاهی در پستخونه چاپ شده بود که من تو آلبوم جدید آقای محسن[...] شنیدم...

اِوااااا... راس می‌گی؟ اگه یه جواب قانع‌کننده نده، باس آماده شه که بره تو تلگرافخونه.

قاصدک: من در حصار غرورم زندانی‌ام. بیزار از همه تنهائیها، بیزار از همه دلتنگیها، غرور صدای عشق را در گلویم خفه می‌کند...

زهرا- ن: اگر می‌شد کنار تو بمانم/ برایت راز بودن را بخوانم/ تو را می‌بردم از این‌جا به آفاق/ ولی افسوس حرفت را ندانم/ اگر می‌شد برای تو ببارم/ و در قلبت هزاران گل بکارم/ برایت بوستانها می‌سرشتم/ ولی افسوس یارایش ندارم...

نع! انگار می‌خوای احساساتت رو بگیری دستت و فردا پسفردا بیای دم جام‌جم بگی: اصلا من هیچی، چه جوری دلت اومد اینا رو جریحه‌دار کنیییییی... هااااا...؟ که خب، در این صورت باید بی‌خیال نظر دادن شم، ولی اگه قول بدی اونا رو مهار کنی، می‌دم اس‌ام‌اس حافظ رو بخونی که نوشته: قافیه‌ش تنگ اومده‌هااااا... ببین... مثلا اون‌جا که می‌گه: حرفت را ندانم...، یا بوستان می‌سرشتم...، یعنی چی آخه؟ دِ...! ( یه کم بیشتر تلاش و دقت کن... تو مییییی‌تووووونی...!)

محمد هادی مکی‌آبادی: تو نگاهت ز دلی دیگر بود/ آخرین راز دل من این است:/ عشق یعنی من و زخمی که دلت بر دل من جای گذاشت.

سفید برفی: چقدر آشنا، چقدر شبیه خاطرات منی/ رنجی تنیده شده در آرامشی غریب/ این توصیف عشق است یا تو؟/ مثل بوی باران گره خورده در عطر گل/ حس ساده یک نفس عمیق در یک عصر پائیزی/ تو همه اینها هستی و نیستی/...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها