در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
هر چند خانواده این زن در افتادن او در مسیر نادرست بیتقصیر نبودند، اما بیشک خود او میتوانست از بسیاری از وقایع جلوگیری کند. فریبا فرزند آخر خانوادهای از اهالی غرب کشور است. او میگوید: «تکدختر هستم و 4 برادر دارم. وضع مالیمان بد نبود اما مشکلات دیگری در زندگیمان وجود داشت. مهمترین آنها مرگ پدرم بود. آن زمان من 5 سال بیشتر نداشتم. بعد از فوت پدرم عمویم مادرم را به عقد موقت خودش درآورد تا مثلا ما بیسرپناه نمانیم، اما او اصلا رفتار خوبی با ما نداشت و زن عمویم هم به ما به چشم مزاحم نگاه میکرد و از همان زمان بود که طعم تحقیر را چشیدم.»
پس از مرگ پدر فریبا، زندگی خانواده او از آرامش سابق خارج شد و ناامنی روانی در روح دخترک ریشه دواند. او تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند و بعد تصمیم گرفت ترک تحصیل کند، البته خانوادهاش هم با این تصمیم موافق بودند. همان سال بود که زندگی فریبا وارد مرحله تازهای شد. او توضیح میدهد: «خانوادهام میگفتند عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمانها بستهاند و من هم فقط یک پسرعمو داشتم که 12 سال از خودم بزرگتر بود. هیچ علاقهای هم به او نداشتم ولی چارهای وجود نداشت و خانوادهام مجبورم کردند با او ازدواج کنم.»
فریبا 13 سال بیشتر نداشت که با نارضایتی به خانه بخت رفت. خودش میگوید: «کدام بخت؟ سیاهبخت شدم.» زن جوان از مدتی قبل به پسری که در همسایگی پسرعمویش زندگی میکرد دلبسته بود. همین عشق پنهان هم باعث اولین لغزش بزرگ در زندگی فریبا شد: «با آن پسر فرار کردم و به تهران آمدم ما به خانه خواهر آن پسر رفتیم اما یک هفته بعد هر دو دستگیر شدیم و به زندان افتادیم. شوهر و برادرانم میخواستند مرا بکشند. اگر به حبس نمیافتادم حتما مرا میکشتند. در زندان بودم که شوهرم برای گذشت از خونم چند شرط گذاشت و گفت باید مهریهام را ببخشم و زمینی را که ارث پدرم بود به او بدهم تا طلاقم بدهد. موافقت کردم و او هم حکم طلاق را برایم فرستاد.»
فریبا پس از آزادی با همان پسری که به خاطرش از خانه شوهر گریخته بود ازدواج کرد. او میگوید: «خانوادهاش با این ازدواج موافق نبودند برای همین به ناچار عقد موقت کردیم و او در یک شرکت در تهران مشغول به کار شد و یک اتاق هم اجاره کردیم. زندگی با آن مرد آنقدرها هم که فکر میکردم رویایی نبود.»
یک سال بعد از عقد موقت فریبا به این نتیجه رسید که دیگر نمیتواند به این زندگی ادامه بدهد برای همین از شوهرش جدا شد و خیلی زود به عقد مرد دیگری درآمد: «ازدواج سومم دائم بود و از شوهرم صاحب یک پسر شدم. همسرم قنبر معتاد بود و کراک میکشید. او مرا هم معتاد کرد. قنبر کارهای خلاف دیگر هم انجام میداد خلاصه این که دیگر نتوانستم به زندگی با او ادامه بدهم و طلاق گرفتم . پسرم هم به پدر و مادر قنبر سپرده شدند.»
سومین شکست در زندگی زناشویی، فریبا را کاملا متزلزل کرده بود اما او تصمیم گرفت یک بار دیگر شانس خودش را امتحان کند: «بشدت گرفتار مواد شده بودم اما به هر حال برای این که بتوانم سرپناهی برای خودم پیدا کنم چارهای نداشتم جز ازدواج. این بار به عقد موقت مردی متاهل درآمدم و زندگی نسبتا آرامی با او داشتم، اما 2 سال بعد او فوت شد و من تنها ماندم. در همان روزها بود که برای دومین بار دستگیر و زندانی شدم.»
فریبا برای خرید مواد از خانه بیرون رفته بود که ماموران به او ظنین شدند و زن جوان برای فرار از چنگ پلیس با یک شیشه به آنها حمله کرد اما بالاخره بازداشت و زندانی شد. پس از آزادی از حبس بود که فریبا تصمیم گرفت زندگی تازهای را امتحان کند اما خودش میگوید: «اعتیاد نگذاشت به راه راست برگردم. در یک تولیدی مانتو که صاحبش معتاد بود مشغول به کار شدم و شبها هم همانجا میخوابیدم، البته به این شرط که هر روز بیرون بروم و برایش مواد بخرم. آخر هم موقع خرید مواد به اتهام ولگردی و حمل مواد دستگیر شدم و فعلا باید در زندان بمانم.»
فریبا که دلش برای تنها فرزندش تنگ شده است و در حسرت دیدار او میسوزد به خودش قول داده بعد از آزادی شغل آبرومندانهای پیدا کند و دیگر سراغ مواد و خلاف نرود.
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد