بنجامین سزار مرد 54 ساله‌ای است که به اتهام به قتل رساندن داماد 25 ساله‌اش تدبایگور، دادگاهی شده است این مرد که بازنشسته یک شرکت بزرگ بیمه‌ای است متهم است در طول 2 سالی که تنها دخترش امیلی‌ با تد بایگور ازدواج کرده، شاهد آزار و اذیت‌هایی بوده که دامادش نسبت به دخترش روامی‌داشته و این سبب کینه شدید او شده که سرانجام او را به قتل این جوان واداشته است.
کد خبر: ۲۹۳۶۸۸

«از زمانی که همسرم سوزان که تنها 32 سال سن داشت، بر اثر سرطان جان خود را از دست داد و مرا با کودک یک سال و نیمه‌مان تنها گذاشت، با خودم فکر کردم که اگر تنها یک دلیل برای زنده ماندن من وجود داشته باشد، آن هم بزرگ کردن دختری است که سوزان برایم به یادگار گذاشته است.

می‌دانستم که برای دخترم «امیلی آن» باید هم نقش پدر را داشته باشم، هم نقش مادر را.

خوشحال بودم از این که سوزان در تولد یک سالگی دخترمان زنده بود و توانست رشد سریع فرزندمان را که شباهت عجیبی به مادرش داشت، ببیند. با مرگ سوزان، آواری بر زندگی‌ام ریخته بود که بیرون آمدن از فشار آن، غیرممکن می‌نمود. حضور امیلی‌آن، تنها نقطه شادی و امیدم بود؛ دختری که بیشتر از جانم دوستش دارم.» بنجامین سزار، مرد 54 ساله‌ای است که به اتهام به قتل رساندن داماد 25 ساله‌اش تدبایگور، دادگاهی شده است. این مرد که بازنشسته یک شرکت بزرگ بیمه‌ای است، متهم است در طول 2 سالی که تنها دخترش امیلی‌آن با تد بایگور ازدواج کرده، شاهد آزار و اذیت‌هایی بوده که دامادش نسبت به دخترش روامی‌داشته و این سبب کینه شدید او شده که سرانجام او را به قتل این جوان واداشته است. بنجامین سزار که از مرض قند رنج می‌برد و تاکنون چندین بار در بیمارستان بستری شده، به خاطر شرایط وخیم جسمی‌اش چندین دادگاه را از دست داده به همین دلیل هنوز حکمی برای او صادر نشده است. هر چند با اعتراف خود او به قتل، نکته‌ای باقی نمی‌ماند تا اعضای هیات منصفه رای خود را به تعویق بیندازند یا در مورد آن شک و ابهام داشته باشند: «من برای آن که بتوانم زندگی خوبی برای امیلی آن مهیا کنم، ادامه تحصیل دادم. می‌دانستم برای درآمد بیشتر، باید تحصیلات بالاتری داشته باشم. این بود که با هر سختی و مشقتی بود، درس خواندم. در آن دوران، امیلی‌آن را پیش مادرم می‌گذاشتم تا از او نگهداری کند. با این که شرایط زندگی برایم بسیار سخت بود و روز به روز دلتنگی‌ام برای همسرم سوزان بیشتر می‌شد، به امید تنها دخترم همه سختی‌ها را به جان می‌خریدم. مادرم در نگهداری امیلی آن کمک زیادی به من کرد تا بتوانم براحتی درسم را تمام کنم و دوباره وارد بازار کار شوم؛ بازار پررقابتی که برای موفقیت در آن باید پشتکار زیادی داشت.» بنجامین با تمام سختی‌ها درسش را تمام کرد و وارد بازار کار شد. او با استعدادی که داشت، توانست در یک شرکت بزرگ بیمه‌ای استخدام شود و در همان ماه‌های اول آنقدر از خود استعداد نشان داد که خیلی زود حقوق بالایی به او پیشنهاد شد و سمت بالایی گرفت. او در کنار شغل پر درآمدش، به نگهداری امیلی‌آن هم مشغول بود. برایش پرستاری تمام وقت گرفته بود تا همه کارهایش را انجام دهد. زمان به سرعت سپری می‌شد و سا‌ل‌ها از پی هم می‌گذشت.

آمیلی‌آن بزرگ‌تر شد، به اصرار پدرش خوب درس می‌خواند تا در آینده موفقیت‌های بیشتری کسب کند. بنجامین که هر روز بیشتر و بیشتر به دخترش وابسته می‌شد، تمام دارایی‌اش را به نام او کرده بود تا اگر بر حسب یک اتفاق، ناگهان جانش را از دست داد، دخترش مراحل انحصار وراثت را طی نکند و مجبور به پرداخت انواع و اقسام مالیات‌ها نباشد.

علاقه بین این دختر و پدر، آنقدر قوی بود که امیلی‌آن هرگز جای خالی زنی به عنوان مادر را احساس نکرد. بنجامین برای این که امیلی‌آن خاطرات بسیار کمی را که از مادرش داشت فراموش نکند، دوباره ازدواج نکرد. برای بنجامین و دخترش که با پشتکار زیاد، پس از اتمام دوران دبیرستان، توانسته بود از یک دانشگاه معتبر در رشته پزشکی پذیرش بگیرد، دیدن این که تلاش سالیان آنها به ثمر نشسته، بزرگ‌ترین شادی بود. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که تد بایگور وارد زندگی آنها شد: «امیلی‌آن در مورد همه چیز با من حرف می‌زد. من همانقدر که پدرش بودم، نقش یکی از دوستان صمیمی‌اش را هم بازی می‌کردم. اولین بار که اسم تد را به زبان آورد، عکس‌العمل خاصی نشان ندادم. با خودم فکر کردم او هم یکی دیگر از همکلاسی‌های دخترم است که در دانشگاه با هم آشنا شده‌اند. اما چند ماه بعد، وقتی او هر روز درباره تد صحبت کرد، کنجکاو شدم تا او را بیشتر بشناسم. وقتی امیلی‌آن به من گفت که تد بایگور از او خواستگاری کرده، شوکه شدم. چطور ممکن بود همه چیز اینقدر زود اتفاق افتاده باشد و دخترم خواستگاری داشته باشد که من حتی یک بار هم او را ندیده‌ام؟ از امیلی‌آن خواستم تا تربیتی بدهد که ما یکدیگر را ملاقات کنیم. برایم مهم بود که بدانم چه کسی توانسته به خودش جرات و جسارت بدهد که از تنها دختر من خواستگاری کند. اولین بار که تد را دیدم، انگار چیزی روی سرم خراب شد. او از همان پسرهایی بود که زندگی را شوخی می‌گیرند. گرچه از دختر من چند سال بزرگ‌تر بود، اما رفتارهایش مثل پسرهای نوجوانی بود که تازه به زندگی واقعی پاگذاشته‌اند و مشغول تجربه کردن دنیای اطرافند. نظرم را به امیلی‌ آن گفتم و از او خواستم به ازدواج با چنین پسری فکر هم نکند. فکر می‌کردم باوجود رابطه نزدیکی که با هم داریم و این که او هرگز روی حرف من حرف نزده بود، با این هشدار دیگر هرگز اسم تد بایگور را نخواهد آورد. اما اشتباه کرده بودم. امیلی‌آن دیگر ا سم تد را جلوی من نمی‌آورد، اما بعدها فهمیدم که همچنان با این پسر در ارتباط است و قرار نامزدی و ازدواجش را هم گذاشته است. ازدواج امیلی‌آن باید بهترین روز زندگی من می‌شد، اما انتخاب اشتباه و کورکورانه‌اش، جشن عروسی‌اش را به روزی جهنمی برای من تبدیل کرد.» بعد از ازدواج زودهنگام امیلی‌ آن با تد بایگور، بنجامین سعی کرد تا بدبینی‌هایش را کنار بگذارد و به دامادش مثبت نگاه کند. اما خیلی زود، هر آنچه او در مورد این پسر جوان تصور می‌کرد اتفاق افتاد. امیلی‌آن 6 ماه بعد از ازدواج، در حالی که بشدت کتک خورده بود به منزل پدرش آمد. تد گفته بود که باید بخشی از دارایی‌های پدرش را که به نام او بود، به وی منتقل کند. دعواها و کتک‌های او ادامه داشت تا این که بنجامین به جای آن که کار را به پلیس بسپارد، نقشه قتل دامادش را طراحی و اجرا کرد: «او به ارزشمندترین موجود زندگی‌ام آسیب رساند. باید از بین می‌رفت.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها