پنجمین کنگره سراسری سفر «همسفر با پاییز» روزهای 23 و 24 مهر در شهر فرش و گلاب، کاشان برگزار شد. در این کنگره که به همت انجمن شعر کلیم کاشانی و با همکاری حوزه هنری کاشان برگزار شد، حدود 60 تن از شاعران جوان که آثار خود را پیش از این به دبیر خانه کنگره ارسال کرده بودند، به شعرخوانی پرداختند. همچنین در طول 2 شب برگزاری این کنگره تنی چند از استادان دانشگاه و پژوهشگران درباره زندگی و مولفه‌های شعری ابوطالب کلیم کاشانی نیز سخنرانی کردند.
کد خبر: ۲۸۹۰۵۴

کنگره همسفر با پاییز را در مقام مقایسه با دیگر کنگره‌های ادبی کشور که این روزها نیز نسبت به سال‌های گذشته در حال کمرنگ‌تر شدن هستند، باید دارای 2 ویژگی مهم دانست: نخست آن که ترکیب برگزیدگان و مهمانان این کنگره بویژه در دوره پنجم بسیار جوان بود و تقریبا «تمام برگزیدگان» کنگره امسال چهره‌هایی کم نام و نشان از گوشه و کنار کشور بودند که بدون دخالت مناسبات غیرشعری، به واسطه کیفیت آثار خود مهمان کنگره شده بودند و تقریبا خبری از بزرگ‌ترهایی که گاهی در یک هفته، مهمان چند کنگره هستند، نبود. نکته جالب توجه در این میان، آن بود که به‌رغم جوان بودن شاعران، مردم ادب دوست شهر کاشان، در2‌شب برگزاری کنگره، صمیمانه در حیاط خانه هنرمندان کاشان محل برپایی کنگره   حضور یافتند.

نکته دیگر آن که سال‌های اخیر به دلایلی که هرگز از طرف سیاستگزاران فرهنگی تبیین نشد، جشنواره‌های ادبی به سمت موضوعی شدن صرف حرکت کردند و چند سالی است که جای خالی یک جشنواره قدرتمند و حرفه‌ای شعر با موضوع آزاد در میان جشنواره های ادبی احساس می‌شود. البته در این سال‌ها، همچنان از جشنواره «شب‌های شهریور» نامی مانده است؛ اما این جشنواره هم آرام آرام به سمت برگزاری محدود و نامنظم پیش می‌رود و تقریبا پاسخگوی انتظارات شاعران جوان نیست.

در چنین فضایی، برگزاری جشنواره همسفر با پاییز با دبیری علیرضا شیدا در کاشان حتی اگر از نظر مالی بضاعت اندکی داشته باشد، با موضوع آزاد و با نگاه ویژه به شعر جوان، غنیمتی است که باید قدر آن را دانست.

در پنجمین کنگره سراسری شعر  همسفر با پاییز چهره‌هایی چون ابوالفضل صمدی، حامد عسگری، بهاره حق‌شناس، مهدی فرجی، منیر عسگرنژاد، پریسا جعفری، آرش پورعلیزاده، ساهره سکوتی و... به شعرخوانی پرداختند.

چند شعر از برگزیدگان این کنگره را که در اختیار صفحه شعر جوان قرار گرفته، امروز با هم می‌خوانیم.

دو رباعی

در شهر بزرگ آرزو گم بودم
نه فکر هوا، نه فکر گندم بودم
پرواز به بال‌های من می‌بالید
چون زائر آسمان هشتم بودم
*
از ‌آبی عشق سردرآوردی دل
یک مشت خیال‌تر درآوردی دل
چشمت که به گنبد طلاییش افتاد
انگار دوباره پر درآوردی، دل

مریم اسکندری (چهارمحال و بختیاری)

کلا‌ر

در سایه‌سار چشم تو «کلار» پا گرفت
از قامت تو هرچه سپیدار پا گرفت
دنیا که بسته بود به عمق تبسمت
با خنده‌هات در تب تکرار پا گرفت
پیچید نام سبز تو در گوش بیشه‌ها
رقصی چنین میانه نیزار پا گرفت
افتاد عکس روی تو در قاب برکه بعد
گفتند ماه نو به شبی تار پا گرفت
تو آخرین پیمبر عشقی که با تو شعر
این آیه‌های روشن تبدار پا گرفت
در من هزار قله به نامت شکست و ریخت
آن وقت زیر چشم تو کلار پا گرفت

(کلار نام کوهی در استان چهارمحال است)‌
مریم اسکندری - گندمان

ماجرا

قصه از بیت اولش گم شد، ماجرا را نمی‌شود فهمید
بگذر از اتهام این پرسش، که چرا را نمی‌شود فهمید
از سکوتی که بویش آمده است، قصه میلش به گفتنی‌ها نیست
قصهکه بچه نیست می‌فهمد، هر صدا را نمی‌شود فهمید
که بخوانی غزل برای خودت، که بگویی آهای مردم کاش
یا نه اصلا به خود بیایی که،‌یک هجارا  نمی‌شود فهمید
و بدیهی است که زمان توی حجم تنگ زبان نمی‌گنجد
که زبان زمانه را حتی با مدارا نمی‌شود فهمید
می‌شود یا نمی‌شود فهمید غزل تازه‌ای نوشت اما
حیف با این غزل‌ نوشتن‌ها ماجرا را نمی‌شود فهمید

علی وارث (رشت)

عشق

مانند کلاغ با دو تا بال سیاه
یکباره دل افتاد به این حال سیاه
پرواز سپید و آسمان نیز سپید
ای وای زدست بخت و اقبال سیاه 
*
 نفرین به نامرادی این روز و روزگار
نفرین اگر که کام نگیریم از بهار
توکیستی که رو به تو آورده هر که هست
شیخ نمازخوان و جوان شراب‌خوار
تو کیستی که داغ تو دارند برجبین
انبوه کافه‌های خیابان لاله‌زار
در تو چه دیده‌اند خلایق که می‌روند
قربان چشم‌های تو روزی هزار بار
شیرین چنان که نوبر انجیر یزدی است
تلخی چنان که روغن زیتون رودبار
آن‌گونه گفته‌های کمالی تو در خجند
این‌گونه میله گل‌ سرخی تو در مزار
نام تو سبز باد چو برگی که بردرخت
یاد تو سرخ باد چو منصور روی دار
از تشنگی نمیر که در کوزه است آب
گرد جهان نکرد که در خانه است یار
باید چه کار کرد به جز عشق عشق عشق
باید چه کار کرد به جز کار کار کار

آرش پورعلیزاده - ساری

بیرحم

می‌رفت که لحظه‌ها به کامش باشد
دنیا همه ششدانگ‌ به نامش باشد
بی‌رحم تمام قلب من را هم برد
مالی که ز من برد، حرامش باشد

علی صارمی (بروجرد)

غزل مقابل

اگر درخت تو باشی، تر شدن بد نیست
در این غزل به تو نزدیک‌تر شدن بد نیست
بهاری و همه شهر بی‌قرار تو ‌اند
به پای هر قدمت در به در شدن بد نیست
دمی نمانده که خاکسترم خطاب کنند
به هم بریز مرا شعله‌ور شدن بد نیست
پرنده‌ها به من آموختند عشق کجاست؟
همیشه هم بشوی راهی سفر بد نیست!
همین که نقش مقابل تویی، غزل زیباست
تو را که خیر بخوانند، شر شدن بد نیست
اگر چه موجم و تلخ است عمرکوتا هم
دوباره از لبت ای رود بوسه می‌خواهم
شبیه آینه‌ای از غبار لبریزم
شبیه برکه‌ای دلگیر دور از ما هم
برادری کن و این بار هم اسیرم ساز
که گرگ‌های زیادی نشسته در را  هم
تمام عمر نوشتم غزل غزل اما
دلی که خواسته بودی نداشت دریا هم
نه سرنوشت، نه قسمت، حقیقتش این بود
خدا نخواست بمانیم ما دو تا با هم

علی سلیمانی (همدان)

دریا بایست

دیری است شوق پرزدنی نیست در سرم
من یک پری کوچکم اما نمی‌پرم
غمگینم آن قدر که فروغم به شعر خواند
غمگین ترم از این که نکردند باورم
حس می‌کنم که جز قفسی سرد و تیره نیست
«پیراهنی که تنگ گرفته است دربرم»
تو بی‌قراری از لب این رود بگذری
من ناگزیرم از دل این رود بگذرم
بی‌مقصدی به راهم و بی‌قایقی به آب
دریا بایست نی‌لبکم را بیاورم

پریسا جعفری قهفرخی

غروب رشت

کسی که دار و ندارش بهانه‌های تو بود
و دلخوشی شنیداری‌اش صدای تو بود
هوا هوای بدی بود بی‌برو برگرد
تمام جای نفس‌هات را زمان پر کرد
غروب رشت به کوچ پرنده‌ها می‌ماند
و با صدای بلندی کسی غزل می‌خواند
که بعد از آن همه ابرها کم آوردن
... دو پاره پاره شدند آسمان به پا کردند
و آسمان همه راه را نوازش کرد
برای این که بمانی چقدر خواهش کرد
اثر نداشت زمین و زمان به هم برسند
کلاغ‌ها به سلامت به خانه‌شان برسند
همان دو چشم سیاهی که ماند در به درت
شبیه کاسه آبی که ریخت پشت سرت
قفس قفس دل یک کوه را قلم می‌زد
غروب بعد تو این شهر را قدم می‌‌زد
کسی که دار و ندارش همین خیابان شد
و بی‌تو رشت برایش تمام ایران شد

ساهره سکوتی (رشت)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۳ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها