گفتگو با رونالد آمریخ، کارگردان 2012

توفان نوح در سینما

رونالد آمریخ، فیلمساز آلمانی‌تبار سینما طی سال‌های اخیر ستون اصلی سینمای فاجعه بوده است. بسیاری از شهرهای مهم جهان به کمک هنر جلوه‌های ویژه، در فیلم‌های او همچون «روز استقلال» و «پس‌فردا» از بین رفته‌اند. از قرار معلوم این مقدار تخریب کافی نبوده که وی در کار تازه‌اش «2012» کمر به نابودی کل زمین بسته است! اثر آخر زمانی و علمی تخیلی آمریخ در حالی خود را آماده اکران عمومی می‌کند که زلزله و توفان دریایی خسارات جانی و مالی زیادی به تعدادی از کشورهای آسیای جنوب‌شرقی زده است. کسانی که تبلیغات 2012 را در اینترنت دیده‌اند، می‌گویند صحنه‌های ویرانی آن خیلی شبیه این فاجعه آسیایی بوده است. تغییرات جوی و آب و هوایی در این اثر حماسی ماجراجویانه یک فاجعه محیط زیستی بین‌المللی خلق می‌کند. جان کیوزاک، دنی گلاور، آماندا پیت، الیور پلات، تندی نیوتن، وودی هارلسن و چیوتل اجیوفور بازیگران بخت برگشته‌ای هستند که در طول 2 ساعت ماجراجویی فیلم در نقش کاراکترهایی ظاهر می‌شوند که باید جان خود را از انواع و اقسام خطرات پیش‌بینی نشده برهانند. پرسشی که فیلم مطرح می‌کند، این است که آیا بشر با اتفاقاتی که طی چند سال اخیر رخ داده، راه فراری هم دارد؟ تبلیغات فیلم که می‌گوید اینجا آخر زمان است و همه چیز به پایان خود رسیده است، آیا قصه فیلم نگاه امیدوارانه‌ای را نسبت به آینده ارائه می‌کند؟ برای منتقدان و تحلیلگران سینمایی جالب توجه است که واکنش‌تماشاگران سینما را نسبت به قصه و حال و هوای فیلم ببینند، آن هم در شرایطی که فاجعه‌های مختلف محیط زیستی هر روز که می‌گذرد گوشه‌ای از کره خاکی را مورد تهدید قرار می‌دهد.
کد خبر: ۲۸۷۸۴۵

به عنوان اولین سوال، چه رابطه‌ای بین شما و پایان دنیا وجود دارد که مضمون چند فیلم اخیر شما در این ارتباط است؟

این یک رابطه و موضوع عاشقانه است. ما بشدت دلباخته هم هستیم.

چه چیز این مضمون شما را شیفته خودش کرده است؟

فکر می‌کنم اولین باری که با این موضوع روبه‌رو شدم، زمان تولید روز استقلال بود. دنیا در روز 4 جولای از بین می‌رود و این‌ نکته برای من، حکم یک‌جور بیانیه مطلق را داشت. کمی بعد دوباره این موضوع مرا در «پس فردا» جذب خودش کرد. علتش هم این بود که احساس می‌کردم اگر همین مسیر را بروم، سرانجام به نقطه پایان می‌رسم. البته این مساله ما را به یک پایان مطلق نمی‌رساند، بلکه دوباره به عصر یخی برمی‌گشتیم، ‌این خودش یک جور فاجعه و بلای عظیم بود. در دو سال اخیر، با هارالد کلاسر بر سر پروژه‌های جدید بحث و گفتگو می‌کردیم. در جریان این بحث‌ها به این ایده رسیدیم که شاید یک توفان جهانی بتواند تبدیل به یک فیلم بزرگ و خیلی خوب شود. ما می‌توانستیم توفان نوح را در یک قصه امروزی دوباره بازگو کنیم. در دورانی که داشتیم قصه را پرورش می‌دادیم، موضوع پدیده سال 2012 را پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم از آن برای قصه فیلم خود استفاده کنیم. آنچه که اکنون می‌بینید حاصل همان تفکر است. می‌توان گفت ما قصه توفان نوح را به شکلی مدرن بازگویی کرده‌ایم. برای من 2012 فقط یک محصول از سینمای فاجعه نیست، زیرا فیلم‌های فاجعه‌ای، باید المان‌های اضافی دیگری داشته باشند که آن را تبدیل به یک چیز ویژه کند. تمام پرده سوم فیلم بیشتر از هر چیز تماشاچی را به یاد یک فیلم متفاوت می‌اندازد. قصه این فیلم درباره کسی است که می‌خواهد در جریان این فاجعه و در داخل کشتی امروزی نوح زنده بماند.

هنگام ساخت فیلم قصد استفاده از آن تئوری معروف به سال 2012 مربوط به نابودی جهان را داشتید، چرا؟

بله. قصه ما یک جوری با آن موضوع هم ارتباط پیدا می‌کند. این موضوع در «روز استقلال» هم به نوعی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد. آنچه که درباره این فرضیه گفته شده هیچ‌وقت از نظر علمی ثابت نشده، ولی خیلی‌ها آن را باور دارند. احساس می‌کردم در 2012 خیلی بهتر می‌توانیم از این موضوع استفاده کنیم. یک روز هارولد به من زنگ زد و گفت: «می‌دانم که اسم فیلم را چه بگذاریم.» او نام 2012 را برای فیلم انتخاب کرده بود. من از این نام متنفر بودم، زیرا فکر می‌کردم خیلی چیزها را درخصوص قصه لو می‌دهد. ولی با گذشت زمان فهمیدم اتفاقا این نام برازنده‌ترین نام برای فیلم است. 2012، نامی است که تماشاچی براحتی با آن ارتباط برقرار می‌کند و او را به چیزی وصل می‌کند که درباره‌اش چیزهایی شنیده و حتی شاید آن را باور هم داشته باشد.

وقتی برای فیلمنامه مشغول تحقیق بودید، چگونه تئوری فاجعه 2012 را از آنچه که مردم درباره‌اش فکر می‌کردند، جدا کردید؟

آد‌م‌های مختلف دیدگاه‌‌هایی متفاوت در این باره دارند. حتی شما هم می‌توانید فرضیه خودتان را خلق کنید. (می‌خندد)‌ چیزی که باعث تعجب و شگفتی‌ام شد، این بود که چقدر در این رابطه کتاب‌های زیادی وجود دارد. وقتی شما به سایت آمازون می‌روید، هزاران کتاب را به شما معرفی می‌کند. این غیرقابل تصور است. چند تا از آنها را خواندم و دیدم هریک از آنها قصه و ماجرای متفاوتی را تعریف می‌کنند. ما فقط به آن واقعیتی توجه‌ نشان دادیم که بیشتر از بقیه مورد قبول همگان بود. خط اصلی قصه و ماجرا درباره یک نیروی ویرانگر دریایی است که زمین را از بین می‌برد.

در بسیاری از فیلم‌هایی که در پایان آنها دنیا از بین می‌رود، مردم بیشتر دوست دارند نابودی آمریکا را تماشا کنند. ولی در فیلم شما برای اولین‌بار، قصه تمام دنیا را به سمت نابودی می‌برد. آیا از قبل در فکر ساخت فیلمی با این مضمون بودید؟

وقتی شما فیلمی درباره یک توفان دریایی می‌سازید، چنین توفانی جهانی خواهد بود و مجبورید که تعداد بیشتری از قاره‌های جهان را درگیر ماجرا کنید. برای این منظور، ما کمی بیشتر از گذشته تحقیق کردیم. شاید نابودی کل زمین حقیقت داشته باشد یا خیر، ولی قصه فیلم ما بعدی جهانی دارد و احساس می‌کنم چنین چیزی برای فیلم‌ها کامل بود. در فیلم شما زمین‌لرزه‌ها، آتش‌نشان‌ها، توفان‌های دریایی و همه مصیبت‌های دیگر را در کنار هم می‌بینید. این یک فاجعه عمومی است. چنین فاجعه‌ای می‌تواند از آمریکا شروع شود، ولی اگر هیمالیا هم یکی از لوکیشن‌های ما باشد، حتما جذاب‌تر خواهد شد. (می‌خندد)‌ هیمالیا بلندترین کوه جهان است. جالب بود اگر به بام دنیا برویم و ببینیم آنجا چه اتفاقاتی ممکن است رخ بدهد.

زمانی که می‌خواستید جلوه‌‌های تصویری توفان را خلق کنید، با چه چالش‌هایی روبه‌رو بودید؟

ابتدا همکار قدیمی جلوه‌های تصویری‌ام، ویلکور انگل را خبر کردم. برای چنین فیلمی او بهترین گزینه بود.

قصه این فیلم درباره کسی است که می‌خواهد در جریان یک فاجعه و در داخل کشتیامروزی نوح، زنده بماند

یک همکار آلمانی دیگر خودم را هم دعوت به همکاری کردم. این دو خیلی خوب می‌دانستند چه می‌خواهم و می‌توانستند آن چیزی را خلق کنند که مورد نیاز قصه فیلم است. برای هر قسمت کار ما یک گروه مستقل داشتیم و برای هر گروه سعی کردم بهترین‌ها را دعوت به همکاری کنم. به این ترتیب، از سال قبل حدود 70 تا 80 نفر تکنسین کار خودشان را شروع کردند. آنها باید سکانس زمین‌لرزه شهر لس‌آنجلس و توفان مهیب دریایی را خلق می‌کردند. بیش از 15‌‌شرکت جلوه‌های ویژه با پروژه ما همکاری کردند و باید بگویم این بزرگ‌ترین گروه جلوه‌های تصویری بود که تاکنون در یک فیلم سینمایی کار کرده بودند. این افراد به من کمک کردند تا یک کار سخت و بزرگ را به انجام برسانم. ما برای فیلم تعداد خیلی زیادی نما (بیش از 1400 نما)‌ گرفتیم. شاید این تعداد نما، خیلی زیاد به نظر نرسد، ولی واقعیت این است که این نماها سخت و پیچیده بودند. در بسیاری از نماها فیلم ما با‌ آب سر و کار داشتیم و همه می‌دانند که فیلمبرداری صحنه‌‌هایی که با آب سر و کار دارد چقدر سخت و مشکل است.

معلوم است که می‌خواستید صحنه‌های فیلم تا حد امکان واقعی و طبیعی به نظر برسند. آیا این کار سخت بود؟

وقتی شما می‌خواهید یک دروغ، واقعی و رئالیستی به نظر برسد، باید سخت کار و تلاش کنید. ما هر روز، چند ساعت در یک اتاق می‌نشستیم و تک‌ تک نماها را مرور می‌کردیم. هر جا که احساس می‌کردیم یک جای کار کمی می‌لنگد و غیرواقعی است، آن را دوباره از نو شروع می‌کردیم. هنگام کار با جلوه‌های ویژه، همیشه باید یک نکته را خیلی خوب به خاطر بسپارید و آن هم این است که همه چیز باید کاملا واقعی و طبیعی به نظر برسد. تماشاچی اصلا نباید احساس کند دارد یک فیلم تماشا می‌کند. صحنه‌های سرشار از جلوه‌های ویژه نباید این جلوه‌ها را به رخ بکشند و به تماشاچی یادآوری کنند که دارد صحنه‌ای را تماشا می‌کند که به کمک جلوه‌های ویژه خلق شده است. خلق صحنه‌‌های جلوه‌های ویژه حکم یک پروسه دموکراتیک را دارد و البته یکی از جذاب‌‌ترین بخش‌‌های کار فیلمسازی هم هست.

فکر می‌کنید جلوه‌های ویژه در فیلم 2013 چگونه عمل خواهد کرد؟

خبری از «2013» نیست! البته قبول دارم که هنوز مکان‌های دیگری وجود دارد که می‌توان آنها را هم از بین برد و خراب کرد. راستش، نمی‌دانم. در این باره با هارولد بحث‌های زیادی داشتیم و می‌پرسیدم ما داریم چکار می‌کنیم؟ نام یکی از فیلم‌های محبوب من «2001» است. احساس می‌کنم می‌توانیم (و باید)‌ امیدوار باشیم که در سال 2012، زندگی و حیات ادامه داشته باشد.

جان کیوزاک چه قابلیتی داشت که او را گزینه مناسب برای ایفای نقش اصلی فیلم تشخیص دادید؟

ما به دنبال بازیگری بودیم که خیلی معمولی به نظر برسد و بتوان با نگاه کردن به او هر آدم معمولی را در وجود او دید و پیدا کرد. در عین حال، بازیگر این نقش باید دلچسب هم بوده و جلوه‌هایی از کمدی را هم در خود و رفتارش داشته باشد. ما تعداد زیادی بازیگر نداریم که چنین وضعیتی را در خود داشته باشند. همیشه کیوزاک و هنر بازیگری او را تحسین کرده‌ام و منتظر فرصت مناسبی برای همکاری با او بودم.

زمانی که قرار است بازیگران صحنه‌ای را بازی کنند که هیچ توفانی در آن نیست و قرار است این توفان یا فاجعه بعدا به فیلم اضافه شود، هدایت و کارگردانی بازیگران چگونه است؟ سخت نیست؟

کارگردانی این گونه صحنه‌ها خیلی راحت نیست. کار من در چنین شرایطی مثل نسخه‌های کتاب‌های کمیک‌استریپی است. شیوه کارگردانی این صحنه‌ها شبیه کارگردانی فیلم‌های انیمیشن است، قبل از فیلمبرداری هر نمایی، باید آن نما را دقیقا ببینیم و به همین دلیل، آن نماها را نقاشی می‌کنم. این تصاویر را به بازیگران فیلم نشان می‌دهم. این اولین کاری است که قبل از فیلمبرداری انجام می‌دهم. برایشان توضیح می‌دهم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. آنها در طول زمان فیلمبرداری این اتفاق را نمی‌بینند و فقط باید آن را حس کنند. اولین سوالی که آنها می‌پرسند این است که این صحنه شبیه چیست. آنها را در فضای کار قرار می‌دهم تا بدانند روی پرده سینما چه چیزی قرار است به نمایش درآید.

در چنین اوضاع و احوالی باید خیلی زیاد حرف بزنی و به صورت مداوم همه چیز را توضیح بدهی. این کار کمک می‌کند تا آنها دقیقا در جریان اتفاقی که قرار است بیفتد، قرار بگیرند و آن حس و حال خاص را از یاد نبرند. نگه داشتن بازیگران در آن وضعیت اضطراری سخت است. در فیلم هم ما مقدار زیادی از این صحنه‌ها داشتیم و من هر روز باید با بازیگران سر و کله می‌زدم.

برایمان می‌گویید برای صحنه‌های خیالی فیلم از کجا الهام گرفتید؟

بیشتر تخیل ذهن خودم است. برخی تصاویر مستند تلویزیونی از فاجعه‌های مختلف بین‌المللی هم در این رابطه بی‌تاثیر نبوده‌اند. چون دوستدار ساخت این نوع فیلم‌های فاجعه‌ای هستم، تصاویر مربوط به آن به ذهنم می‌آید. با کمک مشاوری که دارم این صحنه‌های خیالی را روی کاغذ نقاشی می‌کنیم. به این ترتیب، این تخیلات رنگ واقعیت به خودشان می‌گیرند. البته کار طراحی این صحنه‌ها که به عنوان استخوان‌بندی اصلی کار مورد استفاده قرار می‌گیرند چندان هم ساده نیست و وقت زیادی می‌برد. در حقیقت این بخش کار مهم‌ترین بخش از کار ما به شمار می‌رود، زیرا شما با در دست داشتن طراحی‌ها متوجه می‌شوید که چه چیزی می‌خواهید و چه چیزی را قرار است جلوی دوربین یا روی میز رایانه داشته باشید.

مترجم: کیکاووس زیاری
منبع: مووی آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها