ساعت 3 بعدازظهر روز دوشنبه 12 اوت بود. کمیسر استوارت کلایل در محل کارش در افکار خود غوطه‌ور بود که ناگهان صدای زنگ تلفن رشته افکارش را پاره کرد. وقتی کمیسر گوشی را برداشت، از آن سوی خط از دفتر فرماندهی پلیس، ستوان ادموند افسر کشیک مرکز پلیس اعلام کرد، جنایتی در خیابان فرستر در منطقه پورتایک رخ داده است و براساس دستور رئیس پلیس، کمیسر می‌بایستی هرچه سریع‌تر در محل حاضر و موضوع را بررسی کند.
کد خبر: ۲۸۵۹۳۹

کمیسر پس از سکوتی کوتاه آدرس دقیق محل حادثه را یادداشت کرد و لحظاتی بعد با عجله به طرف منطقه پورتایک، خیابان فرستر حرکت نمود. در آن بعدازظهر گرم تابستان خیابان‌ها خلوت و کم‌رفت‌وآمد بودند و کمیسر در کمتر از 15 دقیقه فاصله محل کارش را در خیابان برانت تا محل جنایت طی کرد و این در حالی بود که در ساعات پرترافیک، زمان رفت‌وآمد بیش از 3 برابر می‌شد. وقتی کمیسر مقابل ساختمان 88 که یک ساختمان 3 طبقه بود رسید، همزمان با او مرد جوان و خوش‌قیافه‌ای که کت و شلوار طوسی و کراوات زرشکی به تن داشت از خودرو فورد آبی رنگش پیاده شد و باعجله به طرف محل حادثه حرکت کرد. اما دو ماموری که در مقابل در ایستاده بودند از ورود او به خانه ممانعت کردند. مرد جوان که بشدت عصبی بود با داد و فریاد تلاش کرد وارد خانه شود؛ اما همچنان با ممانعت ماموران روبه‌رو شد. او دائم تکرار می‌کرد می‌خواهم ببینم چه بلایی سر نامزد مهربانم آمده است.

وقتی کمیسر مقابل خانه رسید، ماموران احترام گذاشته و راه را برای ورود کمیسر به داخل ساختمان باز کردند. در همان لحظه مرد جوان مجددا سعی کرد وارد ساختمان شود که این بار با وساطت کمیسر، وی نیز وارد ساختمان شد. مرد جوان جلوتر از کمیسر پله‌ها را با سرعت طی کرد و خود را به طبقه دوم رساند. وی با ورود به طبقه دوم شروع به شیون و ناله کرد و تلاش نمود نامزدش را از نزدیک ببیند که ماموران حاضر در صحنه جنایت او را دور کردند.

لحظاتی بعد کمیسر هم قدم به آپارتمان گذاشت و نگاه جستجوگرش ‌اطراف و زوایای سالن آپارتمان را کاوید ‌.

سروان جان دوگلاس، معاون کلانتری با دیدن کمیسر جلو آمد و پس از احترام نظامی و احوالپرسی گزارش داد: ساعت دقیقا 2 بعدازظهر بود که مردی به نام بیل با کلانتری تماس گرفت و وحشت‌زده اعلام کرد که خانم سوزان، همسایه طبقه دوم به قتل رسیده است. وی اضافه کرد که همسرش هنگام عبور از پله‌ها متوجه باز بودن در آپارتمان سوزان شده و وقتی از روی کنجکاوی داخل آپارتمان سرک کشیده، ناگهان با جسد خون‌آلود سوزان در کنار ستون مقابل آینه بزرگ قدی روبه‌رو شده است. بعد هم وحشت‌زده بالا آمده و موضوع را به وی گفته. او هم وقتی به داخل آپارتمان سوزان رفته با همان صحنه وحشتناک روبه‌رو و بعد هم موضوع را به کلانتری اعلام کرده است.

سروان ادامه داد: با اعلام خبر بیل، ما بلافاصله گشتی‌ها را به محل فرستادیم که دقایقی بعد و با حضور اولین گشت، موضوع جنایت تایید شد و بعد هم شخصا در محل حاضر و تحقیقات را آغاز کردیم.

آن طور که از شواهد اولیه برمی‌آید، قاتل سنگدل در کمال بی‌رحمی و قساوت سر مقتول را آنقدر به آینه بزرگ که بر اثر همان ضربات کاملا شکسته شده، کوبیده است تا زن بیچاره جان به جان تسلیم‌ نموده است.

سروان دوگلاس اضافه کرد: آن طور که صحنه نشان می‌دهد، قاتل بی‌رحم خانه را به هم ریخته و احتمالا اشیا و وسایل خانه را به سرقت برده است. این را هم اضافه کنم که هیچ دلیلی از حضور همراه با زور و جبر قاتل برای ورود به خانه دیده نمی‌شود. ضمن این که تا این لحظه هم ردی از قاتل به دست نیامده است.

معاون کلانتری منطقه یادآور شد: خانم سوزان کارشناس بیمه است. او 2 سال پیش این آپارتمان را خریداری کرده بود و تنها زندگی می‌کرد. او چند ماه پیش به نامزدی مرد جوانی به نام توماس کلایستر درآمده است. آن طور که از همسایه‌ها تحقیق کردیم، سوزان زن مهربان، سربه زیر و بسیار کم‌حرفی بوده که سرش به زندگی خودش گرم بود و با تنها کسانی که رفت و آمد داشته چند نفر از همکارانش به اضافه نامزدش توماس است که گاه‌گاه به او سر می‌زده است.

سروان خاطرنشان کرد: متاسفانه هیچ یک از همسایه‌ها شاهد جنایت نبوده و فقط خانم الیزابت که یک پیرزن 74 ساله است در ساعت حدود 30/13 مردی را دیده که با سرعت از ساختمان خارج و سوار بر یک خودروی آبی‌رنگ با سرعت از محل گریخته است. پیرزن براثر کهولت سن و ناتوانی جسمانی و بینایی موفق به شناسایی نوع خودرو و پلاک آن نشده است. وی افزود: مریا همسایه طبقه سوم هنگامی که از سر کار بر می‌گشته در پله‌های طبقه دوم متوجه می‌شود در آپارتمان سوزان کاملا باز است. او کنجکاو شده، نگاهی به داخل سالن بزرگ خانه می‌اندازد و در آنجا با جسد خون‌آلود روی زمین مواجه می‌شود. بعد هم وحشت‌زده به آپارتمانش رفته و موضوع را به شوهرش اطلاع می‌دهد. بیل شوهر او که گویا به علت سرماخوردگی تمام وقت در خانه بوده، برای این‌که مطمئن شود همسرش درست می‌گوید، به آپارتمان سوزان می‌رود و متوجه می‌شود که زن بیچاره جان سپرده است. بعد هم موضوع را به پلیس اطلاع می‌دهد.

کمیسر چند سوال دیگر از سروان پرسید و آن‌گاه به سراغ جسد زن جوان که ملحفه سفید رنگی روی او پوشانده شده بود، رفت. کمیسر به آرامی ملحفه را کنار زد. صورت زن بیچاره تقریبا متلاشی شده، لخته‌های خون صورت او را در بر گرفته بود. او یک کت و دامن رسمی قهوه‌ای و کفش پاشنه‌بلند کرم به پا داشت.

کمیسر پس از این‌که بدقت جسد سوزان را بررسی کرد، به جستجو در داخل آپارتمان پرداخت. او تمام زوایای خانه را از نظر گذراند. وسایل داخل اتاق‌ خواب کاملا به هم ریخته شده بود، اما وضعیت سالن بسیار بهتر بود. کمیسر پس از بازرسی خانه پای صحبت مریا، زن همسایه طبقه سوم که حادثه را از اول مشاهده کرده بود، نشست.

مریا در حالی که صدایش می‌لرزید به کمیسر گفت: ساعت حدود 2 بعدازظهر بود که به خانه رسیدم. کلی خرید کرده بودم و به ناچار مجبور بودم وسایل را به طبقه سوم ببرم. خیلی آرام پله‌ها را بالا می‌رفتم. وقتی به طبقه دوم رسیدم، لحظه‌ای ایستادم تا نفسی تازه کنم. در همان لحظه متوجه شدم در آپارتمان سوزان کاملا باز است. خیلی تعجب کردم. در همان آستانه در چند بار سوزان را صدا زدم اما پاسخی نشنیدم. از روی نگرانی و یا شاید کنجکاوی به داخل آپارتمان سرک کشیدم. آثار به هم ریختگی دیدم. نگاهم را تیزتر کردم و در یک لحظه متوجه شدم سوزان روی زمین روبه‌روی آینه قدی افتاده است. آرام وارد ساختمان شدم. وقتی دقت کردم متوجه مرگ سوزان شدم. با عجله آنجا را ترک کردم و خودم را به خانه رساندم و موضوع را با همسرم بیل در میان گذاشتم. بیل اولش فکر کرد می‌خواهم سربه‌سرش بگذارم اما وقتی حالت وحشت‌زده مرا دید به طبقه پایین رفت و لحظاتی بعد سراسیمه برگشت و تلفن را برداشت و موضوع را به کلانتری اطلاع داد.

مریا ادامه داد: سوزان زن بسیار رئوف و مهربانی بود. او ارتباط خوبی با ما داشت و گاه‌گاه که حوصله‌اش سر می‌رفت، سری به ما می‌زد و حتی شام را هم با ما می‌خورد. او رفت و آمد زیادی نداشت. گاهی دوستان و همکارانش را دعوت می‌کرد و یک مهمانی راه می‌انداخت. در کل زن سرحال، سرخوش و شادابی بود.

وی افزود: شوهرم آن روز به علت کمردرد و سرماخوردگی تمام مدت در خانه بود و سرکار نرفت.

کمیسر پس از این‌که چند سوال دیگر از او کرد به سراغ بیل رفت و به بازجویی از او پرداخت. بیل که مرد بلندقدی بود و دست به کمر داشت و ظاهرا از درد رنج می‌برد به کمیسر گفت: به علت دیسک کمر دو روزی است که سرکار نرفتم و خانه‌نشین شده‌ام. امروز هم تمام مدت دراز کشیده و استراحت می‌کردم تا این‌که ساعت 2 بعدازظهر همسرم مریا سراسیمه وارد خانه شد و گفت فکر می‌کنم بلایی سر سوزان آمده است. پرسیدم چه بلایی؟ گفت جسد خون‌آلودش داخل آپارتمانش روی زمین افتاده است. به شوخی گفتم هذیان می‌گویی؟ اما مریا با ترس و لرز گفت بیل دروغ نمی‌گویم. جسد غرق در خون سوزان را خودم دیدم. بی‌درنگ خودم را به طبقه پایین رساندم و دیدم همسرم درست می‌گوید. جسد سوزان در کنار آینه افتاده بود. بعد هم بالا آمدم و موضوع را به کلانتری گزارش کردم. ضمن این‌که به پیشنهاد مریا با نامزد سوزان تماس گرفتم و موضوع را به او هم اطلاع دادم.

بیل افزود: هیچ صدای مشکوکی نشنیدم. شاید هم چون خواب بودم متوجه نشدم.

او در مورد شغلش گفت: در یک کارخانه تولید پوشاک کار می‌کنم که به علت بیماری در مرخصی استعلاجی به سر می‌برم.

کمیسر چند دقیقه‌ای از او بازجویی کرد، آن‌گاه به سراغ همسایه طبقه اول یعنی خانم الیزابت که یک پیرزن 74 ساله بود رفت. پیرزن که اصلا حال و حوصله صحبت کردن نداشت به کمیسر گفت: من هر چه می‌دانستم به همکارانتان گفتم. دیگه حوصله توضیح دادن برای شما ندارم.

کمیسر تلاش کرد که چند دقیقه الیزابت صحبت کند، اما او با عصبانیت مخالفت کرد.

کمیسر در ادامه تحقیقات خود به سراغ توماس، همان مرد شیک‌‌پوشی که هم زمان با او وارد خانه شده بود، رفت. توماس در حالی که آرام و قرار نداشت با صدای گرفته‌‌ای گفت:

باورم نمی‌شود نامزدم را از دست داده باشم. او یک دختر استثنایی بود. مهربان و پرتلاش. شاداب و بسیار دوست داشتنی. ما می‌خواستیم تا یکی دو ماه دیگر ازدواج کنیم. برنامه‌‌ریزی‌ها را هم انجام داده بودیم که این اتفاق افتاد.

توماس پس از یک سکوت نسبتا طولانی ادامه داد: نمی‌دانم کدام آدم بی‌رحمی توانست این زن مهربان را به این طرز دلخراش به قتل برساند. سوزان بیچاره آزارش حتی به یک مورچه هم نمی‌رسید. باورش برایم خیلی سخت است. توماس دوباره سکوت کرد بعد آرام گفت: این اواخر سوزان از یک موضوعی رنج می‌برد. اما چیزی به من نمی‌گفت. دائم در فکر بود و مطمئن هستم که یک موضوع آزارش می‌داد. هر چه می‌پرسیدم سکوت می‌کرد. البته یک بار در میان صحبت‌هایش سخن از یک مرد جوان کرد که برایش مزاحمت ایجاد کرده بود. ولی خیلی زود سر صحبت را عوض کرد. او نام ریچارد را به زبان آورد که وقتی من کنجکاو شدم به من گفت بی‌خیال شو، شوخی کردم و خواستم حس حسادت تو را تحریک کنم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم نگرانی سوزان بی‌‌جهت نبود و شاید هم قربانی همان مرد شده است که از او فراری بود. مردی به نام ریچارد که من درباره‌اش چیزی نمی‌دانم و فقط اسمش را یکی دو بار از زبان سوزان شنیدم.

توماس در مورد چگونگی اطلاع از حادثه قتل نامزدش گفت: ساعت حدود 2 بعدازظهر بود. من سر کار بودم که بیل، همسایه سوزان تماس گرفت و اطلاع داد اتفاقی برای سوزان افتاده است. خودت را به اینجا برسان. او اولش چیزی در مورد قتل سوزان نگفت اما وقتی من اصرار کردم، ماجرا را برایم تعریف کرد. مثل دیوانه‌ها شده بودم. سراسمیه کار را رها کردم و بدون این که حتی از رئیس‌ام مرخصی بگیرم به طرف اینجا حرکت کردم. متاسفانه خیابان‌ها آنقدر شلوغ بود که گرفتار ترافیک شدم. خیلی دیر رسیدم.

کمیسر در مورد شغل توماس از وی پرسید. توماس جواب داد: من مدیر قسمت فنی یک کارخانه موتورسازی هستم و زمانی که بیل تماس گرفت در کارگاه رنگ‌پاشی بودم.

کمیسر در خصوص مدت زمان آشنایی او با سوزان پرسید که توماس گفت: چند ماهی می‌‌شود که ما با هم به صورت تصادفی در یک رستوران آشنا شدیم. بعد هم رفته‌‌رفته به هم علاقه‌مند شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم. کمیسر چند دقیقه‌ای از توماس بازجویی کرد، آن گاه آنچه را که اتفاق افتاده بود یک بار دیگر به دقت مرور کرد. صحنه جنایت را دوباره از نظر گذراند وآنگاه دستور دستگیری قاتل سوزان را صادر کرد. شما خواننده عزیز حدس بزنید قاتل کیست و کمیسر از کجا او را شناخت. کمیسر برای دستگیری قاتل 3 دلیل داشت. اگر ماجرا را به دقت بخوانید حتما متوجه خواهید شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها