خانه بر و بچه‌ها

دلتنگی، پای پیچک عشق

کد خبر: ۲۸۵۵۲۲

 زمزمه لبخندهایم را در آغوش لجاجت بی‌من‌بودن‌ها جا گذاشتی تا ذهن خسته قناریها با پنجره قهر کند.من قافیه‌پرداز صبح شده بودم و تو دستخوش سکوت کوچه‌های بی‌همزبانی. به جاده‌ها سپرده بودم بی‌قرار قدمهایت، بی‌تاب بی‌کسی‌های تماشایی‌ام باشد. دلسپردگی شبزده‌ام سهم شیشه مات چشمانم شده بود و تو با نفسهای دلتنگی من خوابیدی. شاید فرصت عاشق شدن به پایان رسیده. شاید باید به تماشای فاصله‌ها، به تمنای بودنت، به تولد غصه‌هایم عادت کنم.بین این همه حرف، میان این همه اشک، باید ثابت کنیم کدام عاشقتریم.

نرگس، عاشقترین ستاره

میانبُر

اغلب مردم از آدمای موفق روزگار می‌پرسن که راز موفقیت شما چی بود؟ اما هرگز از آدمای شکست‌خورده نمی‌پرسن که علت شکست شما چی بود.مشکل ما هم همینه! ما می‌خوایم در مخفی توفیق رو باز کنیم و زودی بپریم تو سفینه‌ای که به طرف موفقیت می‌ره.

حامد رستمی، 18 ساله از قروه کردستان

...که گفته‌اند: در غم و شادی

«با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها... بَههههله!»

فقط اون لحظه باید یادمون باشه که این «بله» تنها مخصوص ماشین و خونه و تیپ و قیافه و خوش‌اخلاقی و این‌که چار تا نقل بکوبونند تو سرمون نیست، بل‌که شامل بی‌پولی، بداخلاقی، غم و انده هم هست.

مریم ادیبی از اصفهان

گمشده

بوی بی‌کسی می‌دهد حیات خلوت آسمان. امشب پنجره عجیب دلتنگ است. هر نفس ستاره‌ها را صدا می‌زند و به گوشه و کنار آسمان سر می‌کشد اما دریغ؛ دریغ از یک چکه نور! آسمان بغض خود را فرو می‌خورد، ماه امشب برای همیشه ترکش کرده، هم او را و هم ستاره‌ها را، و مانده است که جواب ستاره‌ها را چه بدهد. تا ابد که نمی توان ابرها را حجاب ستاره‌ها کرد! وای که چه آشوبی به پا می‌کنند اگر بدانند یتیم شده‌اند.مسافر، قصه را از نو با خود گفت، دستی به قاب پنجره کشید و رفت. باید ماه را پیدا می‌کرد.

عسل شیدایی

هم آواز دردهای تو

سمیه خانم از قم! دوم شهریور که حرفات رو خوندم احساس کردم یکی باید باهات همدردی کنه چون حس درد دل کردن و همدردی شنیدن رو خوب می‌شناسم. چرا به جای اون ضرب‌المثل پشیمونی سودی نداره نمی‌گی جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعت است؟ تازه بعضی از پدر و مادرها اون‌قدر لطف دارن که نگو و نپرس. خودت خوب می‌دونی که راه حل واسه جبران زیاده، پس نگو دیر شده و خودت رو با همچین حرفایی فریب نده.

به آقا «احسان» هم می‌خوام چیزی بگم که امیدوارم به دردش بخوره: رفتار هر کسی به دیگران می‌فهمونه که چطور با اون رفتار کنن. درباره انتظاراتت از دوستات، با اونا صحبت کن تا بهتر در مورد رفتارشون با تو تصمیم بگیرن.

مهتاب، 17 ساله از اراک

خیالی نیس

(یه پنج، شیش، هفت، هشت، نه، ده ماهی می‌شه که چیزی نفرستاده‌م. گفتم بذار این مدت فقط بخونم ببینم چی به چیه، کی به کیه، که حالا فهمیدم هر کی پاچه‌خوار خوبی باشه یا نوشته خوبی داشته باشه می‌ره اون وسطا، وسط گود. من که پاچه‌خوار نیستم و پاچه‌خواری بلد نیستم، گفتم شاید نوشته‌مون خوب از آب دراومد؛ نوشتم و فرستادم)

آقا ما اومدیم نشستیم فکر کردیم و فکر کردیم و فکر کردیم (ای‌کیو سان رو دیدی؟) خلاصه یه دفعه‌ای شترق! رسید به ذهنمون که نه... نمی‌شه! تا کی باس از جیب بابامون بخوریم؟ گفتیم باس یه کاری رو شروع کنیم. خوب، کار هم سرمایه می‌خواد، واسه همین گشتیم دنبال سرمایه؛ یه شریک پیدا کردم، خودم هم با هزار بدبختی یه‌کم قرض و قوله جور کردم و شروع کردیم. اولش بد نبود. ماه اول خوب، ماه دوم خوبتر، ماه سوم یه‌کم افت کرد، ماه چهارم زیاد افت کرد، ماه پنجم با مخ خوردم زمین! دیدی کسی که پاش لیز می‌خوره و با سر می‌یاد زمین؟ اون منم! نمی‌دونم چی شد که این‌طوری شد. فکر کنم یه جای کارم لنگ زدم. خلاصه که ما همین‌طوری دراز به دراز رو زمین افتاده بودیم که یهویی یکی اومد بالا سرمون. سرم رو بالا گرفتم، دیدم اِ اِ اِ... این کیه دیگه، شکل آدمیزاد نیست؟ گفت: من امیدم! گفتم: کی، امید؟ شرمنده، نمی‌شناسم! خلاصه هیچی، دستم رو گرفت و پا شدم و گفتم: خوب، حالا چی؟ گفت: این راه رو می‌بینی؟ همینو مستقیم بگیر برو. گفتم: باشه ولی حالا این راه به کجا می‌رسه؟ گفت: هدف‌آباد. رفتم و الآنم اول راهی‌ام که اسمش تلاش دوباره، کار جدید و درسه. حالا که دارم اینا رو می‌نویسم کلی بدهی بالا آوردم ولی خیالی نیست؛ به خودم قول دادم بازم کارها رو راست و ریس کنم.

گل همیشه خوشبو از سنندج

(آقا مام اومدیم همین جور بی‌خیال از کنار و گوشه‌ی گوشه‌کنایه‌ت رد شیم بریم، یه‌وخ این وسط رنگی نشیم! دیدیم خواجه حافظ شیرازی هم اومده بالا سرمون و هی این دستش رو می‌زنه به پشت اون دستش و هی شترق صدا می‌ده (خودش نه‌هااااا، دستش که فرود می‌یاد پشت اون یکی دستش)!!، هی می‌گه: اِ اِ اِ... این که مشتری همین بقالی بوووووود دیگه چرا؟!! اِ اِ اِ... این که قبل از اون هف، هش، نه، ده ماه، شون‌صدهزاربار نامه‌هاش وسط و کنار و این‌ور و اون‌ور صفحه چاپ شده بود دیگه چرا؟!! بعدشم یه عالم تعجب کرد و گفت: حتماً باید هزار تا علامت تعجب تو جوابت به نامه‌ش چاپ کنی! اِ اِ اِ... اِ اِ اِ...! یه تازه‌واردی می‌گُف «هر کی هر کیه» یه مشتری بی‌انصافی یه بقال نامنصفی گمون می‌کرد «هر کی پاچه‌خوار خوبی باشه می‌ره اون وسطا» بااااااز یه چیزی، اِ اِ اِ... اِ اِ اِ... شما دیگه چرا؟!!!


یک واحد اصول و مبانی سخنرانی

(با توجه به این‌که تو این صفحه تنوع مطالب زیاده و موضوعات مختلف انتخاب می‌شه تصمیم گرفتم که تو موضوعی که مطالعه و اطلاعات دارم و در واقع می‌تونم مفیدتر باشم نظر بدم و حرف بزنم. به خاطر همین می‌خوام یه سری مهارت اساسی زندگی بهتر و رابطه بهتر رو آموزش بدم. البته سعی می‌کنم که خلاصه اما مفید باشه. امیدوارم با اجرا و انتقال مطالب یادگرفته به دیگران، قدمهای اساسی برداریم.)

اصول سخن گفتن: ابتدا سعی کنید پیامی که می‌خواهید به شنونده بدهید را در جمله‌ای خلاصه کنید. سعی کنید تنها دو یا سه محور اصلی (ایده) را برای سخنانتان انتخاب کنید. برای این‌که شنوندگان، سخنانتان را فراموش نکنند از حکایت، شعر یا مثَل استفاده کنید. برای درک و فهم بیشتر تلاش کنید از حالات چهره و بدن به طور مناسب کمک بگیرید. اصل حسن ختام را رعایت کنید؛ یعنی حرفهایتان را در پایان جمع‌بندی و خلاصه کنید. تُن صدایتان را تنظیم کنید. نباید خیلی تند یا خیلی با مکث صحبت کنیم. باید به صحبت و پیام خود اعتقاد داشته باشیم. در کل باید گفت توانایی در سخن گفتن با کسب تجربه حاصل می‌شود... به امید موفقیت.

حسین عابدی از امره

حسین جان، با توجه به این‌که ما همگی اگه هیچی مهارت نداشته باشیم، اصول و مبانی سخنرانی رو فوت آبیم!! و بازم با توجه به این‌که ما مبنا رو گذاشتیم رو چاپ دلنوشته‌ها و تجزیه و تحلیلهای خود بروبچ از مطالعات و تجربیات و افکار و زندگیشون، اگه اینا فقط خلاصه و چکیده کتاب و مقاله‌ای هست، بیا بذاریم هر کی دوست داره بره منبع و کتاب اصلی رو بخونه، اما اگه توصیه‌هایی بر اساس همون تجزیه و تحلیلها و یافته‌های خودت هست، بفرما تا در خدمت باشیم. آخه می‌دونی؟ به دلیل تعدد نامه‌ها و نوشته‌های بروبچ که همین‌جوریش هم کلی باس تو نوبت بمونن، فعلاً از بازچاپ خلاصه کتب یا مقالاتی که می‌شه با خرید کتاب اصلی یا مطالعه مقاله به نویسنده اصلی ادای احترام کرد معذوریم. بابا شرمنده دیگه، هی چپ چپ نیگا می‌کنه!!

کی بودیم، کی هستیم

(راستش اول باید بگم از این‌همه جمع‌آوری اطلاعات که «مهدیار» انجام داده بود کلی ذوق‌زده شدم. دستش درد نکنه، هر چند که من رتبه اول رو داشتم، البته از آخر)!!

وقتی تاریخ اولین نامه‌ای رو که به چاردیواری فرستاده بودم نگاه کردم، یه‌جوری شدم! با خودم گفتم: یکی داره بهت تلنگر می‌زنه، یکی داره بهت گوشزد می‌کنه که فلانی، چند ساله داری با بروبچ زندگی می‌کنی، با افکارشون، با اهدافشون؛ با نگاه کردن به زندگی کسانی که همسن و سال خودتون چی به دست آوردی؟ چه فرقی کردی؟ این یه فرصتی بود تا بنشینم پای حساب کتاب؛ حسابی که یه طرفش عقل بود و یه طرفش هم دل. حالا به نظر شما چه فرقی کردیم؟ اونایی که اون اولا از زندگی می‌نالیدن الآنم دارن می‌نالن؟ اونایی که اون موقع سرشار از امید به زندگی بودن، هنوز هم امیدوارن؟ اونایی که پایه ثابت طنز بودن، هنوز هم شوخ‌طبعند؟ کاش گهگاهی به گذشته‌مون برمی‌گشتیم و می‌نشستیم پیش خودمون یه حساب و کتابی می‌کردیم که ببینیم کی بودیم و کی هستیم.

فرهاد ممی‌پور

این‌جانب، کسی بودیم که کله صب! دست «تنسی‌تاکسیدو»ی مثلا زرنگ و «چاملی، شیرماهی کودن» رو می‌گرفتیم و با هزار ترفند از باغ‌وحش «آقای لیوینستون» می‌زدیم بیرون و می‌رفتیم سراغ دیه‌گو و سید و اون ماموت دوست داشتنی «عصر یخبندان» که میلیونها سال پیش جلوی غارمون واس خودش می‌چرید و به‌اتفاق هم می‌رفتیم تو دشت اشتباهات و ناآگاهیها و دس‌رو دس گذاشتنها و دنبال سوپرمن و مرد عنکبوتی و یه عالم قهرمان خیالی دیگه رفتن می‌چرخیدیم تا شب بشه و باز بیایم تو غار تنهایی خودمون دل به قصه‌ها و غصه‌ها و روِیاهامون خوش کنیم و دوره پیری هم برای بروبچ غارهای بغل دستی از خاطرات «مستر باک» حرف بزنیم که می‌دونست تو اعماق عصر دایناسورها چه‌جوری باس زندگی کنه و گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون، ولی حالا که حساب و کتاب می‌کنیم می‌بینیم بابا ما دیگه کی‌ایم؟!! کللللللّی عوض شدیم دیگه! ادکلن می‌زنیم، کت و شلوار می‌پوشیم، خیلی مرتب و مقبول و های‌کلاس و خوشبو و باخاصیت می‌ریم بیرون و از همون کلّه صُب سعی می‌کنیم خیلی با پرستیژ، با هزار تا جلوه‌های ویژه و رزولوشن بالا و صدای دالبی‌سوروند!! به زمین و زمان فحش بدیم! به در و همسایه گیر بدیم! راه راننده پشت سری رو ببندیم! سر این و اون کلاه بذاریم! واسه این و اون دروغ ببافیم، اونم به چه بزرگی! به این گندگی! از این و اون بنالیم! عیب این و اون رو ببینیم! از یه سوراخی هزار بار گزیده بشیم و... هی هم بیایم بگیم بابا ما عوض شدیم، کی بودیم و کی شدیم! اووو...وه! کلی آپ‌دیتیم با دنیای اطراف و دوره دیجیتال خودمون( !این که ماییم، دیگرون رو دیگه نمی‌دونم)!

اندازه ابعاد قلب

1-من همه راهها را رفتم. هیچ جا بیشتر از یک سبد کوچک گل، یا نهایت دو سه تا پنجره نیست؛ و اگر هم دری باشد، بسته است. لیک من می‌دانم، این مهم نیست که درها بسته است، باکی از قفلها نیست؛ قفل هم دلگرمی‌ست. قفل یعنی که کلیدی هم هست. به گمانم شاید، آن کلید امید است.

2-اشکهایت را پاک کن. غمهایت را دور بریز. به دلتنگیهایت بخند. دلخوشیهایت اگر تمام شده من که تمام نشده‌ام. برایت از نو دلخوشی می‌بافم. ابعاد قلبت را هم مثل قلب خودم خوب حفظم... اشکهایت را پاک کن.

3-در همه لحظه‌های تاریک زندگی، خورشیدی مرا همچون سایه دنبال می‌کند. آسمان دلم اول می‌بارد و بعد پر از رنگ می‌شود. چند وقتی با این رنگها شادم تا دوباره آن تاریکی از راه می‌رسد و باز همان خورشید مرا نجات می‌دهد؛ خورشید من، امید است.

4-با این‌که فکرم پیش توست و تو هم کلی از من دوری اما دستهایم مدام روی سطرهای دفترم می‌دوند و می‌دوند و خیالت را روی برگه‌هایم می‌پاشند و می‌پاشند. به خودم که می‌آیم می‌بینم دفترم خیس خیس است!

(دقیقاً 10 تا پشت سر هم برات نوشتم تازه هنوز هم می‌تونم بنویسم اما اگه می‌خوای به عنوان یه تازه‌وارد ازم تقدیر کنی مانعی نداره، همون وسطای صفحه هم نامه‌هام رو چاپ کنی راضی می‌شم. چی کار می‌شه کرد دیگه، منم که کم‌خوااااااه...! ولی جدا از شوخی درباره نوشته‌هام نظر بده تا بتونم بهتر بنویسم. راستی چاپ نوشته‌ها از جانب شما موجب تقویت روحیه ماست. امیدوارم بزودی زود روحیه ما به طرز شگفت‌آوری تقویت شود. منو منتظر نذاری‌هااااا)

زهرا- ن.

هوووومممم! اگه این کمابیش قوت قلم، به قلم خودت و حاصل تلاش فکری خودت باشه، تازه‌وارد هم که باشی، مطمئن باش بلافاصله می‌ری وسط صفحه. خوبه؟ حالا که گمونم روحیه‌ت به طرز شگفت‌آوری تقویت شد، بذار بگم برای یه همچی قلمهایی ما منتظر نوشته‌ها می‌مونیم، شما منتظر نظرات صد تا یه غاز ما نموندید خیالی نیست، کلی هم به نفعتونه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها