کد خبر: ۲۷۷۴۷۱

هر وقت از این شاخه به آن شاخه پریدن خسته می‌شدند می‌آمدند پیش پونه. هر وقت بچه‌های کوچه با تیر و کمان پیداشان می‌شد می‌آمدند پیش پونه. روی شانه‌هاش می‌نشستند. خودشان را توی چشمهاش نگاه می‌کردند. توی چال چانه‌اش نوک می‌زدند و از دست‌های کوچولوش نان خشک می‌خوردند. همان‌طور که منتظر بود تا گنجشک‌ها پیداشان شود و زیربغلش خودشان را گرم کنند صدایی شنید. صدایی شبیه ناله. شاید یک شاپرک خال‌خالی موقع پریدن تو باران گیر کرده و بال‌هاش خیس شده و نمی‌تواند بپرد. دوید و رفت شاخه‌های گل‌ها را این طرف و آن طرف کرد.صدا از بین گل‌ها نبود. شاید یک پرنده کوچولو که هنوز بال‌هایش خوب درنیامده موقع پریدن تو باران گیر کرده و افتاده ته باغچه. رفت و باغچه را زیر و رو کرد ولی صدا از توی باغچه هم نبود. اما صدا همان‌طور بلند بود. تصمیم گرفت همه جا را بگردد و بفهمد صدا از کجاست. خانه‌شان قدیمی‌ بود. کف حیاط چاله چوله زیادی داشت. توی یک چاله بزرگ که آفتاب نمی‌خورد آب گیر کرده بود. پونه زانو زد و کنار چاله نشست و گفت: چی شده؟ آب گفت: توی چاله گیر کردم. پونه گفت: این که عصبانیت ندارد. آب گفت: ندارد؟ اگر اینجا بمانم می‌گندم! پونه گفت: مگر بیرون باشی بخار نمی‌شوی؟

آب گفت: آن وقت باران می‌شوم و دوباره به زمین برمی‌گردم. اگر توی دریا بریزم دریا می‌شوم. پروانه‌های سفید بالای سرم می‌پرند. پرنده‌های قشنگ بالای سرم پرواز می‌کنند. بچه‌ماهی‌ها روی موجهام سرسره بازی می‌کنند. همیشه توی خاطره آنها می‌مانم. اما اگر اینجا بمانم مرداب می‌شوم. کرم‌ها و حشرات موذی در من تخم می‌گذارند. آن وقت همیشه توی خاطر کرم‌ها می‌مانم. آب بیقرار بود. خودش را به در و دیوار چاله می‌کوبید. پونه دلش گرفت و گفت: کمکت می‌کنم. کمکت می‌کنم. بلند شد و از چاله دور شد. وقتی برمی‌گشت سنگ بزرگی را به زور بغل کرده بود و با خودش می‌آورد. نزدیک چاله که رسید سنگ را انداخت توی چاله. سنگ چاله را پر کرد. آب بیرون جست. پونه گفت: حالا برو باران شو، برو به دریا بریز. آب گفت: متشکرم. تو کمکم کردی که در خاطره پروانه‌های سفید بمانم. از این به بعد در تمام لحظه‌هایی که بخار می‌شوم، ابر می‌شوم، باران می‌شوم و به دریا می‌ریزم به تو فکر می‌کنم. پونه گفت: من به گنجشک‌ها می‌گویم که از تو چه یاد گرفتم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها