در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ــ داری چه کار میکنی خانم؟.!
نگفت:
ــ روز روشن و دزدی؟
نگفت:
ــ خجالت نمیکشی؟
نگفت:
ــ یه دفعه بیا تو بشین رو صندلی ماشین مردم!
همین طور بود یا نه؟ یا باز دارم شک میکنم؟ هان؟ ولی نه همین امروز بود! روبهروی داروخانه، آن طرف خیابان، دسـتـم را نـگذاشتم لبه شیشه ماشین؟ زل نزدم توی چشمهای خاکستریاش؟ هان؟ سرش داد نزدم؟ نگفتم:
ــ ماشین مردم کدومه؟
نگفتم:
ــ این بیوک مال شوهرمه! پرویز!
نگفتم:
ــ تـو اصـلا کـی هستی؟ توی این ماشین چی کار میکنی؟!
پرویز مگر با سینی بستنی و شیرینیتر از راه نرسید؟ سینی بستنی و شیرینیتر را روی پای زن نگذاشت؟ مچ دسـت زن را مـحـکـم فشار نداد؟ توی صورت رنگ پریدهاش نگاه نکرد؟ نگفت:
ــ پروانه! پروانه جون، تو اصلا خودت رو ناراحت نکن.
نگفت:
ــ شروع کن به خوردن!
این طور بود یا نه؟ به صورتم زل نزد؟ با خونسردی به جای زن جوابم رو نداد؟ نگفت:
ــ این زنمه، پروانه، داریم میریم مسافرت!
تمام حرف پرویز همین بود یا نه؟ مگر کف خیابان، کنار ماشین روی پایم خشک نشدم؟ دستم بیاختیار از لبه شیشه ماشین کنده نشد؟ تنم نلرزید؟ زبانم بند نیامد؟ کنار جدول جوی آب نبود که حس کردم توی دلم دارد یک جورایی خالی و پر میشود؟ یا خالی و خالیتر؟ هان؟ کف خیابان پا به پا نشدم؟ دستم را دوباره به لبه شیشه ماشین گیر ندادم؟ چشمهایم را گرد نکردم؟ داد نزدم؟ نگفتم:
ــ پرویز؟! پرویز؟!
پرویز دست نبرد طرف جا کلینکس؟ دو برگ دستمال کاغذی بیرون نکشید؟ یک برگ را به طرف زن نگرفت؟ با برگ دیگر خامه دور سبیل و ریش توپیاش را پاک نکرد؟ دست نبرد گره کراوات زرشکی رنگش را سفت نکرد؟ کت چهارخانهای که روز عقد برایش خریده بودم را از روی دسته صندلی برنداشت؟ روی شانهاش نینداخت؟ روی صندلی پشت فرمان ننشست؟ سر و صورتش را توی آیـنـه مـاشـیـن بـرانداز نکرد؟ یک دور فرمان را کامل نچرخاند؟ سرم داد نکشید؟ نگفت:
ــ برو عقب ببینم پروین! همینی که دیدی!
نگفت:
ــ میتونی بری مثل شمسی با خودت دو دو تا چهار تا کنی!
درسته؟ این طور بود؟ یا نه؟! چرا شقیقههایم میکوبند؟ چشمهایم چرا میسوزند؟ از شدت درد نیست؟ فاصله بـیـن مـن و عـسـلـیکـنـارتخت مگر چقدر است؟ چرا نمیتوانم شیشه قرص و لیوان آب را بردارم؟ نمیتوانم خودم را بکشم لبه تخت؟ نمیتوانم از جایم تکان بخورم؟ الان ساعت چند است؟ این صدای لعنتی صدای تیکتیک ساعت نیست که توی اتاق پر شده؟ پس چرا فقط گردی قابش را روی دیوار میبینم؟ به سر عقربههایش چه آمده؟ به کجا فرار کردهاند؟ هوا تاریک شده یا من همه جا را تاریک میبینم؟ انگار نیمی از آسمان به نارنجی میخورد! اینطور نیست؟! چرا یک دفعه احساس سرما میکنم؟ تمام تنم مور مور میشود! نه؟ به پنجره نگاه میکنم، انگار نیمه باز است! حتما این سرمای موزی از درز پنجره ریخته توی اتاقم! نه؟! باد دارد پرده آبی رنگ پنجره اتاقم را با خودش به کجا میبرد؟ این صدای شاخه و برگ بید پیر پشت پنجره نیست که ناله میکند؟ نکند پاییز آمده باشد؟ پاییز؟...! چه وقت پاییز از راه رسید که من نفهمیدم؟ نگاهم از دیدن پشت پنجره خسته شده؟ نه؟ چه وقت نگاه خستهام نشست روی قابل عکس؟ قاب عکسی که بین دو شمعدان پایه نقرهای روی طاقچه است؟ حلقه موهای سیاهم چه نرم روی کت چهار خانهای که تن پرویز است جا خوش کرده؟ قد و قامتم توی پیراهن صورتی رنگ یقه دلبری بلندتر و کشیدهتر نشده؟ وقتی سرم روی شانه پرویز است تنها صدایی که توی گوشم مینشیند تپش قلبش نیست؟ حرفهای پرویز را چه زود از یاد بردم! نکند دچار فراموشی شدهام! هان؟ وقتی فرمان بیوک را کامل چرخاند چه حرفی زد؟ نگفت:
ــ دست از لبه شیشه ماشین بردار پروین!
نگفت:
ــ همین که دیدی! میتونی تو هم بری مثل شمسی با خودت دودوتا چهارتا کنی!
همین بود؟ یا نه؟
شمسی؟! شمسی الان کجاست؟ آدرس خانهاش را که ندارم؟ دارم؟ شماره تلفنش را چطور؟ فکر میکنی اگر ببینمش بشناسمش؟ فقط رنگ عسلی روشن چشمهایش ته ذهنم جا مانده! این طور نیست؟ اولین و آخرین باری که شمسی را دیدم کجا بود؟ مگر کنار بیوک آلبالویی رنگ نبود؟ کنار خیابان، زیر سایه درخت؟ درست روبهروی آژانس هواپیمایی! مگر پرویز نرفته بود دنبال بلیت برای مسافرت؟ مسافرت به کجا؟ به ترکیه نبود؟ نرم و راحت به صندلی بیوک تکیه نزده بودی؟ همه حواست روی ستون حوادث روزنامه نبود؟ چی شد که یکدفعه صدایی مثل بغض و جیغ، خواهش و فریاد قاطی هم شد و ریخت توی ماشین؟! نگفت:
ــ خانم میشه بپرسم شما کی هستید؟!
نگفت:
ــ توی این ماشین چی کار میکنی؟!
صفحه روزنامه جری صدا نداد؟ از جلوی صورتت کنار زده نشد؟ نگاهت نیفتاد توی صورت زن؟ رنگ پوست صورتش یک پارچه سرخ نشده بود؟ خیس نبود از عرق، ته دلت یکدفعه خالی نشد؟ چشمهایت گرد نشد؟ توی چشمهای زن زل نزد؟ هل نشدی؟ صدایت خش برنداشت؟ دستپاچه اما با ادب جواب زن را ندادی؟ نگفتی:
ــ اشتباه گرفتید خانم!
نگفتی:
ــ این ماشین مال خودمونه! مال شوهرم پرویز!
زن محکمتر از قبل به لبه شیشه ماشین چنگ نزد؟ صدایش ضرب نگرفت؟ توی گوشت نریخت؟
نگفت:
ــ اشتباه! اشتباه چی؟!
نگفت:
ــ شماره ماشین که شماره ماشین شوهرم پرویزه!
به آویز توی ماشین اشاره نکرد؟ نگفت:
ــ این آهو رو میبینی؟! فرهود، پسرم خریده!
نگفت:
ــ خودم آویزونش کردم به این آیینه!
هان؟! مگر به کت چهارخانه روی دسته صندلی اشاره نکرد؟ کت را بغل نزد؟ بوی ادکلن تی رز را به سینه نکشید؟ دو مرتبه تن صدایش بالا نرفت؟ نگفت:
ــ این کت رو میبینی؟ یکی از خانومهایی که پرویز وکیلش شده بود تا طلاقش رو غیابی بگیره از ترکیه براش فرستاده!
این طور بود؟ یا نه؟ مگر سر جایت روی صندلی خشک نشدی؟ لب زیر دندان نگزیدی؟ حرفهای پرویز یکی یکی توی ذهنت ندویدند؟ نگفته بود:
ــ زنم با سه تا بچه، همراه خانوادهاش رفتهاند کانادا! آن هم برای همیشه!
این طور بود؟ یا نه؟ حسابی توی لاک خودت نرفته بودی؟ با صدای پرویز به خودت نیامدی؟ نگفت:
ــ پروین! پروین جون! با توام! کجایی؟
نگفت:
ــ بگیر این بلیت رو ببینم! اینجا چه خبره؟
مگر رنگ صورتش سرخ نشد؟ رگهای گردنش کبود و برجسته نشد؟ بدون این که به طرف زن برود، روی صندلی پشت فرمان ننشست؟ مگر صدای زن از لبه شیشه توی ماشین نریخت؟ نگفت:
ــ پرویز! آقا پرویز! شما رفته بودید ترکیه به خاطر کار وکالت، نه.
نگفت:
ــ چند ماهه که از خونه و سه تا بچهات خبر نداری؟!
نگفت:
ــ میشه بپرسیم این خانم کیه بغل دستت نشسته؟!
پرویز از توی ماشین به زن نگاه نکرد؟ پا روی پدال ماشین نگذاشت؟ فرمان ماشین را نچرخاند؟ ابرو در هم نکشید؟ ریز نخندید؟ نگفت:
ــ برو کنار ببینم، شمسی! میتونی بری فکراتو بکنی! یا آره، یا نه!
نگفت:
ــ یا میمونی یا میری دنبال کارت!
مگر شمسی هر شب شماره تلفنت را نمیگرفت؟ دق و دلیاش را روی سر تو خالی نمیکرد؟ از فحشهای رکیکی که از پشت گوشی به تو میزد خسته نشده بودی؟ هر شب اشک نمیریختی؟ از پرویز گله نمیکردی؟ تنت از حرفهای پرویز گر نمیگرفت؟ دلت نمیخواست گوشت تن شمسی را زیر دندان بگیری؟ موهای سرش را یکییکی از ریشه بکشی بیرون؟ مگر صد بار سر پرویز داد نزدی؟
نپرسیدی:
ــ این زنیکه فلانفلان شده شماره تلفن من رو از کجا پیدا کرده؟
با شنیدن اسم شمسیجان میگیری! چنگی توی موهای سرت میزنی، شقیقههایت را با کف دست فشار میدهی، از روی بوتههای سرخ روتختی کنده میشوی، این طور نیست؟! کلید برق را با دست فشار میدهی، نور زرد رنگ لوستر توی اتاق میریزد، چشمهایت میسوزد! پلکهایت باز و بسته میشود، درست است؟! یاد دفتر تلفن میافتی! دست میبری دفتر تلفن را از کنار آباژور برمیداری، چند بار دفتر را سروته میکنی؟ یک بار؟ دو بار؟ سه بار؟ مگر خودت یادداشت نکرده بودی؟! آن هم با خودکار قرمز!! چرا پیدایش نمیکنی؟ از پیدا نکردن شـمـاره تـلـفـن شـمـسی کلافه میشوی! پیش خودت نمیگویی شاید شمسی رفته باشد خرید؟! مگر ساعت چند است؟ به ساعت نگاه میکنی، این بار عقربههای ساعت نیمی از شب گذشته را نشان میدهند! شمسی هـمـیـشـه ایـن وقـت از شب زنگ نمیزد؟ از خواب نمیپریدی؟ تنت نمیلرزید؟ گوشی را برنمیداشتی؟ بغض نمیکردی؟ اشک نمیریختی؟ پرویز را که کنار دستت روی تخت خوابیده بود صدا نمیزدی؟ پس الان با شمسی چکار داری؟ از شمسی چه میخواهی؟ مگر از پشت گوشی سرت داد نمیزد؟ نمیگفت:
ــ این پرویز کثافت پدر سه تا بچه است، خانم چشم آبی!!
از کلمه کثافت حالت به هم نمیخورد؟ چشم آبی تو را یاد چشمهای خاکستری نمیاندازد؟ با مقنعه و چادر عربی؟! از شمسی چه چیزی ته ذهنت جا مانده؟ تنها رنگ عسلی روشن چشمهایش نیست؟
چرا در رنگ چشمها گم شدهام؟ قرارم با پرویز چه بود؟ مگر نه این بود که باید مثل شمسی با خودم دودو تا چهار تا کنم؟ شمسی را که پیدایش نکردم بپرسم!! شمسی سه تا بچه داشت! درسته؟ یا نه؟! خیلی دلم میخواهد بدانم شمسی چطور راضی شد با خودش دودوتا چهارتا کند؟! به خاطر بچههایش نبود؟ تو چی؟! تو بخاطر کی؟ خودت میدانی که ناصر هم به خاطر نازایی طلاقت داد! این را قبول داری؟ یا نه؟ پس تو توی این خانه چیزی برای ماندن نداری؟ داری؟! چیزی که بخاطرش دودوتا چهارتا کنی؟ ورقهای دفتر تلفن را توی مشتم مچاله میکنم، به گوشهای پرتش میکنم.
دوباره صورت گرد و چشمهای خاکستری و چادر عربی توی ذهنت نمیدوند؟ چرا اینبار احساس بدی به رنگ خاکستری پیدا نمیکنی؟ انگار ته دلت برای رنگ عسلی روشن هم تنگ شده!! این طور نیست؟
پـیـش خـودت فکر نمیکنی شاید همین امروز و فرداست که چشمی خاکستری از پشت شیشه بیوک به چشمی درشت و کشیده با رنگ سیاه که بغل دست راننده نشسته زل بزند؟! تنش بلرزد! بگوید:
ــ تو کی هستی؟! توی این ماشین چه میکنی؟...!
تکانی به خودت میدهدی، به طرف عسلی کنار تخت کـشـیـده مـیشوی، مشتی قرص را یکجا روی زبانت میریزی، لیوانی آب خنک سرمیکشی، شقیقههایت از درد میکوبند، روی بوتههای سرخ روتختی دراز میکشی، کش و قوسی به تنت میدهی، سرت توی نرمی بالش فرو میرود، قاب عکس روی طاقچه را تار و خطخطی میبینی، به ساعت دیواری نگاه میکنی، ساعت چند است؟ صدای جیرجیر جیرجیرکها از درز پنجره توی اتاقت میریزد، نگاهت را از ساعت دیواری میگیری، به چمدان فکر میکنی، به چمدانی که باید لباسهایت را توی آن میگذاشتی، به انتخاب لباسهایت فکر میکنی، به پالتو مشکی کلاهدار با دکمههای زرشکی، به تونیک یقه اسکی سرخ آبی، به شلوار چسبان خردلی، به پوتین نیمساق قهوهای سوخته، همان پوتینی که کنار دریاچه وان با آن قدم میزدی. انگار داشت شال گردنت یادت میرفت! شال گردن پشمی بلند، با رنگ آبی آسمانی!
وقـتـی تـوی تاریکی پشت پلکهایت چمدانت را میبندی، یکدفعه یادت میآید شهری که میخواهی به آن سفر کنی هوایش سرد است، خیلی سرد! حتی سردتر از قطب جنوب... .
زهرا پورقربان
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: