گزیده سرمقاله‌ روزنامه‌های صبح امروز

گیتس؛ فروشنده دوره گرد اسلحه!

روزنامه‌های صبح امروز ایران در سرمقاله‌های خود به مهمترین مسائل روز کشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «به بهانه تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری»،«و این روزگار عجیب ما!‌‌»،«نامداران به صف!»،«جدالی برای حل یک چالش تاریخی»،«دغدغه سبز»،«مرگ آنفلوآنزا در گرمای تابستان!»،«شرط اجرای عدالت درباره متهمان»،«گیتس؛ فروشنده دوره گرد اسلحه!»و... که برخی از آنها در زیر می‌آید.
کد خبر: ۲۶۸۹۱۱

رسالت:به بهانه تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری

«به بهانه تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن می‌خوانید؛موضوع تنفیذ رای رئیس جمهور و پس از آن برگزاری مراسم تحلیف در پیشگاه نمایندگان ملت، همواره طی 30 سال گذشته پس از انتخاب رئیس جمهور از مسائل مورد بحث مرتبط به فلسفه سیاسی امام ونظام بوده است.
این موضوع ربط وثیق با مفهوم «مشروعیت»  و «مقبولیت» دارد. برخی معتقدند مشروعیت و مقبولیت نظام بستگی به رای ملت و آرای اکثریت دارد . برخی نیز بین این دو مفهوم تفاوت قائل هستند و مشروعیت را به نصب الهی حاکم و مقبولیت را به انتخاب مردم می‌دانند.

بی‌‌آنکه وارد این مقوله بشویم دیدگاه امام (ره) به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی که منطبق برنظریه دوم است شنیدنی است.
«به حرفهای آنانی که برخلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب می‌کنند و می‌‌خواهند ولایت فقیه را قبول نکنند (اعتنا نکنید) اگر چنانچه فقیه در کار نباشد ولایت فقیه در کار نباشد طاغوت است یا خداست یا طاغوت . اگر به امر خدا نباشد رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد غیر مشروع است وقتی غیرمشروع شد طاغوت است اطاعت او اطاعت از طاغوت است . شما نترسیداز این چهار نفر آدمی که نمی‌فهمند اسلام چه است . نمی‌فهمند فقیه چه است نمی‌فهمند که ولایت فقیه یعنی چه ؟»(1)

امام خمینی (ره) در حکم تنفیذ اولین رئیس جمهور منتخب ملت می‌فرمایند:
«براساس آنکه ملت شریف ایران ... بنی‌صدر را به ریاست جمهوری برگزیده‌‌اند به حسب آنکه  مشروعیت آن باید به نصب فقیه جامع‌الشرایط باشد اینجانب به موجب این حکم رای ملت را تنفیذ و ایشان را به این سمت منصوب نمودم لکن تنفیذ و نصب این جانب و رای ملت محدود به عدم تخلف ایشان از احکام مقدسه اسلام وتبعیت از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است»(2)
مطابق بند نهم اصل یکصد و دهم قانون اساسی که مرتبط به وظایف و اختیارات رهبری است ، امضای حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم صورت می‌گیرد . موضوع تنفیذ رای رئیس جمهور هم مطابق این بند انجام می‌شود.

اینکه این امضاء جزء وظایف رهبری ، یا اختیارات او می‌باشد را می‌توان در فلسفه سیاسی امام آنچنانکه گفته آمد و دیگر مکتوبات امام (ره)  به خوبی فهمید.

براساس یک سنت همیشگی رهبری نظام طی مراسمی موضوع تنفیذ رای ملت را همان طور که در ممشای امام (ره)  بود انجام می‌دهند . واژه تنفیذ در بند 9 اصل 110 وجود ندارد اما در ماده اول قانون ریاست جمهوری مصوب 64/4/5 تصریح شده است .
«دوره ریاست جمهوری چهار سال است و از تاریخ تنفیذ اعتبار نامه مقام رهبری آغاز می‌شود»
بنابراین «تنفیذ» مصدر مشروعیت تصرفات و ثبوت اختیارات و تکالیف رئیس جمهور در محدوده اسلام و قانون اساسی است که توسط ولایت فقیه مشروعیت آن تامین می‌شود.

تحلیف به معنای سوگند دادن است . مطابق اصل 121 قانون اساسی رئیس جمهور در مجلس شورای اسلامی در جلسه‌ای که با حضور رئیس قوه قضائیه و اعضای شورای نگهبان تشکیل می‌شود به ترتیب زیر سوگند یاد و متن سوگند نامه را در حضور نمایندگان ملت امضاء می‌کند.

رئیس جمهور در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملت ایران به خداوند قادر متعال سوگند یاد می‌کند که ؛
-1 پاسدار مذهب رسمی و نظام و قانون اساسی باشد.
-2 همه استعداد و صلاحیت خود را در راه ایفای مسئولیت‌هایی که به عهده گرفته به‌کار گیرد.
-3 خود را وقف خدمت به مردم، اعتلای کشور و ترویج دین و اخلاق و پشتیبانی از حق و گسترش عدالت کند.
-4 از خودکامگی بپرهیزد واز آزادی و حرمت اشخاص و حقوقی که قانون اساسی برای ملت شناخته است حمایت کند.
-5 در حراست مرزها و استقلال کشور از هیچ اقدامی دریغ نورزد.
-6 این امانت الهی را به عنوان یک انسان امین و پارسا و فداکار به منتخب بعدی ملت بسپارد.

بنابراین رئیس جمهور علاوه برتعهدات خود که بخشی از آن در سوگند ریاست جمهوری دیده می‌شود مقید به رعایت احکام الهی و اوامر و نواهی ولایت فقیه و قانون اساسی است به همین دلیل در ایران هیچ وقت دیکتاتوری ظهور نخواهد کرد . چون چارچوبها و سازوکارهای قانونی اساسا چنین فرصتی را پدید نمی‌آورد . اگر منافقین و اشرار خارجی به بنی‌صدر فرصت می‌دادند به این چارچوبها فکر کند او توفیق می‌یافت در دامن ملت مستظهر به پشتیبانی ولی فقیه باشد و افتخار نوکری ملت ایران را از دست ندهد و ممشای دیکتاتوری را رها کند.

مسئله تنفیذ مادام الشرایط است . چنانکه امام خمینی (ره) در حکم تنفیذ حتی شهید رجایی می‌فرماید:
«چون مشروعیت باید به نصب فقیه ولی امر باشد،  این جانب رای ملت شریف را تنفیذ و ایشان (رجایی) را به سمت ریاست جمهوری منصوب نمودم و اگر خدای ناخواسته برخلاف آن عمل نمایند مشروعیت آن را خواهم گرفت»(3)
کسی که اعتقاد به مبانی امام (ره) داشته باشد راه نافرمانی و دیکتاتوری را نمی‌پیماید . متاسفانه کسانی که مدعی پیروی از امام (ره‌) هستند به فلسفه سیاسی بنیانگذار جمهوری اسلامی بی‌مهری می‌کنند و گاهی در بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های خود بی‌حیایی می‌کنند و مشروعیت  نظام را مستند به رای مردم می‌دانند و جالب اینجاست که این حرف را وقتی می‌زنند که در اقلیت هستند و تنها 30 درصد مردم در انتخابات اخیر به آنها اقبال نشان داده‌اند !!

ادعای مشروعیت و مقبولیت اقلیت و نفی حقوق اکثریت 63 درصدی در انتخابات اخیر، جز اعلام یک دیکتاتوری چه معنی می‌دهد.
چرا برخی نصب الهی حاکم را انکار می‌کنند . دلیل آن روشن است چون نمی‌خواهند در چارچوب عدالت واحکام الهی عمل کنند . خوب طبیعی است این مسیر جز به دیکتاتوری به راهی دیگر نمی‌رود.
پی‌نوشتها:
-1 صحیفه نور جلد 10 ص -221 مورخه 12 مهر 1358
-2 صحیفه نور جلد 12 ص -139 مورخه  5 بهمن 58
-3 صحیفه نور جلد 15 ص -67 مورخه 11 مرداد 60

آفتاب یزد: و این روزگار عجیب ما!‌‌

«و این روزگار عجیب ما!‌‌»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی آفتاب یزد است که در آن می‌خوانید؛قرار بود ما الگویی باشیم برای مسلمانان، بلکه همه حق خواهان جهان. قرار بود با دست در دست هم گذاشتن، نام ایران و اسلام را اعتلا‌ببخشیم. قرار بود من را کنار بگذاریم تا فتح قله‌های اخلاق، سیاست و پیشرفت به دست ما امکان‌پذیر باشد. انصافا عده‌ای نیز برای رسیدن به این قله‌ها، همه کار کردند؛ همانها که برای پیشگامی در ایثار مسابقه مـی‌گـذاشـتـند و اگر جدالی داشتند تنها بر سر اول بــودن در جـانـفشانی بود. پس از آنها قرار بود بازماندگان آن حسینی‌ها، راه زینب در پیش بگیرند تا پیام حسین‌های زمان به خوبی بر گوش و دل نسل‌های جدید بنشیند. اما زمان زیادی لازم نبود تا مشخص شود گذشتن از من اگر آسان بود خدا به خاطر خویشتن‌داری یوسف تا این حد او را ستایش نمی‌کرد و اولیاء او، ایثارگران از خود گذشته را برای همیشه تاریخ نمی‌ستودند.

امروز بر همگان مشخص شده است منیت‌ ها که گاه نام دفاع از ارزش‌ها بر آن گذارده می‌شود، هم متنوع است هم پیچیده و گاه فریبنده برای دیگران. مشخص شد عـده‌ای آنچنان من خویش را قبول دارند که حاضر نیستند لختی به عقب بازگردند و کلام رهبر فقید انقلاب درخصوص بی‌نیازی مردم ایران از درس عده‌ای از مدعیان را به یاد بیاورند. آنها حتی به خود زحــمـت نـمی‌دهند تا اصلی‌ترین مبانی دینی و توصیه‌های ائمه معصومین (ع) و پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) را حداقل در ظاهر، رعایت نمایند. آنها که گویی اعتقادات خود- اگر واقعا اعتقادی وجود داشته باشد- را بالاتر از هر چیز می‌دانند، همه مخالفان خود را کافر می‌‌شمارند و در برابر تضییع حق رقیب، سکوت پیشه می‌سازند و گاه تشویق کننده تـضـیـیـع حقوق هستند. آنها نه تنها غصه‌داری امام علی (ع) در تضییع حق یک غیر همکیش را فراموش کرده‌اند بلکه با زیرپا گذاشتن احکام اسلام و مبانی قانونی، از تریبون‌هایی که بحق یا ناحق در اختیار آنها قرار گرفته است علیه همکیشان خود استفاده می‌کنند.

عده‌ای دیگر از آنها نیز به جای خدای بـزرگ، الهه‌هایی از میان سیاستمداران جایزالخطا انتخاب کرده‌اند و حق و باطل را با همین الهه‌ها می‌سنجند. هر کس که مانند آنها در برابر این بت‌های خود ساخته سر تسلیم فرود آورد برای بعضی از این تریبون‌خواران رانتی« عزیز و محترم است و هر کس این الهه ها را به هر دلیلی نپسندد مستحق همه گونه اهانت و تضییع حق است.اکنون به نظر می‌رسد افراط در این راه به جایی رسیده که کم کم قطار شیفتگان، تعدادی از مسافران خود را از دست می‌دهد و عده‌ای نیز که گویی به غفلت خـود در هـمـراهی با قطار موصوف پی برده‌اند با تأخیر- اما شجاعانه- راه خود را از مشرکان نوین جدا می‌کنند.

حقیقت آن است که عملکرد صدا و سیما در یکی دو سال گذشته، گاه آنقدر آزار دهنده بود که تحسین رئیس آن، چندان ساده نیست. اما دیروز که نامه او خطاب به همسر شهید باکری منتشر شد بر خود فرض دیدم که شجاعت او و ایستادگی در برابر بعضی مدعیان تـازه بـه دوران رسـیـده را بستایم. لابد آنان که به حسابرسی از مثقال ذره اعتقاد دارند، برای جبران سکوت‌ها و تأخیرهای خود - که قاعدتاً در افزایش قدرت و جسارت بعضی مدعیان موثر بوده است - تدبیری خواهند اندیشید اما باید از آنها سوال کردآیـا حـاضـرنـد لـخـتـی بـیندیشند و ریشه‌هایی از تازه به دوران رسیدگی را در قضاوت‌های همین جماعت علیه اصلاح‌طلبان اصیل، شناسایی نمایند؟ ضرغامی و ضرغامی‌های دیگری که این روزها تحرکات مثبت از خود نشان می‌دهند باید بدانند کسانی که پوستین وارونه می‌سازند این وارونگی تنها در رفتار آنها نسبت بـه هـمسر مظلوم شهید باکری نمایان نمی‌شود. مگر غیر از این است که همسر باکری تنها به خاطر دفاع از دو شخصیت سرشناس اصلاح‌طلب و مخالفت با معرفی وزیر میلیاردر آماج عقده‌گشایی‌ها قـرار گـرفـتـه اســت؟ پــس بــایـد ریـشـه بـعـضی عقده‌گشایی‌ها و تظاهر به انقلابی‌گری‌ها را در تن ندادن جناح مقابل به روش‌های شـرک‌آمـیز بعضی از مدعیان جستجو کرد؛ همان مدعیانی که افراط آنها، فریاد ضرغامی، قالیباف و لاریجانی را بلند کرده است.

در روزگار عجیب ما، بعضی الهه پرستان چشم بـر همه چیز می‌بندند: اهانت به قرآن، بی‌اعتنایی دولتمردان به مراجع تقلید، عبور بی‌تفاوت از حوادث منجر به قتل 168 هموطن بی‌گناه، ریخته شدن خون جوانانی که سرمایه‌های کشور هستند و حتی ایستادگی لجوجانه در برابر فرمان صریح رهبری. کسی که اخلاق و دین را در برابر خانواده باکری- که هنوز مدافعانی در حاکمیت دارند- زیر پا می‌گذارد یقینا در تضییع حق بی‌پناهان، افراطی‌تر خواهد بود و این مسئله، وظیفه ضرغامی‌و ضرغامی‌ها را از نامه‌نگاری احساسی بالاتر می‌برد؛ اگر چه همین نامه‌نگاری نیز قاعدتا برای او پرهزینه و البته پراجر خواهد بود. ‌‌
 
کیهان:نامداران به صف!

«نامداران به صف!»عنوان یادداشت روز روزنامه‌ی کیهان است که در آن می‌خوانید؛نام ها را ردیف می کنم از نخبگان و صاحب منصبان و رؤسا و علما و خبرگان و شهرگان و بزرگان. و می شمارم یکایک. از صاحب منصبان دیروز و امروز و علما تا صاحبان رسانه و تریبون. تک تک نامشان را می نویسم. به تردید می افتم. نام ها را خط می زنم. فکر می کنم حق مطلب ادا نمی شود. باز نام ها را می نویسم و... باز خط می زنم. اول مطلب و این همه خط خوردگی؟! باز برمی گردم اول مطلب و دوباره نام رجال را یکایک ردیف می کنم، این بار در خلوت ذهن. یک... دو... سه... ده... بیست... صد... دویست... هزار... دو هزار. می پرسم از خود: کدام اینها از یاران خاص حضرت بقیه الله الاعظم(عج) هستند و کدام نه؟ کدام حق خبرگی و نخبگی را به جای می آورند و کدام توفیق پیدا نمی کنند؟ شما هم در دفتر دل خود یا روی کاغذی نام این نخبه ها و رجال و خبره ها را ردیف کنید تا پرسش خویش را به غایت برسانیم. زاد روز ذخیره بزرگ الهی(عج) در پیش است و حق داریم از همدیگر بپرسیم که چه قدر مهیا و چابکیم برای روز موعود. حق است بپرسیم که چرا آن روز آخرالزمانی این قدر به تأخیر افتاده است؟ گریبان نخبگان در این هزاره دور و درازی که گذشت، گیر است. که چه کردند و چه نکردند. چه گفتند و چه نگفتند که نجات مستضعفان این قدر دیر و دور شد؟ ماجرا؟ چه گذشت؟ ماجرا چه بود که آفتاب امامت و سبب اتصال آسمان و زمین- این تبعیدگاه نسل آدم- در پس ابر غیبت نهان شد و نهان ماند؟ حق مستضعفان جهان است که گریبان نخبگان هزاره اخیر را بگیرند و بپرسند چه کردید که وعده «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض» هزار سال به تأخیر افتاد؟ با کدام جواز و حجت؟

نام ها را ردیف می کنم دوباره. با یکایکشان همراه می شوم. شما هم بیایید! می رویم تا کنار علی بن ابیطالب(ع)، آنجا که عمرو بن الحمق خزاعی ایستاده و از عمق جان می گوید «اطاعت تو را چنان واجب می دانم که اگر امر کنی با پنجه هایم کوه را بکنم یا با دلوی آب دریایی را بکشم و خالی کنم، چنان خواهم کرد». می شنویم من و تو و آن رجل نامداری که با او تا کنار مولا رفته ایم. امیر مؤمنان دعا می کند عمرو را و غمگنانه می گوید «یا لیت لی مئه مثلک. کاش 001 نفر مثل تو داشتم» و نداشت. نداشت که چند روز قبل از رسیدن روز بزرگ ضربت خوردن و رستگار شدن، به خطبه ایستاد و مردم را به جهاد فراخواند. مجاهدت را ستود و بر موج کلام اوج گرفت. و باز، دید اغلب اینها که هاج و واج می نگرند همان ها هستند که به درستی درباره شان فرمود «صبحگاهان شما را برای جهاد راست می کنم، شامگاهان همچون کمان قدخمیده به سوی من باز می گردید». کوه صبر، بغضش ترکید. مثل ابر بهاری گریست آنجا که یاد یاران پاکباخته و شهیدش را کرد. یاد عمار، یاد ابن تیهان و یاد خزیمه بن ثابت. آه خزیمه! چه سنگین است فقدان تو. به یاد آورد آن روز را که پیامبر رو به خزیمه کرد و پرسید خزیمه! آیا شهادت می دهی من این مرکب را از آن مرد که فروخته اما انکار می کند، خریده ام ؟ خزیمه عرض کرد من آن روز نبودم اما دانستم و شهادت می دهم که مرکب را خریده ای و چگونه شهادت ندهم، حال آن که بر رسالت و بعثت تو ایمان آورده و شهادت داده ام. و شد «ذوالشهادتین»، کسی که شهادت او به اندازه شهادت دو مؤمن عادل می ارزد.

حق داری علی! تو بودی که به مؤمنانی چون عمرو ابن الحمق و خزیمه بن ثابت و سلمان و مقداد و ابوذر و عمار، فدیه دادن و فدا شدن و پاکبازی را آموختی. تو با عمل خود، اوصاف پارسایان را نمایاندی پیش از آن که بر زبان آری و بگویی «ارادتهم الدنیا و لم یریدوها و اسرتهم ففدوا انفسهم منها. دنیا آنها را طلبید و آنها هرگز اراده او را نکردند. و آنان را به اسارت گرفت، پس جان های خود را برای آزادی از این اسارت فدیه دادند و فدا کردند». آن روز که رسول خدا(ص) فرمان الهی برای هجرت به مدینه را با تو بازگفت و شرط آن را خفتن تو بر بستر پیامبر اعلام کرد، نپرسیدی جان من چه می شود. فقط با نگرانی عرض کردی ای رسول خدا اگر من در بستر شما بخوابم، به سلامت به مدینه می رسید؟ و چون آری پیامبر را شنیدی با شیدایی تمام عرض کردی «أمض لما امرت فداک سمعی و بصری و سویداء قلبی. انجام بده آنچه مأمور شدی، فدای تو گوش و چشم و عمق دلم». بیخود نبود نزول این آیه که «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد».

اگر مردش باشیم می شود من و تو و نامداران، با سهل بن حسن خراسانی همراه شویم که محضر امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد «صد هزار از پیروان شما با شمشیر آخته آماده دفاع هستند، چرا برای گرفتن حق خود قیام نمی کنید». اما شاید به جای سهل بن حسن، من و تو و آن رجل نامدار را خطاب کردند و فرمودند «برخیز و در آتش شعله ور تنور داخل شو!». آنجا هارون مکی می خواهد که چون سهل بن حسن بهانه نیاورد و نگوید «مولای من درگذر» بلکه در آتش رود ابراهیم وار. و شگفتا از آیین محمدی(ص) و علوی که ابراهیم می پروراند.

نام ها را ردیف می کنم دوباره. بزرگوار! جان نه، مال نه، از عقده ای یا هوسی بگذر، یا از تصمیمی برگرد، قرآن خدا که غلط نمی شود. چرا طعمه سر قلاب شیطان باشی؟! چرا بهانه اختلاف و نزاع شوی؟ یا چرا در برابر فتنه سکوت کنی تا ویروس آن واگیر شود؟ آن که تو را می راند خرد و تقواست یا هوس و هیجان و خشم و خواسته؟ سکوت و فریاد و گفتن و نگفتن و رفتار تو اسباب الفت می شود یا باعث اختلاف؟ اگر دومی است بخواهی یا نخواهی، به سنت تاریخ، آلت دست مستکبران و طواغیت و شیاطین شده ای که خداوند پیش از بشارت ظهور منجی موعود و حاکمیت مستضعفان فرمود «فرعون روی زمین استکبار ورزید و اهل آن را گروه گروه قرار داد و آنها را به استضعاف کشید». بزرگوار! برنامه مستکبران امروز را برای حزب حزب و پراکنده کردن ملت ایران و از هم پاشاندن عزت و اقتدار او نمی بینی؟! تو در کجا ایستاده ای، جایی از این برنامه یا در برابر آن؟ چشم به انگشت اشاره مقتدا داری یا بی محابا، خود را به تلاطم هیجان و هوا و خشم و خواسته سپرده ای تا کدام ورطه تو را در کام کشد؟

تعصب باطل و تکبر و تفرقه و پس از این همه، جستن نجات؟ ایثار آن هم از جنس ایثار (برگزیدن) باطل به حق؟! معامله دو سر زیان در نهایت کیاست و فرزانگی و هوش؟ دست به دامن مقتدای مؤمنان(ع) می شویم و از او روشنای راه و باطل السحر دشمنان در کمین نشسته می جوییم.

او که هرگز از ترفند و توطئه شیطان بزرگ غافل نماند:
«فعدوا لله امام المتعصبین. دشمن خدا (شیطان) امام متعصبان است و پیشاهنگ متکبران، او که بنیان تعصب را گذاشت... آیا نمی بینید خداوند او را به خاطر تکبرش چگونه خوار و کوچک کرد و به خاطر برتری جویی اش به زیر کشید... پس عبرت گیرید از آنچه خدا با ابلیس کرد آنجا که عبادت طولانی و کوشش فراوان او را نابود کرد درحالی که شیطان 6 هزار سال- از سال های دنیا یا آخرت معلوم نیست- خداوند را عبادت کرد اما با ساعتی که تکبر ورزید، خداوند او را از بهشت بیرون کرد... پس بندگان خدا بپرهیزید که شیطان شما را به درد و بیماری خود مبتلا گرداند و با بانگ و صدای خویش شما را برانگیزاند و از جای بجنباند و سوارگان و پیادگان خود را بر شما کشاند. به جانم سوگند! که تیر تهدید را برایتان در کمان گذاشته و شما را نشان کرده و از نزدیک بر شما افکنده... پس بر او بخروشید و در دفع او بکوشید. به خدا سوگند او به اصل شما فخر فروخت و گوهر شما]گل[ را پست تر از گوهر خود ]آتش[ شمرد و به تبارتان حمله آورد... پس آتش عصبیت و تعصب را که در دل هایتان نهفته، خاموش سازید و کینه های جاهلیت را براندازید که این گونه حمیت و تعصب در مسلمان از آفت شیطان است.]چاره چیست؟[ تاج افتخار فروتنی بر سر نهید و گردن فرازی را زیر پا افکنید و تکبر را از گردن هایتان فرود آورید و فروتنی و افتادگی را همچون مرزی میان خود و دشمن بشمارید... بپرهیزید از کارهایی مانند کینه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سینه کاشتن و از هم بریدن و دست از یاری یکدیگر کشیدن که پیشینیان شما را شکست و نیرویشان را گسست... همانا رشته اطاعت را از گردن گشادید و به داوری های دوران جاهلیت رضا دادید. در دژ خدایی که پیرامونتان بود رخنه نهادید. همانا خداوند سبحان به جماعت این امت منت نهاد و به الفت، آنان را با یکدیگر پیوند داد تا در سایه آن بیارمند و در پناه آن ایمنی یابند... و بدانید که پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت، به خوی بدویت و جاهلیت بازگشتید و پس از پیوند دوستی و موالات، دسته دسته و حزب حزب شدید... اگر شما به غیر اسلام پناه بردید، کافران با شما پیکار خواهند کرد پس نه جبرئیل بماند و نه میکائیل و نه مهاجران و نه انصار که شما را یاری کنند» (خطبه 291 نهج البلاغه)

الله اعلم حیث یجعل رسالته. خداوند داناتر است به این که رسالت خویش را کجا قرار دهد. ما گوهر ولایت را این روزها و ماه ها تابناک تر یافتیم و به اطمینان پس از ایمان رسیدیم. ما مقتدای از جان گرامی تر را دیدیم که چگونه- در همین روزگار طوفانی و پرآشوب خاورمیانه که ترس در جان بسیاری افتاده بود- پشت مستکبران را لرزاند و هم او را دیدیم که در میان جبهه خودی چگونه با شفقت و رحمت و مدارا و شکیبایی رفتار کرد. بسا که اغلب ما به جای او از دیدن برخی خودرأیی ها و لاابالیگری ها و گردن کشی ها از کوره دررفتیم و به خشم آمدیم اما او را چونان پدری مهربان یافتیم که با فرزندان خطاکار امت از طیف های گوناگون چگونه با مهر و محبت و اغماض و رأفت رفتار می کند. خدا داناتر بود که امانت سنگین ولایت را بر شانه استوار چه کسی بگذارد. مقتدای عزیزتر از جان ما، همین هفته ها و ماه ها یکبار دیگر طلوع کرد و تابید. ره صدساله که نه، آسمان تا آسمان فاصله را به خروشیدن ها- آنجا که باید- و فرو خوردن غصه و پای خدا نوشتن ها- آنجا که شاید- پیمود. «صبرت و احتسبت حتی اتیک الیقین». ولی ما می مانیم و مستضعفان چشم به راه و آن چند هزار نام نامداران که ردیف کردیم و خط زدیم. خط زدیم و دوباره نوشتیم و دوباره خط زدیم. خدا کند در فهرست یاران صاحب دوران «عج» از قلم نیفتاده باشند یا نامشان خط نخورده باشد. «به کار آیید و بکوشید- خدایتان بیامرزد!- براساس نشانه های روشن که راه روشن، شما را به خانه آسایش و سلامت می خواند درحالی که هنوز در خانه ای هستید که به خاطر فراغت و مهلت می توانید خداوند را خشنود سازید. و هنوز نامه های عمل، گشوده و قلم هایی که باید بنویسند به کارند و بدن های شما تندرست و زبانتان در گفتن آزاد است و توبه شنیده و عمل پذیرفته می شود» (خطبه 49 نهج البلاغه)

شیعه آل محمد(ص) را با سرکشی و گردن کلفتی چه کار آنجا که امام زین العابدین علیه السلام بفرماید «خداوندا به تو پناه می برم از جنبیدن حرص و تاختن غضب و غلبه حسد و ضعف شکیبایی... اللهم و هذه رقبتی قد ارقتها الذنوب. خدایا این گردن من است که خطاها و گناهان آن را باریک ساخته، پس بر محمد و خاندان او (ص) درود فرست و گردنم را به بخشش خود رها کن از این گناهان».

اعتماد ملی:جدالی برای حل یک چالش تاریخی

«جدالی برای حل یک چالش تاریخی»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی اعتماد ملی به قلم سرگه بارسقیان است که در آن می‌خوانید؛آنچه با عزل وزیران در روزهای پایانی عمر کابینه نهم رخ داده، آغاز بحران قانونی بودن دولت است یا بحران قانون در دولت؟ آنچه رخ داده بحران در دولت است یا بحران دولت؟ آنچه پیش روست صورت مساله چند مجهولی دولت است یا صورت‌حساب چند نفره اعضای دولت؟ هر رخدادی در روزهای آتی چه از ناحیه دولت و چه مجلس، جدال زیرپوستی واقعی را آشکارتر خواهد کرد و وقایع را یا در سطح یک صورت حساب سیاسی پرهزینه بر سر اختلاف در جلسه کابینه محدود خواهد کرد- چنانکه امروز همین وجه آن پیداست- و یا به شکل صورت مساله‌ای ارتقا خواهد داد که در آن رئیس دولت در نهایت جدال چند ساله برسر اختیارات و اقتدارات خود را در «آرماگدون» (نبرد نهایی) اعتقاد به نظام ریاستی یا پارلمانی به فرجام خواهد رساند.

یک وجه وقایع اخیر با عنایت به نظر قانونگذار و تفسیر‌های پیشین و تاکیدات فعلی اعضای قوه تقنینی این است که دولت در مرز قانونی بودن ایستاده و یک تغییر دیگر در کابینه، دولت را غیرقانونی خواهد کرد. اما وجه دیگر بحران اخیر که نشانه‌های آن لااقل از عدم ابلاغ مصوبات مجلس هفتم از سوی احمدی‌نژاد که به نامه‌نگاری حداد عادل با مقام رهبری انجامید، دیده شد تا مسائل اخیر و اصرار بر بقای اسفندیار رحیم مشایی در سمت معاون اول رئیس‌جمهور و عزل وزیران معترض با آن، نشان می‌دهد احمدی‌نژاد صرفا درصدد معرفی دولتی دیگر به مجلس نیست، بلکه می‌خواهد دولتی دیگر در ساخت سیاسی جمهوری اسلامی تعریف کند. تمام آنچه بی‌اعتنایی به قانون و دورزدن آن و نیز تصمیمات شتابزده و کارشناسی نشده و عزل و نصب‌های ناگهانی و بدون مشورت و... خوانده می‌شود، بخش نمایان کوه یخ تلاش برای بازتعریف دولت و افزایش تراز قدرت دولت در نظام سیاسی ایران است؛ نظام سیاسی‌ای که نه ریاستی است و نه پارلمانی و هم ریاستی است و هم پارلمانی.

نه ریاستی مطلق است که محصول مستقیم اندیشه‌تفکیک کامل قوای سه گانه باشد، نه رئیس‌جمهور توان انحلال پارلمان را دارد و نه مجلس توان برکناری رئیس‌جمهور و وزرا را. نه رئیس‌جمهور از دل پارلمان زاده می‌شود و نه پارلمان در ید قدرت رئیس‌جمهور است؛ قوه مقننه قانون وضع می‌کند و قوه مجریه اجرا؛ رئیس‌جمهور هم کمترین مداخله‌ای در قانونگذاری ولو با ارسال لایحه ندارد؛وزرا هم فقط به رئیس‌جمهور پاسخگو هستند و از رای اعتماد به کابینه، سوال و استیضاح وزرا و ریاست دولت در مجلس خبری نیست. در نظام «پارلمانی مطلق» هم نوعی تفکیک نسبی قوا یا به عبارتی همکاری نسبی قوا وجود دارد و قوه مقننه در کنار کار قانونگذاری، وظیفه مهم‌تری را انجام می‌دهد که همان نظارت بر اجرای قوانین است.

بر خلاف نظام‌های ریاستی که در آنها وزرا به عنوان مشاوران رئیس‌جمهوری هستند و فقط در مقابل وی مسوولیت دارند، در نظام‌های پارلمانی وزرا علاوه بر رئیس‌جمهوری یا رئیس دولت در مقابل مجلس و نمایندگان نیز مسوول هستند. بنابراین نظام پارلمانی نظامی است که با مسوولیت مشترک وزرا در مقابل رئیس دولت و قوه مقننه تعریف می‌شود. پارلمان می‌تواند با صدور رای عدم‌اعتماد، دولت را ساقط کند و وزرای جدیدی را موافق با رای اکثریت نمایندگان بر مسند قدرت بنشاند.

در مقابل، وزرا می‌توانند از طریق تصویب نامه‌ها و آیین‌نامه‌های اجرایی و ماهوی در قانونگذاری مشارکت کنند. همچنین وزرا برای تاثیرگذاری بر قوه مقننه، می‌توانند لوایح قانونی را تنظیم کرده و به مجلس نمایندگان پیشنهاد دهند یا در پارلمان شرکت و از نظریات، لوایح و سیاست‌های خود دفاع کنند. در ایران یک اصل مهم نظام پارلمانی قابل اجرا نیست و آن انحلال پارلمان توسط قوه مجریه است، به این معنی که اگر میان قوه مجریه و مقننه اختلاف حاصل شد نخست وزیر و وزرا می‌توانند (در صورت پشتیبانی افکار عمومی) از رئیس مملکت انحلال پارلمان را بخواهند و سرنوشت کار را به انتخابات جدید و رای مردم ارجاع دهند.

جمهوری اسلامی:بازگشت طالبان با چراغ سبز اشغالگران

«بازگشت طالبان با چراغ سبز اشغالگران»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی جمهوری اسلامی است که در آن می‌خوانید،تقریبا همزمان با اظهار تمایل رسمی « دیوید میلیبند » وزیر خارجه انگلیس برای مذاکره و تفاهم با گروهک طالبان دولت افغانستان در ولایت « بادغیس » در شمال غرب این کشور با طالبان قرارداد آتش بس امضا کرد. دولت مرکزی می کوشد این توافق را به سایر ولایات افغانستان هم تعمیم و گسترش دهد.

طالبان هنوز این آتش بس را رسما تایید نکرده ولی بموجب آن متعهد شده پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آتش بس برقرار کند و به مراکز رای گیری و دولتی حمله نکند و مناطق کلیدی را به دولت واگذار نماید و در عملیات راه سازی دولت اختلال نکند. اگرچه از ابعاد تعهدات دولت در قبال این همکاری طالبان سخن به میان نیامده است ولی امیدواری دولت برای گسترش ابعاد توافق به سایر استانها در واقع به منزله قبول « حاکمیت نسبی طالبان » براین ایالات محسوب می شود و نوعی مشارکت ضمنی در حاکمیت دولت مرکزی را برای طالبان به همراه دارد.

آنچه آتش بس طالبان در « بادغیس » را عجیب جلوه می دهد اینست که این منطقه جزو نقاط نسبتا آرام افغانستان ارزیابی می شود و طالبان حضور چندان محسوسی در این ایالت نداشته است و در واقع این تفاهم به منزله شروع نوعی باج دادن به طالبان به حساب می آید.

در هفته های اخیر مقامات آمریکا و انگلیس بارها درباره ضرورت تفاهم با طالبان و مشارکت آنها در قدرت مرکزی سخن گفته اند اما بمنظور توجیه آن برای افکار عمومی سعی شده است میان « طالبان تندرو » و « طالبان میانه رو » تفکیکی ایجاد شود. حال آنکه در میدان عمل طالبان بیش از یک گروه نیست و تفاوت محسوسی میان نفرات و اجزا این گروه به چشم نمی خورد.

آمریکا و انگلیس حتی در سالهای اخیر سعی کرده بودند از طریق عربستان و پاکستان گروهک طالبان را در « مذاکرات طائف » به تفاهم نسبی دعوت کنند اما در واقع این رهبران طالبان بودند که احساس کردند به تفاهم با طرفهای مقابل خود احتیاج چندانی ندارند.
پاکستان از طریق « نوازشریف » نخست وزیر اسبق این کشور ارتباطات سازمان یافته ای با طالبان دارد ولی در ماههای اخیر طالبان با حمله به دره سوات و پیشروی به سمت اسلام آباد ارکان قدرت در پاکستان را به لرزه انداخت . شدت و دامنه پیشروی طالبان به سمت مرکز قدرت به حدی بود که مقامات ارشد آمریکا نیز پاکستان را در معرض سقوط کامل ارزیابی می کردند و برای ظرفیت های هسته ای آن و احتمال تسلط طالبان بر توان هسته ای پاکستان اظهار نگرانی می شد.

در پرتو حملات سنگین ارتش پاکستان به دره « سوات » به نظر می رسد نگرانی ها در خصوص سقوط قریب الوقوع اسلام آباد فعلا منتفی شده است اما این به منزله پایان خطر طالبان نیست بلکه فقط موضوع موقتا به تعویق افتاده است .
با درنظر گرفتن نقش مستقیم آمریکا در شکل گیری طالبان و هدایت آن توسط « سیا » کاملا بعید به نظر می رسد که حتی اظهار نگرانی ظاهری واشنگتن درباره قدرت وخطر طالبان از یک واقعیت عینی نشات گرفته باشد. تجربه نشان داده است که چه در افغانستان و چه در پاکستان هر زمان واشنگتن به قدرت نمائی طالبان برای تصویب بودجه های نظامی و تایید طرحهای سیاسی ـ نظامی خود احتیاج داشته ناگهان « غول طالبان » ظاهر شده است ولی در سایر مواقع طالبان یک گروهک منفور زیرزمینی تلقی شده که تاریخ مصرف آن پایان یافته است .

برخی شواهد و قرائن موجود نشان می دهد که حتی قدرت نمائی و یکه تازی های طالبان هم عموما با چراغ سبز اشغالگران اعم از نوع آمریکائی و انگلیسی آن همراه بوده است . این پدیده بویژه در حوادث ایالت هلمند مرکز ثقل تولید موادمخدر جهان بصورت عینی قابل مشاهده است . بعلاوه ماجرای حمله مشکوک طالبان به زندان قندهار و آزادی 400 تن از شبه نظامیان طالبان از این زندان هم بدون هماهنگی مقامات محلی و بدون چراغ سبز اشغالگران امکان پذیر نبود. موارد برای اثبات هماهنگی عملیاتی میان طالبان و اشغالگران فراوانند و اصرار مشترک آمریکا و انگلیس برای تفاهم با طالبان و تقسیم آنها به « تندرو » و میانه رو » نیز از عجایب تاریخ سیاسی معاصر منطقه است .

ژنرال انگلیسی « سیمون مایال » قائم مقام نیروهای دفاعی ارتش انگلیس پا را فراتر گذاشته و طالبان را به 3 دسته تقسیم می کند .
1 ـ فرماندهان درجه اول که دور « ملاعمر » حلقه زده اند و بدون استثنا « تندرو » و غیرقابل مذاکره هستند (طالبان بد!) .
2 ـ فرماندهان رده 2 که عملا کنترل بخش های پشتون نشین را در اختیار دارند و اهل مذاکره و تفاهم هستند و گفت وگو با آنها آسانتر است (طالبان خوب !)

3 ـ فرماندهان رده 3 که نفرات جز و غیرکلیدی هستند و عموما فاقد سرسپردگی به طالبان محسوب می شوند و به دنبال منافع شخصی بوده و « بازیگران تاثیرگذار » نیستند. این عده حتی اگر امتیازی هم بگیرند تاثری نمی توانند بر مجموعه روابط و مسائل باقی بگذارند. ژنرال مایال می گوید هدف انگلیس حملات نظامی علیه گروههای اول و سوم و « غربال میانه رو » است !

دقیقا بطور همزمان ژنرال « استنلی مک کریستال » فرمانده جدید آمریکائی در افغانستان از تغییر تاکتیک جنگی واشنگتن خبر داده و نیروهای ائتلاف را به اجرای « نسخه آمریکائی » همین طرح دعوت کرده است . مک کریستال می گوید بایستی اینجا را به افغانی ها سپرد و آنها را برای « مقابله و تفاهم » با طالبان آموزش داد. جزئیات این طرح که چگونه می توان در عین مقابله با طالبان به تفاهم رسید نیز با تغییرات جزئی شامل طبقه بندی طالبان به دسته های خوب وبد! می شود که عینا از وجود اهداف و برنامه های مشترک اشغالگران حکایت می کند.

با وجود این مطابق رجزخوانیهای نظامیان آمریکائی و انگلیسی هدف اصلی « نیروهای ائتلاف » هنوز هم آنست که طالبان را ریشه کن سازند . اما با درنظر گرفتن سوابق امر این شعارهای فریبکارانه دیگر برای کسی تازگی ندارد . بوش کوچک از 7 سال پیش خود را پرچمدار مبارزه علیه « تروریسم بین الملل » می نامید و به مردم افغانستان وعده می داد که طالبان و القاعده را ریشه کن و نابود سازد. بوش وعده می داد که افغانستان را مطابق « الگوی ژاپن » بسازد و کشوری مرفه مدرن و امروزی بر روی خرابه های جنگ به وجود آورد. ولی امروزه حتی « رابرت گیتس » وزیر دفاع آمریکا هم اعتراف می کند که در جنگ افغانستان شکست خورده و هیچگونه چشم انداز روشنی برای پایان جنگ وجود ندارد. این بدان معنی است که نه تنها امیدی به پیروزی نیست بلکه جنگ علیه تروریسم به « جنگی بی پایان » تبدیل گردیده است .

اگرچه سنگینی اصلی جنگ بر دوش مردم مظلوم افغانستان است ولی آمریکا و انگلیس مرتبا از کشته ها و هزینه های خود در جنگ سخن می گویند. اخیرا گیتس اعتراف کرد هزینه ها و کشته های آمریکا در جنگ افغانستان غیرقابل تحمل است . بعلاوه روزنامه انگلیسی « ایندیپندنت » از هزینه های آشکار و نهان جنگ افغانستان برای انگلیس خبر داده و هزینه های پنهان آنرا 12 میلیارد پوند ارزیابی کرده است .

شواهد وقرائن نشانگر آنست که آمریکا و انگلیس همچنان « طالبان » را « گزینه اصلی » برای افغانستان می دانند و برای بازگرداندن طالبان به قدرت زمینه سازی می کنند.

البته ممکن است باور این پدیده برای عده ای مشکل باشد ولی در عراق هم هنوز بعثی ها بعنوان « تنها آلترناتیو مطرح » از دیدگاه اشغالگران محسوب می شوند و مذاکرات و تفاهمات بعثی ها و آمریکا در ترکیه این پدیده را بیش از پیش آشکار می سازد. این امر نشان می دهد که جنگ عراق و افغانستان اهداف دیگری را دنبال می کرده و در واقع از همان ابتدا « جنگ علیه تروریسم » نبوده است . بلکه شعار « جنگ علیه تروریسم » یک شعار انحرافی برای فریب افکار عمومی جهان بوده و هدف اصلی مسلط ساختن آمریکا و استقرار پایگاههای نظامی در این بخش از دنیای اسلام بوده است .

اکنون مردم افغانستان هفت سال پس از جنگ خانمانسوزی که بر آنها تحمیل شده با تلخکامی احساس می کنند که قرار است یکبار دیگر طالبان توسط آمریکا و انگلیس بر مقدرات آنها حاکم شود و نه تنها از وعده های بوش کوچک برای ساختن یک کشور مرفه و مدرن مطابق الگوی ژاپن خبری نیست بلکه طالبان ماموریت دارد که هرآنچه از این جنگ 7 ساله باقیمانده است نیز ویران سازد تا افغانستان به معنی واقعی به یک « سرزمین سوخته » تبدیل شود سرزمینی که در آن حتی برای درخواست آرامش از طالبان هم بایستی مرتبا به آنها « باج » بدهند و آنرا شریک اصلی در قدرت مرکزی معرفی نمایند!

اعتماد:دغدغه سبز

«دغدغه سبز»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی اعتماد به قلم سیدعلی میرباقری است که در آن می‌خوانید؛دغدغه توسعه، پیشرفت، عدالت و ثبات سیاسی ایران همچنان ادامه دارد. در حالی که خیلی از کشورهای هم ردیف ما، راه و افق توسعه خود را پیدا کرده اند و به سرعت تمام به پیش می تازند، ما هنوز در نزاع های سیاسی و یخه گیری های باندی و حزبی، غوطه وریم و جالب تر اینکه ما مباحثی مثل پیشرفت و توسعه را خیلی زودتر از کشورهایی مثل مالزی، کره جنوبی و حتی چین آغاز کردیم. در حالی که منابع مالی، وقت و انرژی فکری نخبگان و هیات حاکمه کشورهای فوق صرف سامان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه خود می شود، ما مرتب مشغول حذف یکدیگر، اتهام زنی و خودی و ناخودی کردن جامعه ایم.به نظر می رسد اگر از گذشته تاریخ خودمان و کشورهای هم ردیف، درسی نمی گیریم و اگر حوادث و تحولات ریز و درشت درون جامعه و منطقه، هیچ تاثیر موثری بر ضمیر و وجدان جمعی ما نمی گذارد و اگر کوچک ترین حرکت و تپش و تکانی به فکر و اندیشه خود نمی دهیم، شاید به این علت است که اصلاً خیلی فکر نمی کنیم، شاید صحیح و علمی فکر نمی کنیم، شاید تولید فکری مان هم مثل خیلی از تولیدات دیگرمان، غیراستاندارد و غیرکیفی است، اگر صحیح هم فکر می کنیم، جمعی فکر نمی کنیم و در تشخیص مسائل کلان جامعه عاجزیم، تجربه نشان می دهد در تصمیم گیری ها، عجول و احساسی هستیم. در برخورد با هر مساله یی، به جای اندیشیدن و تلاش برای حل منطقی موضوع، بلافاصله صورت مساله را حذف می کنیم و به قول قدیمی ها، آتش را زیر خاکستر می کنیم و خودمان را قانع می کنیم که آن را خاموش کرده ایم. با کمترین سرخوردگی اجتماعی و سیاسی به فکر تغییر نظام اجتماعی و سیاسی خود می افتیم. فقط بلدیم هر مخالفتی را در هر زمینه یی خیلی خوب حذف کنیم.

اصولاً استقرار و نظم را دوست نداریم، چون احساس می کنیم ساماندهی اجتماعی و نظم سیاسی، هزینه و زحمت دارد. عادت کرده ایم همیشه با هیجان و اوضاع روز زندگی کنیم. با کوچک ترین جرقه یی، منفجر می شویم و تخریب و نابود می کنیم. همگی در تنهایی به فکر اجتماعیم و در جمع فقط به بقای خود و نابودی دیگران می اندیشیم. در عمل به بقای کشور - ملت و ارزش ها و باورهای ملی، کوچک ترین ارزشی قائل نیستیم. سال ها است نسبت به آنچه باید باشیم، به تعاریف جمعی و برداشت جمعی و راه حل های جمعی دست نیافته ایم. افکار بلند و فوق العاده زیبایی را که در سخنرانی ها و خطابه ها و منبرها بیان می کنیم هرگز نتوانسته ایم به فرهنگ و سیستم و روش در جامعه تبدیل کنیم. واقعیت این است که معمولاً از شعار و نمایش و تبلیغات، بیشتر از عمل و اجرا لذت می بریم. خوب حرف می زنیم اما خیلی بد عمل می کنیم. در حرف و تعاریف و تظاهر، همبستگی اجتماعی داریم اما در صحنه عمل، ریشه همدیگر را می زنیم و تحت هیچ شرایطی قدرت و توانایی تحمل یکدیگر را نداریم. هر کسی اصرار دارد همه را مثل خودش کند، محور جامعه را خودش می داند. زاهد می خواهد به هر قیمتی شده، همه مردم جامعه را زاهد کند. روشنفکر می خواهد همه مردم فقط مثل خودش فکر کنند. عده یی در تلاشند همه مردم ایران را اصولگرا کنند و هر کسی را که خارج از دایره تفکر آنان باشد، خس و خاشاک می نامند. گروه دیگری فکر می کنند هر کس خارج از حریم اندیشه آنان باشد بیگانه و دشمن است و... در حالی که متوجه نیستیم هر کدام از این نگرش ها، نوعی تحمیل به عامه مردم است. یک جامعه زنده و پویا نیازمند همه نوع قشر و گروه است. اجتماع نیازمند روشنفکر و سنتی، اصلاح طلب و اصولگرا، زاهد و متدین، متشرع و معمولی و بسیاری اقسام دیگر است. یکسان سازی مردم، بدترین و مضرترین سم مهلک و کشنده برای جامعه است. روح را از کالبد اجتماع می گیرد و استقلال و کرامت انسانی را نابود می کند. تنوع و تلاطم اجتماعی را که لازمه حیات جمعی است، نابود می کند، حرکت و تپش و تکان جامعه را تبدیل به سکوت و سکون می کند و حیات زنده اجتماعی را مرداب و گنداب می گرداند.

در همه جای دنیا بر اساس فطرت خدادادی، عامه مردم می خواهند خوب و آزاد زندگی کنند و همگی از یکسان سازی های تحمیلی گریزانند، اما در عین حال عامه مردم نشان داده اند که در یک نظام اجتماعی و سیاسی قانونمند، به تعالی و شکوفایی و آزادی عمل و نشاط اندیشیده اند.

واقعیت تلخ جامعه ما، این است که افکار ما با خلقیات ما سازگاری ندارد و به ماشین بنزی شبیه شده ایم که متناسب با شرایط روز دنیا، بدنه خود را آراسته و غلط انداز کرده است، اما هنوز دارای موتور پیکانی و ضعیف و غیرکیفی است. ظاهرمان با واقعیت هایمان جور درنمی آید. همگی دل مان می خواهد مدنی و مبتنی بر آزادی، حقوق شهروندی، عدالت خواهی و دیانت و ارزش های اعتقادی زندگی کنیم، اما این فضایل در درون و نهان مان، نهادینه و انباشته نشده و با خلقیات و شخصیت تاریخی ما همخوانی ندارد. این اندیشه ها وقتی در درون ما فرآیند عملیاتی به خود می گیرد، چیز دیگری از کار درمی آید.

بسیار هنرمندانه سخنرانی می کنیم و در سخن، همه فضیلت های جامعه امروزی را به زبان می آوریم ولی به گونه دیگری عمل می کنیم، به جهان فن گفت وگو می آموزیم. مدعی مدیریت جهانی هستیم، همه را به وحدت فرامی خوانیم، قانونگرایی را اصل و فصل الخطاب عنوان می کنیم اما تنها چیزی را که عمل نمی کنیم، قانون است، عدالت را فضیلت و انسانیت را محور می دانیم، راستی و درستی را رکن دین و مبنای زندگی قرار می دهیم. اما بر خلاف آنچه دین مان به ما آموخته است به راحتی دروغ می گوییم. خیلی ساده تهمت می زنیم. در میان خودمان ترحم نداریم، حذف و تخریب و تکفیر و پرونده سازی و حسادت و زدن، به شدت میان مان رواج دارد، بر پایه محبت و مودت، عطوفت و همفکری و هم فهمی با یکدیگر معاشرت نمی کنیم، جوپذیریم، سریع عکس العمل نشان می دهیم، خیلی زود عصبانی می شویم، خود را بیش از آنچه هستیم مهم می دانیم، بسیار با هوش اما فوق العاده کم تدبیریم، به ملایم ترین نقدها، عکس العمل های عجیب و غریبی نشان می دهیم، در قضاوت نسبت به افراد نهایت بی انصافی را می کنیم، وقتی اشتباه می کنیم عذرخواهی نمی کنیم، غرور خارج از قاعده داریم، هیچ کس را قبول نداریم، در ظاهر همگی خود را زاهد نشان می دهیم و از قدرت و دنیا بیزاریم، اما در عمل مشتاق ترین فرد نسبت به قدرت دنیا هستیم و برای رسیدن به آن از هیچ کار ضداخلاقی و ضدانسانی گریزان نیستیم، جاه طلبی پنهان، همه ما را از کار سازمانی و حزبی دور نگه داشته است. از تفاوت و تغییر و اصلاح به شدت می ترسیم و این وحشت و ترس را پنهان نمی کنیم، اصلاً ضرب المثل های «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» و «یا به شهر کورها رفتی کور باش» بخشی از فرهنگ عامه ماست، تابع جو عمومی هستیم و تحمل پرداخت هزینه برای حرف های متفاوت را نداریم.

سیاسیون ما، عوام زاده و عوام ما به شدت سیاست زده هستند. سیاست مطاع عمومی است، نه تخصصی. همگی در سیاست خبره و اهل نظریم، اما به کلیات اکتفا می کنیم. عدالت، مردم سالاری، سازندگی، دشمن، امپریالیست و ... ورد زبان همه است، اما اتوبان تهران- شمال 350 میلیارد تومان هزینه بی سند در شهرداری تهران، یک میلیارد دلار کسری صندوق ذخیره ارزی، بازداشت نخبگان سیاسی، کاهش ارزش پول، حمله به کوی دانشگاه و سقوط هواپیمای کاسپین و... بحث های غیرسیاسی است، و سیاسی نیست و هیچ ربطی به سیاسیون ندارد. عوام هم توجهی به آن ندارند. معمولاً در تلافی کردن، حافظه خیلی خوبی داریم؛ حافظه یی که به جای درس آموزی از تاریخ و گذشته، به انبار کینه بدل می شود و همیشه فکر می کنیم گذر پوست به دباغ خانه می افتد و برای اینکه روزی پوستی را در دباغ خانه دباغی کنیم، سال ها دباغ خانه داری می کنیم تا بالاخره انتقام بگیریم. آتش انتقام و حس گروکشی باعث می شود بر گذشته صلوات نفرستیم و حتی اختلافات شخصی را تبدیل به اختلافات فکری و جناحی و جریانی می کنیم و برای اینکه به شخصی ضربه بزنیم، به کل منافع ملی و کشور ضرر می زنیم و به قول معروف برای یک دستمال، قیصریه را به آتش می کشیم. همه مشکلات فوق را نه در تفکر و اندیشه گروه ها و جناح ها که در ماهیت و خصلت و ویژگی مدعیان باید دید. گرفتاری های موجود جامعه ما را نباید در دولت ها یا عملکرد جناح ها یا برنامه ها و کارکردها، جست وجو کرد بلکه ردپای مساله را باید در شخصیت پرورش نیافته نخبگان و سیاسیون جامعه دنبال کرد. در جامعه یی که سیاسیون و تصمیم گیران در درون نظام اینقدر نسبت به یکدیگر دافعه دارند و حتی در مناظره های تلویزیونی هم تهمت زنی می کنند، چگونه می توان سیستم اجتماعی و سیاسی ساخت؟ ساماندهی و تشکل حاکمیت بدون ایجاد ظرفیت نقدپذیری، امکان دوام و بقا ندارد که متاسفانه ما در هر دو زمینه کاملاً ضعیف هستیم چون فقط خود را محور می دانیم و قادر به پذیرش دیگران در دایره قانونی خودشان نیستیم. ساماندهی و انسجام سازمانی نداریم، چون فرهنگ نقد را نهادینه نکرده ایم. با منتقدان دلسوز و عاقل با احترام و دوستی رفتار نمی کنیم و در مقابل آنان سر خضوع و مهربانی فرود نمی آوریم. مگر می شود در حاکمیتی، ارکان اصلی حکومت با هم کار کنند بدون اینکه در کنار هم باشند،؟

کجای دنیا را سراغ داریم که یک نظام سیاسی مبتنی بر رای مردم، نخبگان و دست اندرکاران درون نظام بدون اینکه تفاوت های یکدیگر را قبول کنند و بدون اینکه در اصول از هم حمایت کنند، دوام آورده باشد و نابود نشده باشد.

دغدغه این است که بعد از سال ها تجربه و تلاش و هزاران سعی و خطا، باز هم علت العلل عدم توسعه و پیشرفت و عدالت و ثبات سیاسی کشور را دیگران بدانیم و برای پاسخگویی به چرایی موضوع، خارج از وجود خود، به دنبال علت ها و ریشه ها بگردیم. نگرانی این است که باز هم مثل همیشه گاهی دشمنان فرضی خارجی، گاهی امپریالیسم، زمانی جریانات و گروه های داخلی رقیب و دست های پنهان و نامرئی را متهم کنیم که مانع عدالت و پیشرفت هستند و همچنان راه را اشتباه برویم، از خودمان غافل شویم و تمامی کجی ها و بدی ها و عقب ماندگی ها را در وجود دیگران جست وجو کنیم در حالی که بر اساس آموزه های دینی و منطق علمی و تجربه تاریخی، ابتدایی ترین و مهم ترین عامل، خودمان هستیم و قبل از هر جریان و گروهی باید خودمان را محاسبه کنیم؛ محاسبه یی که باید دغدغه هر روزمان باشد.

وطن امروز:مرگ آنفلوآنزا در گرمای تابستان!

«مرگ آنفلوآنزا در گرمای تابستان!»عنوان یادداشت روز روزنامه‌ی وطن امروز به قلم دکتر محمد نبوی است که در آن می‌خوانید؛هر10 تا 40 سال یک بار بیماری‌های انتقالی متفاوتی بین پرنده‌ها، حیوانات یا انسان‌ها بروز می‌کند که گاه ممکن است جهانگیر شده و گاهی تنها به یک منطقه محدود می‌شود. آنفلوآنزای خوکی از بیماری‌های شایعی است که در 21همه کشورها را در معرض خطر قرار داده و موجب نگرانی همه مردم دنیا شده است. پاندمی این بیماری که در اسپانیا ایجاد شده است، نخستین‌‌بار در سال 1918 و 1919 در جنگ اول جهانی گزارش و در آن موقع موجب تلف شدن 500 هزار نفر در آمریکا شد. پس از آن آنفلوآنزای هنگ‌کنگی بیماری‌ای بود که توانست به اغلب کشورها وارد شده و جان تعداد زیادی از افراد را بگیرد. آنفلوآنزای خوکی هم که از آوریل 2009 شروع شد، هم اکنون بیشتر کشورها و قاره‌ها را در برگرفته ولی خوشبختانه آمار کشته‌ها تاکنون بسیار کمتر از بیماری‌های دیگری بوده که به صورت پاندمی در جهان ایجاد شده است.

این ویروس گاهی سد جامعه خوک را می‌شکند و به انسان منتقل می‌شود. علائم این بیماری در انسان شبیه به آنفلوآنزای فصلی است که از پونومونی حاد تنفسی تا موارد بدون علائم در انسان ظاهر می‌شود.در حال حاضر جهان در فاز ششم این بیماری قرار دارد و اقدامات زیادی در زمینه محدودسازی و درمان بیماران انجام گرفته است. در این اقدامات که معمولا یا از طریق مرزها یا از طریق وضع بیماران‌ صورت گرفته، تلاش می‌شود تا از کمترین دامنه شیوع بیماری پیشگیری شود. به‌عنوان‌ مثال ما در مرزها واحدهای مختلفی برای نمونه‌گیری از بیمارانی که وارد کشور می‌شوند، قرار دادیم تا بتوانیم با کنترل وضع افراد از انتقال این بیماری جلوگیری کنیم.همچنین بسته‌هایی را به افراد مشکوک به آنفلوآنزای خوکی ارائه‌ می‌دهیم تا در صورت نیاز با مسؤولان‌ تماس بگیرند.

وضع افراد و نوع ابتلای آنها به آنفلوآنزای خوکی امری است که باید توجه زیادی به آن کرد چراکه وخیم بودن حال افراد سبب می‌شود تا راه‌های بهتری همچون قرنطینه یا تجویز داروها با دز بالاتر را برای‌شان در نظر بگیریم.این در حالی است که ذخیره‌سازی و اعمال روش‌های پیشگیری دارویی اعم از واکسن، داروی ضدویروسی و آنتی‌بیوتیک‌های ضروری در کشور صورت گرفته است، اما بر اساس گفته‌های نماینده سازمان بهداشت جهانی هنوز واکسنی که مختص این آنفلوآنزا باشد تایید نشده ولی تا اوایل ماه سپتامبر (شهریورماه) این سازمان نحوه و نوع واکسن مصرفی را اعلام می‌کند.با این وجود شهروندان در هر شرایطی باید نکات بهداشتی را در مصرف فرآورده‌های با منشأ دامی رعایت کنند و اکنون بیشتر بحث ما درباره مسافرانی است که به کشورهای درگیر این بیماری مسافرت می‌کنند لذا این افراد باید مراقب سلامت خود بوده و از دست دادن با افراد مشکوک که علائم سرفه، عطسه و تهوع در آنها وجود دارد و نیز از مسافرت به استان‌های آلوده مکزیک و آمریکا خودداری کنند.

البته بر اساس تحقیقات انجام شده این ویروس در دمای پخت 70 درجه سانتیگراد از بین می‌رود و ممکن است قسمتی از ژن این بیماری با آنفلوآنزای فوق حاد پرندگان مخلوط شده و یک سایپ تایپ جدید تشکیل ‌دهد که مقابله با آن مشکل بوده و داروهایی مانند استامیویر و زانامیویر ویروس را از بین می‌برد. آنفلوآنزای خوکی هم مانند آنفلوآنزاهای فصلی ممکن است موجب مرگ افرادی همچون کودکان، سالمندان، زنان باردار و... شود که از سیستم ایمنی ضعیف‌تری برخوردارند.

اما آنچه موجب بحرانی شدن آنفلوآنزای خوکی شده، انتقال آسان بیماری است که امیدواریم با تلاش‌هایی که در این زمینه صورت می‌گیرد، آمار تلفات و مبتلایان به کمترین میزان خود برسد.

دنیای اقتصاد:سرنوشت حساب ذخیره ارزی در برنامه پنجم

«سرنوشت حساب ذخیره ارزی در برنامه پنجم»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی دنیای اقتصاد به قلم حمید زمانزاده است که در آن می‌خوانید؛سال‌های برنامه چهارم توسعه، دوران رونق درآمدهای نفتی بود.

به منظور مقابله با نوسانات درآمدهای نفتی ناشی از بی‌ثباتی بازار نفت و کاهش وابستگی بودجه کشور به درآمدهای نفتی، در قانون برنامه پنج‌ساله سوم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، ذخیره‌سازی درآمدهای مازاد حاصل از صادرات نفت‌خام به عنوان یکی از اهداف سیاست‌گذاران مطرح شد و به موجب این قانون، دولت مکلف به افتتاح حسابی به نام حساب ذخیره ارزی گردید و این حساب در برنامه پنج‌ساله چهارم نیز تداوم یافت.

اما از برنامه سوم که بگذریم، در طول سال‌های برنامه چهارم با وجود درآمدهای سرشار نفتی، برداشت‌های مکرر دولت از حساب ذخیره ارزی موجب تنزل مداوم نقش و کارکرد حساب ذخیره ارزی در مدیریت درآمدهای نفتی گردید. این فرآیند به آنجا انجامید که در حالی که کارشناسان اقتصادی خواستار تغییر در ترکیب هیات امنای صندوق ذخیره ارزی برای کاهش قدرت دولت در برداشت از آن بودند، هیات امنای حساب ذخیره ارزی منحل و اختیارات آن به کمیسیون اقتصادی دولت واگذار شد. در نهایت سرنوشت حساب ذخیره ارزی در برنامه چهارم و عملکرد ضعیف آن در مدیریت درآمدهای نفتی و تأمین اهداف مورد نظر، کارشناسان را به این نتیجه رساند که تجربه حساب ذخیره ارزی در ایران به عنوان تجربه شکست راهبرد صندوق نفتی در مدیریت بهینه درآمدهای نفتی قابل تفسیر و ارزیابی است. در واقع منتقدین راهبرد صندوق نفتی، ادعا می‌نمایند که در شرایط نهادی- ساختاری حاکم بر ایران، صندوق‌ نفتی اساسا نمی‌تواند به عنوان مأمنی برای انباشت و مدیریت بهینه منابع درآمدی نفت تلقی گردد؛ در واقع استدلال این است که رهایی از وابستگی مالی دولت به درآمدهای نفتی و بی‌انضباطی مالی دولت در مدیریت بهینه درآمدهای نفتی، مقدم بر وجود صندوق است و این امر تحت شرایط نهادی‌-ساختاری حاکم بر کشورهای در حال توسعه‌ مانند ایران منتفی است.

بنابراین در نهایت دولت وابسته به درآمدهای برونزای نفتی، به هر نحو کنترل منابع صندوق را در دست خواهد گرفت و صندوق نفتی را در دستیابی به اهداف خود با شکست مواجه خواهد نمود، بنابراین شکست حساب ذخیره ارزی، از پیش محقق بوده است.
اکنون سوال مهم پیش رو این است که برای مدیریت بهینه درآمدهای نفتی در برنامه پنجم توسعه چه باید کرد و سرنوشت حساب ذخیره ارزی چه خواهد شد؟ احتمالا در سال‌های برنامه پنجم، با توجه به رکود اقتصاد جهانی، درآمدهای نفتی به دوران اوج خود در برنامه چهارم بر نخواهد گشت. تجربه تلخ حساب ذخیره ارزی در برنامه چهارم، ضرورت تغییر جدی برای اصلاح مدیریت درآمدهای نفتی در برنامه پنجم را بیش از پیش آشکار ساخت و نشان داد که دلارهای نفتی را نباید به سادگی به چوب حراج زد. به‌عبارت دیگر، راهبرد صندوق نفتی هنوز می‌تواند به عنوان یک راهبرد مؤثر و جدی برای اصلاح مدیریت درآمدهای نفتی مد نظر قرار گیرد، البته بنا به شروطی!

مساله مهم در مورد ارزیابی کارآیی صندوق نفتی جهت مدیریت بهینه درآمدهای نفتی این است که کارآیی صندوق علاوه بر شرایط موجود نهادی – ساختاری کشور، به شدت به شکل و نوع صندوق، نحوه تعریف جایگاه آن در ساختار سیاسی – اقتصادی، درجه استقلال آن به لحاظ حقوقی، نوع رابطه آن با دولت و قواعد حاکم بر مدیریت آن و ضمانت اجرایی اعمال این قواعد و مسائلی از این دست وابسته است. بر این اساس نمی‌توان به طور کلی راهبرد صندوق نفتی را فارغ از جایگاه، کارکردها، قواعد حاکم بر آن و نیز ضمانت اجرایی آن مورد بحث قرار داد. بنابراین برای ارزیابی کارآیی یک صندوق نفتی ابتدا باید شکل و نوع صندوق را مشخص نمود و سپس به بررسی کارآیی آن پرداخت.

برای تشکیل یک صندوق نفتی، مسائل مهمی باید روشن گردد که عبارتند از: 1) روشن نمودن هدف یا اهداف صندوق؛ در این مورد باید روشن شود که هدف از ایجاد صندوق، تثبیت اقتصادی است یا هدف آن پس‌انداز است یا هدف آن کمک به فرآیند رشد و توسعه اقتصادی است یا ترکیبی از مجموعه این اهداف. 2) روشن نمودن جایگاه صندوق در ساختار سیاسی- اقتصادی؛ در این مورد باید روشن گردد که آیا صندوق به لحاظ حقوقی از دولت مستقل است یا در زیرمجموعه دولت قرار دارد؟ 3) روشن نمودن قواعد، فرآیندها و استراتژی‌های حاکم بر صندوق؛ در این مورد باید مجموعه‌ای از مسائل مربوط به ساختار بوروکراتیک صندوق روشن گردد؛ روشن نمودن روش حصول و انتقال درآمدها ‌به صندوق، روشن نمودن نوع مدیریت حاکم بر صندوق، روشن نمودن روابط صندوق با دولت و بودجه آن، روشن نمودن استراتژی‌های مربوط به نحوه نگهداری دارایی‌های صندوق، روشن نمودن استراتژی‌های مربوط به هزینه منابع صندوق و اینکه آیا هزینه‌های صندوق به صورت یک فرمول از پیش‌تعیین شده صورت می‌گیرد یا بنا بر صلاحدید و به صورت موردی و در نهایت روشن نمودن راهبرد نظارتی حاکم بر صندوق جهت اطمینان از شفافیت و سلامت عملکرد آن.در مورد تجربه حساب ذخیره ارزی، باید به این نکته توجه داشت که حساب ذخیره ارزی در ایران هرگز با ساختاری مطلوب جهت دستیابی به اهداف خود در شرایط نهادی – ساختاری ایران طراحی و تدوین نشد و همین موضوع کارآیی آن را به شدت تحت تاثیر قرار داد و آن را به اذعان عموم کارشناسان به تجربه‌ای شکست‌خورده تبدیل کرد. با وجود اینکه اهداف حساب ذخیره ارزی به خوبی روشن گردیده بود، اما جایگاه صندوق در ساختار سیاسی - اقتصادی کشور به نحو مناسبی طراحی نشده بود و قواعد، فرآیندها و استراتژی‌های حاکم بر آن به طور کارآیی تدوین نگشته بود.

یکی از مهم‌ترین مشکلات حساب ذخیره ارزی در تامین اهداف تعریف ‌شده برای آن این بود که استراتژی هزینه منابع این حساب برای تأمین بودجه دولت از طریق کسب مجوز‌های قانونی از مجلس را به صورت صلاحدیدی طراحی کرده بود، به نحوی که امکان جلوگیری از دست‌اندازی دولت به منابع این حساب را به حد بسیار پایینی تقلیل داد و این امر منجر به برداشت‌های مکرر و مداوم از منابع آن گردید. به علاوه، راهبرد نظارتی حاکم بر حساب ذخیره ارزی جهت اطمینان از شفافیت و سلامت عملکرد آن بسیار ضعیف بود، به نحوی که حتی میزان منابع حساب ذخیره ارزی حتی برای نمایندگان مجلس روشن نبود، تا چه رسد به رسانه‌ها و مردم! البته که از چنین صندوقی با چنین ساختاری نمی‌بایست انتظاری جز شکست داشت.از این نظرگاه است که راهبرد صندوق نفتی هنوز می‌تواند به عنوان یک راهبرد موثر و جدی برای اصلاح مدیریت درآمدهای نفتی مد نظر قرار گیرد. زمانی بحث تبدیل حساب ذخیره ارزی به صندوق داغ شده بود؛ البته باید تاکید کرد که دعوا بر سر حساب یا صندوق نیست.

مساله، تدوین و طراحی حساب یا صندوق یا قلک یا هر سیستم ذخیره ارزش دیگری است که در ساختار سیاسی - اقتصادی کشور، در جایگاه مناسبی تعریف شود، مدیریت حاکم بر آن به صورت قوی طراحی گردد، از شفافیت کافی جهت نظارت برخوردار باشد، استراتژی‌های مربوط به نحوه نگهداری دارایی‌های صندوق و استراتژی‌های مربوط به هزینه منابع صندوق به صورت کارآ و بهینه طراحی گردد و در نهایت و مهم‌تر از همه اینکه رابطه میان دولت و صندوق به نحو مناسبی طراحی گردیده و صندوق از استقلال کافی برخوردار باشد، به نحوی که بتواند در برابر دست‌اندازی‌های دولت به منابع آن بایستد و از آن جلوگیری نماید. طراحی و تدوین چنین صندوقی در ساختار سیاسی - اقتصادی ایران در برنامه پنجم توسعه می‌تواند این نوید را بدهد که مدیریت درآمدهای نفتی تا حدودی اصلاح خواهد شد؛ البته باید هشدار داد که تداوم حساب ذخیره ارزی در برنامه پنجم با ساختارهای فعلی، نمی‌تواند به مدیریت نامناسب درآمدهای نفتی خاتمه داده و نتایج مطلوبی برای اقتصاد کشور به ارمغان آورد.

سرمایه:شرط اجرای عدالت درباره متهمان

«شرط اجرای عدالت درباره متهمان»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی سرمایه به قلم  محمد مصطفایی است که در آن می‌خوانید؛در پرونده های کیفری، حق دفاع متهم یکی از موضوعاتی است که توسط مرجع قضایی باید رعایت شود.  قانونگذار در مجموع قوانین جاری کشورمان به خصوص در قانون آیین  دادرسی کیفری، قانون احترام به آزادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی، مقرراتی را به نفع متهم وضع کرده تا با اجرای این مقررات دستگاه قضایی بتواند رسالت خود را بر اساس اصل 156 قانون اساسی به انجام رساند.چنانچه یکی از موارد مربوط به حقوق متهمان که ریشه در حقوق بشر دارد، رعایت نشود، حقوق بشر نقض شده است. برای آنکه خوانندگان روزنامه بیش از پیش نسبت به این حقوق اطلاع کسب کنند به صورت تیتروار عمده حقوق متهمان را در تحقیقات مقدماتی به شرح زیر مطرح می کنم.

1- شروع به تحقیق مطابق موازین قانونی باشد. 2- احضار و جلب متهم طبق قانون صورت گیرد. 3- ابلاغ احضارنامه و اخطاریه با رعایت حرمت و موقعیت مخاطب صورت گیرد. 4- بلافاصله پس از حضور یا جلب از متهم تحقیق شود. 5- علت احضار یا جلب و موضوع اتهام صریحاً تفهیم شود. 6- به سرعت دلایل اتهام به متهم اعلام شود. 7- سوالات روشن و مفید بوده و از پرسش سوالات تلقینی از متهم خودداری شود. 8- از پرسش درخصوص مسائل شخصی و گناهان گذشته متهم اجتناب به عمل آید. 9- متهم آزادی کامل در پاسخ دادن داشته باشد. 10- در زمان تحقیق یا در ارتباط با آن از آزار و ایذای متهم خودداری شود. 11- از بستن چشمان متهم در زمان بازجویی خودداری شود. 12- در زمان تحقیق یا در ارتباط با آن از توهین و استخفاف نسبت به متهم خودداری شود. 13- بازجویی با امکان نشستن و دیدن بازجو انجام شود.

14- بازجویی در غیر حالت بی خوابی متهم انجام شود.
15- مکان بازجویی از نظر نور و حرارت مناسب باشد. 16- بازجویی از متهم در غیر حالت گرسنگی و تشنگی انجام شود. 17- از بازجویی در محلی خارج از مقر ضابطان یا محل نامعلوم خودداری شود.
18- هنگام بازجویی یا در ارتباط با آن از تهدید متهم خودداری شود. 19- بازداشت متهم به اطلاع خانواده اش رسیده باشد. 20- رفتار ماموران بازداشتگاه با متهم مناسب باشد. 21- در بازداشتگاه امکان تغذیه مناسب، خواب و استراحت مناسب وجود داشته باشد.
22- وضع بازداشتگاه از نظر حرارت (سرما- گرما) مناسب باشد.

23- امکانات بهداشتی و درمانی مناسب در بازداشتگاه برای متهم فراهم باشد،24- از بازداشت متهم به صورت انفرادی خودداری شود. 25- امکان ملاقات متهم با وکیل در زندان فراهم شود. 26- متهم بدون چشم بند، پابند و قیود غیرمتعارف به مرجع قضایی اعزام شود.

27- بازرسی اماکن حتی المقدور بدون جلب توجه همسایگان انجام شود. 28- حریم خصوصی سایر افراد در زمان بازرسی رعایت شود و اسناد و مدارک و اشیای غیرمرتبط با متهم از تعرض مصون ماند. 29- عکس ها، فیلم ها و نامه های خانوادگی از تعرض مصون باشد. 30- حرمت افراد (متهم، بستگان و خانواده و...) در جریان بازرسی رعایت شود. 31- پس از تحقیق پرونده بلافاصله به مرجع قضایی ارسال شود. 32- متهم ظرف مهلت قانونی به مرجع قضایی معرفی شود.

33- تحت نظر بودن متهم با دستور قضایی باشد. 34- تفهیم اتهام به متهم صریح و روشن باشد.
35- کلیه دلایل اتهام به وی تفهیم شود. 36- قرار تامین متناسب با اتهام و دلایل و وضع خاص متهم باشد. 37- از اعمال فشار بر متهم به واسطه قرار تامین خودداری شود.

38- بلافاصله امکان تودیع قرار به متهم به هر طریق ممکن داده شود.
39- بلافاصله پس از قبول ضمانت دستور آزادی متهم صادر شود.
40- ادامه بازداشت متهم با توجه به اتهام و دلایل و روند تحقیقات ضرورت داشته باشد. 41- قرار بازداشت موقت در موارد کاملاً ضروری و وفق مقررات قانونی صادر و ابقا شود. 42- از تهدید متهم به بازداشت شدن خودداری شود. 43- از تهدید متهم به ایذای جسمی (شکنجه) خودداری شود.

44- از تهدید متهم به هتک حرمت و افشای اسرار خودداری شود.
45- به متهم فرصت مناسب برای پاسخ، دفاع و همراه داشتن وکیل داده شود. 46- اکراه و اجبار متهم به دادن پاسخ خاص خودداری شود. 47- از اجبار متهم به امضای اوراق صورتجلسه خودداری شود و
48- حق سکوت متهم رعایت شود.

حقوق یادشده برای متهمانی است که به هر نحو ممکن مورد بازجویی و بازخواست قرار می گیرند و طی یکی، دو دهه گذشته به وجود نیامده است. این حقوق با تلاش و کوشش دیرینه از اجدادمان، به ما رسیده و ضرورت دارد تا در حفظ و اجرای آنها سستی و اهمال نکرده و به بهانه های واهی و بی اساس از انجام آنها شانه خالی نکنیم که اگر چنین شد دیگر عدالت هیچ جایگاه و منزلتی نخواهد داشت. بنابراین ضرورت دارد حقوق افراد بازداشت شده، جزء به جزء بدون انتقام گیری و اعمال سلیقه های شخصی توسط تمام مراجع قضایی به خصوص دادیاران و بازپرسان و نیز ضابطین دادگستری رعایت شود.

قدس: گیتس؛ فروشنده دوره گرد اسلحه!

«گیتس؛ فروشنده دوره گرد اسلحه!» عنوان یادداشت روز روزنامه‌ی قدس به قلم حسن هانی زاده است که در آن می‌خوانید؛رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا که به طور غیر منتظره وارد عراق شد درملاقات با مقامات بلندپایه این کشور از جمله عبدالقادر العبیدی وزیر دفاع عراق تلاش کرد تا وی را به خرید سلاحهای پیشرفته از آمریکا تشویق کند.

آمریکا که در 6 سال گذشته تنها در عراق بیش از 675 میلیارد دلار هزینه کرده اکنون به دلیل بحرانهای مالی با رکود شدید اقتصادی در حوزه اسلحه سازی روبرو شده است.

اظهارات اخیر خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا در مورد ضرورت ایجاد چتر امنیتی برای کشورهای عرب منطقه بخشی از سناریوی آمریکا در چارچوب بازاریابی تسلیحاتی ارزیابی می شود.

کمپانیهای بزرگ اسلحه سازی آمریکا به تازگی نسبت به ورشکستگی قریب الوقوع این شرکتها به پنتاگون هشدار داده اند. شاید به همین دلیل است که پروسه «ایران هراسی» بار دیگر به عنوان پیش نیاز طرح ایجاد مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه در دستور کار وزارتخانه های جنگ وخارجه آمریکا قرار گرفت.

هیلاری کلینتون تلاش کرد تا کشورهای منطقه را از توان دفاعی ایران برحذر بدارد و تنها راه چاره را تقویت بنیه نظامی این کشورها دانست.

این سیاست نشان می دهد که آمریکا فاز جدیدی از فضاسازی رسانه ای را برای امنیتی کردن خاورمیانه دنبال می کند که سفر رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا به عراق در این چارچوب قابل تجزیه و تحلیل است.
گیتس در سفربه عراق تلاش کرد تا با بهره گیری از شرایط منطقه مقامات عراقی را برای خرید تجهیزات پیشرفته نظامی از آمریکا قانع کند.

اما آیا آمریکا می تواند کشورهای منطقه را وارد یک مسابقه خطرناک تسلیحاتی کند؟
واقعیت این است که خاورمیانه اکنون بیش از هر زمان دیگر به یک همگرایی منطقه ای به دور از سؤ ظن های بی مورد نیاز دارد و ورود به یک مسابقه تسلیحاتی موجب عقب افتادگی این کشورها می شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها