عاطفه تنها با دیدن 12 بهار اکنون به زردی پاییز خیره شده است ، او در نگاه خویش در جستجوی مهر و عاطفه ای است که هیچگاه آن را لمس نکرد.
کد خبر: ۲۵۲۹۲
شاید روزی که او از خانه فرار کرد، نمی دانست ، پشت حصار خانه گرگهایی نشسته اند که تنها به هوسرانی و رقص بر بالین قربانیان خود می اندیشند و از سرمستی زوزه سر می دهند. عاطفه دلش گرفته است و شاید هنوز به دلیل کوچکی نمی داند که انسان های بی عاطفه روزهای عمر او را با تباهی گره زده اند. قطرات اشک عاطفه خبر از دردی می دهد که تنها کودکان یتیم از آن خبر دارند، کاش مردان بی عاطفه از درد یتیمی او خبر داشتند. عاطفه اکنون تنها و بی پناه است درست همانند سن 2سالگی که پدر و مادرش را در تصادف از دست داد. او در این شهر شلوغ به دنبال عاطفه ای است که زخمهای او را با محبت پدرانه و مادرانه التیام داده و زلفهای پریشانش را نوازش کند. عاطفه از مدتها پیش و شاید از همان 2سالگی مونس خود را پیدا کرده است . مونس او قطرات اشکی است که از دیرباز با او همراه بوده است و در تنهایی و بی کسی التیام بخش دردهای پنهان او. عاطفه سرش را بالا می گیرد، چهره کریه متهمان او را به وحشت می اندازد. پس به دنبال مامن و پناهی تمام زوایای اتاق را جستجو می کند. از خود می پرسد راستی برخی از آدمها چقدر بی عاطفه شده اند؛ قاضی حکم می کند، عاطفه یک بار دیگر تحویل بهزیستی می شود، پیکر نحیف او در دوردست شلوغی شهر در میان انسان های غریبه گم می شود، عاطفه بازهم تنهاست .عاطفه ها می پرسند آیا دست مهربانی هست که به آن اطمینان کنیم؛

ناصر صبوری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها