سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیال‌ها که گذر کرد و گذر نکرد خوابی/ ز چه روی ماندی ای صبح که جان من برآمد/ بزه کردی و نکردند موذنان صوابی...
کد خبر: ۲۲۹۶۶۲

سلام شترگاوپلنگی‌های تنهای دیار من! امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدر خوب که آسمان کبود تهران را آبی ببینید! از حال ما هم اگر بپرسید ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی‌سبب می‌گویند! طی هفته‌ای که گذشت نامه‌ای داشتم از حسین که متاثرم کرد. پسری که در 18 سالگی باید بار خیلی چیزها را به دوش بکشد.

حسین عزیز، نامه‌ات را خواندم و از این که دیدم در سرزمینم هنوز مردهایی مانند تو زندگی می‌کنند به خود بالیدم. تو برای من نمونه استقامتی. شاید رستم زمانه ما! لابد تعجب می‌کنی، اما جنگیدن با دیو هفت‌سر فقر و تامین‌کردن زندگی مادر و 4 خواهرت کاری است که در زمانه ما شاید از عهده رستم هم برنیاید! گفته‌ای که تمام روزت به دنبال لقمه‌ای نان برای خانواده‌ات هستی. آن هم در غیاب پدری که خیلی زود رفت. گفته‌ای که به هر کاری تن می‌دهی از کارگری سر ساختمان گرفته تا تمیز‌کردن و نظافت خانه‌های مردم! گفته‌ای که نمی‌دانی جوانی چه رنگی است، اما حسین عزیز گاهی اوقات لازم نیست آدم رنگ جوانی را بفهمد. گاهی اوقات لازم نیست که آدم به معنای متعارف و معمولی‌اش جوانی کند. می‌دانم که این کار خیلی سخت است، می‌دانم گذشتن از نیازهای این دوره و فقط دنبال تامین معاش بودن کاری است که از عهده هر جوان 18 ساله‌ای برنمی‌آید ولی تو آنقدر خوب در نامه‌ات حرف زدی که دیگر جایی برای حرف‌های من باقی نمی‌ماند. از من پرسیده‌ای که آیا می‌توانی با این شرایط درس هم بخوانی؟ و من می‌گویم می‌توانی. چون تو از آن آدم‌هایی هستی که کافی است فقط اراده کنند. این را با حرف‌هایت به من و با کارهایت به مادرت ثابت کرده‌ای. اگر می‌توانی چرا که نه؟ چرا پازل انسانیت و کامل بودنت را با درس خواندن تکمیل نمی‌کنی؟ چرا فکر می‌کنی نمی‌توانی؟ گفته‌ای که حتی اجازه فکر کردن به عشق را هم به سر خودت راه نمی‌دهی و این برایت دردناک است چون تو هم مثل هر جوان دیگری احساس داری و قلبی که تشنه دوست داشتن و دوست داشته شدن است. من هم این را می‌فهمم. دوست خوب و صبور من! می‌فهمم که کار سختی است چشم پوشیدن از عشق به خاطر عشقی دیگر، اما صبر کن. حتما زمان عاشقی تو هم فرا خواهد رسید. خدایی که در این نزدیکی است نخواهد گذاشت تنهایی بر وجودت چنگ بیندازد. خدایی که تو را می‌بیند و می‌فهمد، می‌داند که کی، کجا و چگونه <او> زندگی‌ات را بر سر راهت قرار بدهد. وقتی خواندم که نوشته بودی پیش از هر کاری باید خواهرانت را به سر و سامان برسانی و هر جوری شده مقدماتی فراهم کنی تا آنها درسشان را بخوانند به اندازه همه لحظات زندگی‌ام خوشحال شدم. خوشحال شدم که در نامه تو حتی یک خط گلایه هم نبود. حرفی هم اگر بود از سر دلتنگی بود! من و همه نسل سومی‌ها پذیرای تنهایی‌ها و دلتنگی‌های تو هستیم. شنونده حرف‌هایی که برای نگفتن داری. ما را از حرف‌های خودت بی‌نصیب نگذار و بدان که روز و شب برای تو و مردان مردی مانند تو دعا می‌کنیم تا همه چیز بر وفق مرادشان بچرخند و آنها هرگز هرگز، شرمنده خانواده‌شان و خدای خودشان نباشند. خسته نباشی رستم این سال‌های ما!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها