گفتگو با کلود للوش، کارگردان فیلم «مسیر متقاطع»

آخرین برگ برنده‌ام را روکرده‌ام

در سال‌های اخیر تعداد زیادی فیلم «هیچکاکی» ساخته شده است. در حقیقت این نوع فیلمسازی کمی هم با افراط همراه بوده است. اما تماشاگران سینما در فرانسه به دیدن فیلمی رفته‌اند که بیش از هر فیلم دیگری می‌تواند لقب یک کار هیچکاکی را بگیرد و چنین لقبی شایسته آن است. منظور فیلم «مسیر متقاطع» ساخته جدید کلود للوش فیلمساز کهنه‌کار فرانسوی است. بسیاری از منتقدان فرانسوی و غیرفرانسوی این فیلم را بهترین ساخته سینمایی او در یک دهه اخیر می‌دانند. از زمان اکران عمومی «بینوایان» در سال 1995، ستاره اقبال للوش‌ کمی افول کرد، اما فیلم جدیدش شهرت عظیم دهه‌هفتادی‌‌اش را دوباره به ارمغان آورده است. مسیر متقاطع اثر دلهره‌آور پرپیچ و خمی است که قصه‌اش خیلی خوب نوشته شده و کاملا قانع‌کننده است. فیلمنامه فیلم اثری است که خیلی خوب انتظارات و پیش‌بینی‌های تماشاگران را درک می‌کند. این فیلمنامه به شکلی زیبا با تصورات بیننده بازی می‌کند. بعضی وقت‌ها او را به همان‌جایی می‌برد که وی انتظار دارد ولی خیلی وقت‌ها هم او را به بازی می‌گیرد، بازی‌ای که خود تماشاچی هم آن را دوست دارد. قصه فیلم درباره نویسنده‌ای است که برای قصه کتاب جدید و جنجالی‌ خود به دنبال کاراکترهایش می‌گردد. جودیت (با بازی فانی آردان)‌ تازه کتاب موفق و پرخواننده‌اش «خدا و دیگران» را روانه بازار کتاب کرده است. در همین زمان پلیس او را احضار می‌کند تا درباره دو قتل مشکوک از او سوالاتی کند. جودیت قصه‌اش را از اول تعریف می‌کند و فیلم با یک فلاش‌بک به زمانی برمی‌گردد که او همسرش را ملاقات می‌کند. قصه کتاب جودیت و قصه زندگی او با قتل‌های مشکوک گره می‌خورد و دلهره فیلم با یک چرخش پیش‌بینی‌ نشده تمام می‌شود.
کد خبر: ۱۷۵۰۵۵

نام فیلم را از کجا آوردید؟

قصه مسیر متقاطع ارجاعی به ادبیات عامه‌پسند و رایج است که خیلی هم تحقیر‌آمیز و خفت‌بار نیست. آنچه از نظر اقتصادی کار می‌کند و موفق می‌شود الزاما چیز بدی نیست. این اسم برگرفته و ملهم از برخی نقدها و مرورهایی است که طی چند سال اخیر روی فیلم‌هایم شده است. این نقدها کارهای مرا با عکس‌های عاشقانه یا رمان‌های پاورقی (که به صورت کتاب در ایستگاه‌های مترو راه‌آهن فروخته می‌شود و مسافران را هنگام سفر سرگرم می‌کنند و البته خیلی هم محبوب هستند.) مقایسه کرده بودند. به خودم گفتم چرا که نه؟ احساس کردم چه اشکالی دارد اگر بتوانم به هر شکل ممکن از این ژانر را در یک فیلم سینمایی ارائه دهم. این کار حتما خیلی سرگرم‌کننده خواهد بود. پس این بازی را شروع کردم. البته اذعان می‌کنم که این کار نوعی بود. ساخت این فیلم، پاسخی به یک درخواست و مطالبه قدیمی بود، من رابطه سخت و دشواری با نخبگان دارم، حتی از زمان فیلم «یک مرد و یک زن». در عین حال کار جدیدم نامه سرگشاده‌ای به تماشاگران سینماست که همیشه مشوقم بوده‌اند و از دیدن فیلم‌هایم شوکه شده‌اند.

درباره خلاقیت موجود در قصه بگویید.

فیلم تلفیقی از ژانرهای مختلف است و این اولین‌بار نیست که این‌گونه فیلم می‌سازم. فرق این فیلم با بقیه کارهایم در این است که اینجا این تلفیق بیشتر از حدمعمول است. تغییر مود را همچنان حفظ کرده‌ام و در اینجا یک جور بازی با تماشاچی را شروع می‌کنم. از آنها می‌خواهم در این بازی همراه شده و همکاری کنند. البته یک چیز وجود دارد که تمام 41 فیلم مرا به یکدیگر مرتبط و وصل می‌کند و آن هم مضمون عشق است. این مضمون ضرورت اساسی هر قصه و فیلمی است. واکنش و نتیجه مشابهی را از نمایش فیلم‌هایم برای تماشاگران گرفته‌ام.

با تماشای فیلم این احساس ایجاد می‌‌شود که بیشتر باید آن را فیلمی از هاروه پیکارد بنامیم تا کلود للوش!

این هم راهی است برای سروکار داشتن با مضمون شهرت. با این فیلم می‌خواستم پیامی برای کسانی بفرستم که کارم را رد می‌کنند. می‌خواستم حداقل یکی از فیلم‌هایم به عنوان فیلمی دیده شود که ساخته کلود للوش نیست! البته تماشاگران سینما وقتی تازه‌ترین فیلم کارگردانی را می‌بینند که هر سال یک فیلم می‌سازد (مثل وودی آلن، پدرو آلمودوار یا برادران کوئن)‌ نسبت به آن متعصب می‌شوند و درباره آن به نوعی پیش داوری می‌کنند. می‌خواستم دوباره احساس جوانی کنم و خودم را با این فیلم درمان کنم. به جای مجازات کردن خود، این کار روش بهتری برای انتقاد از خود است. اگر تماشاگران مجذوب فیلم نشوند و قصه آن نتواند آنها را اغوا کند، شکست خورده‌ام. به این ترتیب، انتخاب من این بود که ناشناخته باقی بمانم. فکر می‌کنم همه هنرمندان و چهره‌های ادبی دیر یا زود با این فانتزی بحران هویت روبه‌رو می‌شوند، زیرا همه آنها نسبت به تصوراتی که جامعه و عموم مردم از آنها دارند حساس هستند. خیلی‌ها اعتقاد دارند آنها همیشه خودشان را تکرار می‌کنند و مثلا یک فیلمساز همیشه همان فیلم اولش را دوباره می‌سازد. اما این واقعیت ندارد، من 41 فیلم ساخته‌ام و حالا وقتی نگاهشان می‌کنم  می‌بینم آنها طرحی برای دنبال کردن یک طرح دیگر هستند. ما هنرمندان حکم دانشجویانی را داریم که همیشه در حال تحصیل هستیم. من هیچ‌وقت تحقیق درباره چیزهای کشف نشده را رها نمی‌کنم. تصورم این است که اگر روزی برسد که دیگر چیزی برای کشف کردن نباشد، آن روز کار فیلمسازی را رها خواهم کرد. اما فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها آن روز برسد.

در قصه فیلم افسانه و حکایت انعکاسی از واقعیت‌هاست؟

دقیقا همین‌طور است، به همین دلیل فیلمبرداری صحنه‌ها خیلی سرگرم کننده بود. من سر صحنه به نوعی در حال اجرای همان بازی‌ای بودم که در بالا به آن اشاره کردم.

درباره نحوه انتخاب بازیگران فیلم بگویید.

برای نقش اصلی فیلم به یک شمایل نیاز داشتم. کسی را می‌خواستم که کاراکتر جودیت را باور داشته باشد و بتواند او را به شکلی باورپذیر روی پرده به تصویر بکشد. او باید نوعی ذکاوت در خودش می‌داشت. از اول می‌دانستم که در عین حال یک ستاره باید این نقش را بازی کند. پس از انتخاب او بود که می‌توانستم بازیگران دو نقش مهم دیگر فیلم را انتخاب کنم. اگر براد پیت و جولیا رابرتز را برای دو نقش مرکزی برمی‌گزیدم، قصه فیلم بیش از حد معلوم و مشخص می‌شد. همه می‌دانیم این دو دیر یا زود در دل قصه فیلم به یکدیگر دل می‌بندند. اما در این فیلم خاص، مضمون عاشقانه آن باید کاملا غیر منتظره و پیش‌بینی نشده از راه می‌رسید. فانی آردان بعد از قسمتی که از او گرفتم، همانی بود که می‌خواستم.

دومینیک پینون و آدری دانا چگونه انتخاب شدند؟

این واقعیتی است که پینون تا قبل از این در فیلم‌های سینمایی معمولا به عنوان کاراکتری اغواکننده دیده نشده است. اما من او را می‌خواستم تا در پایان فیلم جذاب و جذب کننده به نظر برسد. بازیگرانی می‌خواستم که همراه با تغییر و تحولات فیلم تغییر کنند به دنبال بازیگری بودم که بدون این‌که ظاهرش قشنگی‌ای را به نمایش بگذارد، گیرایی و گرما داشته باشد. در فیلم به‌دنبال این تم هم بودم.

اما آدری دانا یک بازیگر تازه وارد است‌.

کشف او برای این نقش هم برای خودش قصه‌ای دارد، او انتخابی نبود که خیلی راحت جلوی چشم شما ظاهر شود. اول به سراغ چند بازیگر مشهورتر رفتم و بتدریج به این نکته پی بردم که چنین بازیگرانی نمی‌توانند حس و حال فیلمنامه و این کاراکتر را درآوردند. سرشناس بودن بازیگر نقش این کاراکتر، حس و حال فیلمنامه و آن شخصیت را از بین می‌برد. البته می‌دانستم انتخاب یک بازیگر کمتر شناخته شده می‌تواند تاثیری منفی بر وضعیت فروش فیلم بگذارد، اما من ترجیح دادم در خدمت فیلم باشم و آن کاری را انجام دهم که به‌نفع فیلم است. تماشاچی از همان اولین لحظه‌ای که آدری‌دانا را در فیلم می‌بیند، متقاعد می‌شود که وی گزینه‌ای درست برای ایفای این نقش است. در شروع قصه فیلم بیننده به او توجهی ندارد و واکنش مثبتی به او ابراز نمی‌کند، اما در پایان ماجراست که او را به عنوان شخصیتی دوست داشتنی مورد توجه قرار می‌دهد.

قصه فیلم با مضمون واقعیت و دروغ و تلفیق این دو با هم سروکار دارد.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که دروغ‌ها پایه و اساس آن هستند. این مثل قایم‌باشک بازی است. قایم‌باشک بازی همیشه حکم یک بازی فوق‌العاده را داشته است، چون پایان آن اصلا قابل پیش‌بینی نیست. در این بازی شما به همان‌ اندازه شانس برد دارید که ممکن است بازنده شوید. آدم‌ها در زندگی واقعی همیشه تلاش دارند خودشان را چیزی بالاتر از آنچه هستند نشان دهند. وقتی قرار می‌شود کسی را گول بزنند، بهترین بخش خودشان را به نمایش می‌گذارند. این نکته هم در مورد عشق صدق می‌کند و هم در مورد حرفه تجارت. ما دنیایی را خلق کرده‌ایم که حول دروغ‌ها می‌چرخد. به همین‌ دلیل، اگر کسی به شکلی معصوم خودش را عرضه کند، بلافاصله موفق می‌شود. این همان نکته‌ای است که در فیلم مورد بحث و بررسی قرار دادم. در این فیلم هم کاراکتر‌ها فقط به واسطه دروغ‌هاست که امکان ادامه حیات دارند. من خودم هم دروغگوی بزرگی بودم! کاملا می‌دانم درباره چه‌ چیزی صحبت می‌کنم. بعضی وقت‌ها مجبور بودم شرایطی را فراهم کنم که دیگران باور کنند می‌توانم فیلم بسازم، در حالی که خودم هیچ اعتمادی به خودم نداشتم و مطمئن نبودم که می‌توانم این کار را انجام دهم! حرف من یک بلوف کامل و خالص بود. در کارم موفق شدم و توانستم ثابت کنم کار با دوربین را بلدم. بدون دروغ گفتن، چگونه می‌توانستم به کارم ادامه دهم و خودم را ثابت کنم؟ بعضی وقت‌ها دروغ‌گویی به آدم‌ها کمک می‌کند تا خودشان را از شرایط و موقعیت‌های سخت برهانند، شما باید خیلی ثروتمند و غنی باشید تا بتوانید حقیقت را بگویید. حقیقت مثل یک کالای لوکس است.

در قصه فیلم زمانی که پلیس پینون و دانا را دستگیر می‌کند، می‌گویند راننده تاکسی یک قاتل زنجیره‌ای است.

این یک نمایش است که در ضمن بانمک هم‌ است. هر یک از کاراکتر‌های فیلم اطلاعات متفاوتی از واقعیت و وضعیت دارند. حتی وقتی دانا این جمله را می‌گوید، هیچ اعتقادی به حرفش ندارد. همین باعث می‌شود تماشاچی نسبت به وضعیت و کاراکتر‌ها شک کند و برای خودش یک قاتل خیالی فرض کند. زندگی واقعی هم پر از سوء تفاهم‌هاست و همین سوء‌تفاهم‌ها هستند که کل زندگی را می‌سازند. این مثل یک کمدی تئاتری است و من این نوع موقعیت‌ها را دوست دارم.

یک نکته بسیار جالب این است که اکثر تحلیلگران و منتقدان گفتند در اکران عمومی با فروش خوبی روبه‌رو خواهد شد و تماشاگران از آن استقبال خواهند کرد.

این لطف آنهاست که این نکته را بیان می‌کنند. به‌هرحال، هر فیلمسازی تلاش می‌کند فیلمی خلق کند که تماشاچی بیشتری داشته باشد. هیچ فیلمسازی نمی‌خواهد کارگردان فیلمی باشد که سالن‌های نمایش آن خالی از تماشاچی است.

از سال 1966 تا به حال، هنوز هم یک مرد و یک‌زن بزرگ‌ترین موفقیت تجاری شماست.

وقتی این فیلم را می‌ساختم، نگران آن بودم که مبادا آخرین ساخته سینمایی‌ام باشد. با ساخت این فیلم آخرین برگ برنده‌ام را رو کردم و شبیه آن قهرمانان بازی‌های المپیک بودم که شانس کمی برای پیروز شدن دارند. یک ورزشکار اگر شکست بخورد، از دور بازی‌ها کنار می‌رود. اما آنها همه انرژی‌شان را به خدمت می‌گیرند تا رکورد تازه‌ای به جا بگذارند. یک زن و یک مرد ششمین فیلم سینمایی‌ام بود و زمان ساخت آن می‌دانستم شاید شانس دیگری برای کارگردانی هفتمین فیلم به من داده نشود.

مسیر متقاطع همچنین روی مضمون ناپدید شدن فوکوس می‌کند که بازتاب دیگری از واقعیت است.

این یکی از وسوسه‌های من است. وقتی بحث واقعیت‌ها پیش می‌آید، من با ایده ناپدید شدن بازی می‌کنم. درباره چیزهای مذمومی مثل خودکشی صحبت نمی‌کنم، حرفم درباره تفاوت‌‌هایی است که به عنوان آخرین شانس احتمالاتی را پیش پای شما می‌گذارند. بعضی وقت‌‌ها آرزو می‌کنم بتوانم برگردم و همه چیز را از اول شروع کنم.

دارید درباره امکان تماشای واکنش آدم‌ها از یک فاصله نزدیک یا دور صحبت می‌کنید؟

آیا این فانتزی و رویای همه آدم‌ها نیست؟ ما همیشه رویای این را داریم که در مراسم تدفین خودمان حضور داشته باشیم و ببینیم دیگران در حال صحبت درباره چه چیزی‌ هستند و درباره ما چه می‌گویند.

می‌خواهید مطمئن شوید که دل آنها برای شما تنگ شده است؟

امیدوارم دلشان برایم تنگ شود. اما در پایان یک مراسم تدفین شما دیگر درباره آن مرحوم صحبت نمی‌کنید. همه چیز تمام شده است. شما خیلی زود مردگان را فراموش می‌کنید. همه این مراسم‌ها با اشک شروع و با خنده تمام می‌شود.

در مسیر متقاطع این طور اظهارنظر می‌کنید که بچه‌ها موجوداتی جادویی هستند؟

همین طور است. از دخترم شایا خواستم این نقش را بازی کند. با بچه‌‌هایم زیاد کلنجار رفتم و گاهی اوقات کار به دعوا و جدل می‌کشید، اما لحظات خیلی خوبی داشتیم. من نزاع و جدل را تمرینی برای عشق و محبت می‌دانم. رابطه میان کاراکتر دختر نوجوان با مادرش، شباهت زیادی به رابطه خود من با بعضی بچه‌‌هایم دارد.

بچه‌های‌تان به مدد وجود شما توانستند به کار بازیگری بپردازند؟

این مساله حکم پیروزی مرا بر سینمای آماتوری دارد. من کارم را به عنوان یک فیلمساز آماتور شروع کردم. حالا که تبدیل به یک کارگردان حرفه‌ای شده‌ام، برایم جالب بود که از وجود بچه‌‌هایم در تمام فیلم‌‌هایم استفاده کنم. بچه‌‌هایم این روزها وقتی فیلم‌هایم از تلویزیون پخش می‌شود، از دیدن خودشان خوشحال می‌شوند. به یاد‌ آن روزها می‌افتند و حس و حال خاصی پیدا می‌کنند.

در قصه فیلم شما کاراکترها را خیلی موجز معرفی می‌کنید و سپس به سراغ طرح چیزهای دیگر می‌روید؟

من زندگی را به عنوان یک جدول در نظر می‌گیرم. شما به یک زندگی کامل نیاز دارید تا بتوانید تمام اجزای آن را کشف کنید. یک فیلم هم مثل یک جدول است. یک شروع، یک میانه و یک پایان دارد. اما من دوست دارم همیشه از آخرهای کار شروع کنم. یک فرهنگ لغات را در نظر بگیرید. اگر شما آن را از حرف اول تا آخر بخواهید بخوانید و هیچ صفحه‌ای از آن را هم از دست ندهید، مطالعه آن تا حد مرگ ملال‌آور خواهد بود. اما اگر مستقیما به آن کلمه مورد علاقه و دلخواه خود مراجعه کنید، از خواندن مضمون آن لذت خواهید برد. در این حالت، مطالعه آن کتاب فرهنگ لغات چیز متفاوتی خواهد بود. در یک فیلم، من با سکانسی شروع می‌کنم که هوش و احساسات بیننده را به چالش می‌طلبد. ضروری است که شما هر بار در فیلم‌هایتان راهی را پیدا کنید که توجه تماشاچی را به قصه جلب کنید؛ زیرا آنها به سینما می‌آیند تا از دیدن یک فیلم لذت ببرند و با پی بردن به مشکلات کاراکترها نگرانی خاص خود را پیدا کنند. شما با نوع کاری که می‌کنید، می‌‌توانید آنها را وارد نگرانی‌‌های خیالی جدیدی کنید که هیچ عواقب واقعی ندارند. پس از 2 ساعت و زمانی که فیلم تمام شد، همه چیز به روال عادی خودش برمی‌گردد و تماشاگران به سراغ نگرانی‌های واقعی خودشان می‌روند. اما در طول این 2 ساعت شما توانسته‌اید روی ذهن آنها تاثیر بگذارید و در دنیای ذهنی آنها فضای تازه‌ای خلق کنید که در کنار زندگی واقعی‌شان، آن هم حضور دارد. یک فیلم سینمایی حکم یک زندگی دیگر و جایگزین را دارد که به تماشاچی پیشنهاد می‌کند آن را هم تجربه کند. تماشاچی با دیدن این زندگی جایگزین، موقتا زندگی خودش را فراموش می‌کند. برای این که بتوانیم این کار را با موفقیت انجام دهیم، باید بتوانیم در شروع فیلم سکانس‌های ضربه زننده‌ای را خلق کنیم که کاملا ذهن بیننده را درگیر خودش کند. برای همین است که سکانس‌های اول هر فیلم از سکانس‌‌های کلیدی محسوب می‌شوند و باید صحنه‌‌‌هایی قوی باشند. سازندگان فیلم‌‌های جیمزباندی کار درست را انجام می‌دهند. بهترین سکانس هر فیلم جیمز باندی،‌ همان سکانس‌های اولیه آنهاست. این سکانس‌ها براحتی توجه بیننده را کاملا به خود معطوف می‌کنند.

از فیلم‌هایتان معلوم است که سفر و ماجراجویی را دوست دارید؟

یکی از شیفتگان بزرگ ماشین‌ها هستم. این نکته را شما از همان فیلم یک مرد و یک زن متوجه می‌شوید. وقتی می‌خواهم روی کارم تمرکز کنم و فیلم تازه‌ای بسازم، این طور نیست که روی صندلی دفتر کارم بنشینم. نیازمند حرکت و تحرک هستم. شما نمی‌‌توانید مرا در یک نقطه و بی‌حرکت پیدا کنید. در کنار آن، همیشه به رانندگی می‌پردازم و یک راننده سریع و چابک هستم. وقتی می‌دانم ذهنم درحال مسابقه دادن است،‌در چنین حالتی، راحت‌تر می‌توان دست به خلق چیزهای تازه زد. وقتی در محل کارم هستم، خوابم می‌گیرد و هیچ یک از ایده‌ها و رویاهایم که می‌توانند باعث خلق یک سوژه خوب شوند، به سراغم نمی‌آیند. علتش هم این است که در این حالت ذهنم فعال نیست. هیچکاک می‌گفت شب‌‌ها ایده‌های درخشان خودش را پیدا می‌کرد و آنها را در حالت نیمه بیداری و نیمه‌خواب می‌نوشت. ولی وقتی صبح از خواب بیدار می‌شد، احساس می‌کرد چقدر آنها را به شکل بدی روی کاغذ آورده است. او هم طرفدار تحرک و پویایی بود.

حفظ توازن‌

کلود للوش از فیلمسازان موج نوی سینمای فرانسه است که هنوز هم با جنب و جوش زیاد فیلم‌های سینمایی خود را کارگردانی می‌کند و از قرار معلوم به این زودی‌ها قصد بازنشستگی ندارد. او که 30 اکتبر سال 1937 در شهر پاریس به دنیا آمد، از همان نوجوانی به سینما علاقه‌مند شد و برخلاف بسیاری از فیلمسازان موج نو که درصدد ساخت فیلم‌هایی با مضامین اجتماعی و واقع‌گرایانه بودند، اشتیاقش برای کارگردانی فیلم‌های دلهره‌‌آور و ترسناک را نشان داد. او که به آلفرد هیچکاک فرانسه معروف است، با بهره‌گیری از فضای ترس، دلهره و تنش قصه‌های اجتماعی خود را مطرح می‌کند. ازجمله هنرمندانی است که بشدت سینمای کشورش را دوست دارد و به تماشای تمام محصولات سینمایی فرانسوی می‌رود. با آن که منتقدان همه فیلم‌هایش را با دقت نقد و بررسی می‌کنند، ولی علاقه زیادی به آنها ندارد. یک بار به شوخی و طعنه گفت: بالاخره یک روز فیلمی برای آنها خواهم ساخت که دوستش داشته باشند. آن روز زمانی است که پولی دستم باشد که نگران از دست دادن آن نباشم!

جودیت، این نویسنده‌ میانسال تازه جدیدترین کتاب خود را منتشر کرده است، کتابی که در صدر جدول آثار پرفروش و پرخواننده روز قرار دارد. به زودی دنیای خیالی قصه کتاب او با واقعیت‌ها یکی می شود و جودیت خود را در میانه یک معرکه تمام‌عیار می‌بیند. چه ارتباطی می‌تواند بین جودیت (از طریق نوشته‌هایش)‌ و یک قاتل زنجیره‌ای وجود داشته باشد. این موضوعی است که نه فقط برای پلیس و خود جودیت، بلکه برای تماشاچی هم جالب و مهم است و همه به دنبال یافتن پاسخ مناسبی برای این پرسش هستند.

قاتل زنجیره‌ای فیلم با نام «شعبده‌باز» معروف شده است؛ زیرا پیش از حمله به قربانیان خود از یک حقه و حیله زیرکانه استفاده می‌کند. این قاتل خطرناک تازه از زندان فرار کرده است. جذابیت ویژه قصه فیلم در این است که مبنای پیرنگ و خط اصلی قصه بر سورپریزها و شگفتی‌هایی است که در مقاطع مختلف خود را به رخ تماشاچی می‌کشند. للوش این قصه را به گونه‌ای پیش می‌برد که بتواند بیشترین تاثیر را روی بیننده‌اش بگذارد و حس درونی او را درگیر خویش کند. با یک نگاه کلی به فیلم می‌توان این گونه اظهارنظر کرد که با 2 فیلم جدا اما مرتبط به هم سروکار داریم. فیلم اول فلاش‌بک‌هایی است که جودیت از زندگی گذشته خود تعریف می‌کند. فلاش‌بک‌هایی که زمینه را برای خلق فیلم دوم فراهم می‌کنند. بسیاری از منتقدان می‌گویند در 60 دقیقه اول فیلم تعلیق و تنش بیشتری وجود دارد تا 40 دقیقه پایانی آن. در حقیقت فلاش‌بک‌های فیلم بیشترین تاثیر و ضربه را به تماشاچی وارد می‌کنند، اما با وجود این نکته، للوش توانایی آن را دارد که بیننده را تا آخرین لحظات مشتاق و علاقه‌مند نگه دارد و مانع از گریز او از سالن تاریک سینما شود.

مترجم: کیکاوس زیاری
منبع: emanaellevy

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها