تروریست تکفیری چطور زائران را پشت اسپیلت به شهادت رساند؟

روایت شهادت یک زائر دهه نودی

۱۰ روز از حمله خونبار تروریستی به زائران حرم شاهچراغ در شیراز می‌گذرد. ۱۵ نفر در این حادثه به شهادت رسیدند و عامل تروریستی هم پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان به هلاکت رسید.
کد خبر: ۱۳۸۵۸۱۳
در این حمله تروریستی سه دانش‌آموز به شهادت رسیدند که این روز‌های جای خالی آن‌ها در کلاس درس عمق جنایت را بیشتر نشان می‌دهد. یکی از کودکان شهید در این ماجرای تلخ، علی‌اصغر لری‌گویینی است. پسری هشت‌ساله و اهل روستای چاه‌قوسکی سیرجان‌کرمان که روز چهارشنبه خونین در حرم شاهچراغ و توسط عامل تروریستی به شهادت رسید.

عباس لری‌گویینی، پدر علی‌اصغر روز فاجعه همراهش بود. او در گفتگو با جام‌جم از روز حادثه می‌گوید: «آن روز دو پسرم اهورای ۳.۵ ساله و علی‌اصغر هشت‌ساله و پدر و مادرم همراهم بودند. وقتی به حرم رسیدیم، تصمیم‌گرفتیم ابتدا نماز بخوانیم. مشغول عکاسی از پسرم بودم که یکدفعه پدرم گفت فرار کن. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است و فکر نمی‌کردم تیراندازی باشد. دست پسرم را گرفتم و به سمت در جلویی فرار کردیم که در فیلم دوربین مداربسته هم مشخص است. رنگ لباس من آبی و پسرم هم پیراهن سبزرنگ پوشیده بود. چند قدم که رفتیم، مردم را دیدیم که از روبه‌رو می‌آیند. با دیدن وضعیت آن‌ها به سمت عقب برگشتیم و همگی پشت اسپلیت گازی پنهان شدیم. پسرم را روی زمین انداختم و خودم هم را رویش افتادم تا آسیبی نبیند. اینجا بودکه متوجه شدم کسی در حال تیراندازی است. ضارب چند بار سمت ما آمد و شلیک کرد. مدتی بعد سرم را به آرامی بالا آوردم تا ببینم اوضاع از چه قرار است که دیدم ضارب هنوز ایستاده و در حالت شلیک گلوله است. انگار اسلحه‌اش گیر کرده بود. سرم را پایین انداختم و روی پسرم را پوشاندم که در همین هنگام علی‌اصغر سرش را بیرون آورد، گلوله به سرش اصابت کرد و شهید شد. دیگر سرم را بالا نیاوردم تا زمانی که ماموران امنیتی از راه رسیدند و ضارب را دستگیر کردند.» پدر آه بلندی می‌کشد و ادامه می‌دهد: «دست چپم تیر خورد و استخوانش شکست، از دست راستم هم تیر رد شد، اما جراحتش کم است. به پشت پایم هم ترکش اصابت گلوله به دیوار اصابت کرد. اهورا هم چند ترکش خورده، اما خدا را شکر پدر و مادرم سالم هستند و اتفاقی برای آن‌ها نیفتاده است. آن‌ها راه فرار داشتند و از مسیر دیگری رفتند، اما ما راه فرار نداشتیم و گرفتار شدیم.»

علیرضا شاهمرادی ۱۲ ساله، یکی از همشاگردی‌های علی‌اصغر و دوست صمیمی او بود. با او هم در مورد علی‌اصغر صحبت کردیم.

چقدر با علی‌اصغر دوست و رفیق بودید؟

خیلی. ما دو سال با هم دوست بودیم. چون خانه من و علی‌اصغر در یک مسیر بود، صبح‌ها دنبالش می‌رفتم و با هم به مدرسه می‌رفتیم. او همبازی‌ام بود و همیشه وقتی از مدرسه تعطیل می‌شدیم به پارک می‌رفتیم و بازی می‌کردیم. تا وقت خالی پیدا می‌کردیم، مشغول بازی می‌شدیم.

رفتار علی‌اصغر با بقیه همکلاسی‌هایش چطور بود؟

علی‌اصغر دوست خیلی خوبی بود. من و او هرگز با هم دعوا نکردیم با بچه‌های دیگر هم دعوا نمی‌کرد. اگر می‌دید بچه‌ها با هم قهر هستند، آن‌ها را آشتی می‌داد و می‌گفت قهر کردن‌کار بدی است، شما با هم دوست هستید و بازی‌می‌کنید.

از آخرین روزی بگو که علی‌اصغر را دیدی.

او با همه ما خداحافظی‌کرد و قول داد برای‌مان سوغاتی بیاورد، اما روز پنجشنبه گفتند شهید شده است. وقتی به کلاس می‌آییم، از دیدن جای خالی‌اش در مدرسه واقعا ناراحت می‌شویم و گریه‌مان می‌گیرد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، اشک در چشمانم جمع شد. ما یک دوست خوب را از دست دادیم.

قرار بود برای همکلاسی‌هایش سوغاتی بیاورد

پس از پایان این جنایت خونبار، پدر همراه با پیکر خونین پسرکش به روستا برگشت تا مراسم سوگواری را برگزارکند. اهالی روستا به نشانه عزا لباس سیاه به تن کردند و به سوگ نشستند. همکلاسی‌های علی‌اصغر هم که شاهد سوگواری اهالی روستا بودند به نشانه سوگ، قاب‌عکسی از او را روی نیمکت خالی‌اش در مدرسه قرار دادند. همه آن‌ها و حتی آقامعلم مدرسه عشایری کعبه روستای چاه‌قوسکی هم روز خداحافظی از علی‌اصغر را خوب به‌یاد دارند. از محمد‌تانه‌وردی‌پور، معلم ۴۸ ساله مدرسه می‌خواهیم از روز وداع با علی‌اصغر بگوید.

از روزی بگوییدکه علی‌اصغر می‌خواست همراه خانواده‌اش به شیراز برود.
 

روز سه‌شنبه، یعنی یک روز قبل از حادثه می‌خواستم مدرسه را تعطیل‌کنم که علی‌اصغر گفت آقا، ما روز چهارشنبه نیستیم و می‌خواهیم به مسافرت برویم. گفتم کجا؟ گفت شیراز. گفتم می‌روی تفریح یا زیارت؟ گفت به زیارت شاهچراغ می‌رویم. گفتم برایم دعا می‌کنی؟ گفت بله. به شوخی از او خواستم برایم سوغاتی بیاورد و شهید علی‌اصغر قبول کرد برای من و همکلاسی‌هایش سوغاتی بیاورد. بعد هم از من و همکلاسی‌هایش خداحافظی کرد و رفت.

خبر شهادت را چه کسی داد؟

ساعت ۹ صبح روز پنجشنبه بود که از آموزش و پرورش عشایر سیرجان تماس گرفتند و گفتند کدام یک از دانش‌آموزان به مرخصی و مسافرت رفته است. پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفتند نام آن دانش‌آموز چیست؟ گفتم علی‌اصغر لری‌گویینی و به شیراز و زیارت شاهچراغ رفته است. بعد هم خبر دادند که او در حمله تروریستی در حرم شهید شده است. وقتی خبر شهادت او را شنیدم، ناراحت شدم. شهید علی‌اصغر دانش‌آموز درسخوان، فعال، مهربان و دوست‌داشتنی بود. او برای زیارت رفته بود، اما خبر شهادتش را برای‌مان آوردند. من در کلاسم هفت دانش‌آموز داشتم و با شهادت علی‌اصغر، حالا شش دانش‌آموز دارم.
 
روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها