مادرم قرآن دستش گرفته بود و بعد از نماز وقتی به تلویزیون نگاه می‌کرد یک لحظه احساس کرد یک کاری کرده‌ام که گوشه تصویر خودش را ببیند، اول خودم هم تعجب کردم، دیدم که در آن قاب کوچک، در آن تصویر در تصویر چقدر مادرت شبیه مادرم است، چقدر توی تمام خانه‌ها مادر داری!
کد خبر: ۱۳۳۰۶۴۲

ما که دست‌های همه‌مان بالا بود، فدای سرت، تو توانستی هشتاد میلیون جفت دست را بالا ببری، حالا دست خودت بالا نرفته باشد، به کجای دنیا بر می‌خورد؟ برگرد خانه قهرمان، مادرم توی جویبار منتظر است، مادرت توی تهران!

این تاریخ بی‌رحم

لاریسا سمیونوونا لاتینینا را احتمالا هیچ کدام‌تان نمی‌شناسید، ژیمناست اتحاد جماهیر شوروی که در اوکراین به دنیا آمد و با رکوردی که در مسابقات المپیک 1964 توکیو ثبت کرد نیم قرن بر دنیای ورزش حکومت کرد.

لاریسا در این بازی‌ها کلکسیون افتخاراتش را با ۱۸ مدال المپیک (9 که تای آنها طلا بود)، ۱۴ مدال مسابقات جهانی و ۱۴ مدال مسابقات قهرمانی اروپا تکمیل کرد و رکورددار بازی‌های المپیک در کسب مدال شد.

این خانم ژیمناست روس، اسم خودش را توی خیلی از کتاب‌های رکورد نوشت، خیلی جاها از او تقدیر شد، احتمالا عکس‌های زیادی با او گرفتند، اما شک ندارم که بعضی‌ها وقتی دوم می‌شوند هم از حافظه‌ها پاک می‌شوند، حتی اگر توی خاطره تمام کتاب‌ها حضور داشته باشند.

تاریخ خیلی بی‌رحم است، بخصوص توی ورزش که سکویی که به تو رسیده از نفر قبلی گرفتی و باید به زودی به نفر بعدی تحویل بدهی! همین می‌شود که همه ورزشکاران دنیا نمی‌توانند خودشان را توی تاریخ ثبت کنند، مثل همین خانم لاریسا! حتی وقتی که مایکل فلپس در المپیک لندن رکورد او را شکست هم کسی نام او را به زبان نیاورد، فقط توی نسخه جدید کتاب‌ها نوشتند فلپس رکورد فلانی را شکست، شاید فکر کنید چون ما ژیمناستیک نداریم خیلی حساس نشدیم، اما ما در شنا هم حرفی برای گفتن نداریم!

اصلا اگر این دلیل درست باشد چرا نادیا کومانچی را می‌شناسیم؟ همان ژیمناست رومانیایی که پنج مدال طلا از دو المپیک گرفت. او بهترین نبود، اما فرار او از زیر سیم خاردارهای ترانسیلوانیا برای ورود به مجارستان او را تا عمق حافظه آدم‌ها برد، واقعیت این است که یک شکست، اگر دراماتیک باشد از صدها پیروزی ماندگارتر است، درست مثل غلامرضا تختی که وقتی در همان المپیک توکیو چهارم شد، جوری از او استقبال کردند که در مسابقاتی که طلا می‌آورد هم چنین استقبالی از او نمی‌شد!

تختی آخرین و تنها یادگار حافظه ملت ما از المپیک 1964 توکیو است، اصلا برای ما سرزمین سامورایی‌ها سرزمین شکست‌های ماندگار است، باخت‌های دراماتیک، سرزمین تولد اسطوره‌ها، هرچند، علی‌اکبر حیدری و محمدعلی صنعتکاران نتیجه بهتری گرفتند! البته، اگر نتیجه بهتر با مدال و رنگ آن قابل ارزیابی باشد.

تمام مردم ایران

از شما چه پنهان ما خیلی هم ندید بدید نیستیم، از آن شبی که رادیو داشت به صورت زنده گزارش می‌کرد که رسول خادم در فینال آتلانتا، خادراتسف را شکست داده و من سرم را زیر پتو کرده بودم که صدای خوشحالی‌ام کسی را بیدار نکند، تا همین امروز این قدر برد و باخت دیده‌ایم که حد و حساب ندارد، فقط هم مربوط به ورزش نیست، ما توی زندگی خیلی بردیم و باختیم، خیلی‌هایشان را به زور یادمان می‌آید، اما یک چیزی توی تختی بود که او را در تاریخ نگه داشت، یک چیزی که توی یزدانی هم هست.

نمی‌دانم از کجا شروع کنم، مثلا اگر به شما بگویم که یزدانی بی‌حاشیه است که این همه ورزشکار بی‌حاشیه داریم، اگر بگویم یزدانی خوب مسابقه می‌دهد که المپیک اصلا جای خوب مسابقه دادن است و آن کسی که خوب مسابقه نمی‌دهد اصلا به المپیک نمی‌رسد، ولی یک چیزی را می‌توانم بگویم، یزدانی تمام مردم ایران است.

نشد هم نشد

تلویزیون وقتی خاموش است یک جوری شبیه آینه می‌شود، سایه خودمان را توی صفحه‌اش می‌بینیم، بعضی وقت‌ها اما وقتی روشن هم هست خودمان را به خودمان نشان می‌دهد. درست مثل همان روز فینال! حسن یزدانی با امید از تونل وارد سالن شد، چشم‌هایش برقی داشت که توی چشم همه‌مان بود، انگار به خودمان نگاه می‌کردیم، پدرم می‌گفت دست‌هایش درد گرفته از بس با یزدانی زور زده و برادرم وقتی حریف به سمت پاهایش حمله می‌کرد ناخودآگاه خودش را عقب می‌کشید، مادرم هم که آن گوشه تصویر قرآن به دست گرفته بود و برای تو دعا می‌کرد.

تمام که شد، سوت را که زدند، پایین که آمدی و با لگد به آن صندلی کوبیدی همه چیز برعکس شده بود، حالا این تو بودی که داشتی ادای ما را در می‌آوردی، این تو بودی که انعکاس ما توی تلویزیون بودی. با این تفاوت که تو به صندلی زدی، ما به میز مشت زدیم، روی پامان کوبیدیم، روی پیشانی زدیم یا حالا هرطور که بود تو بودی که بعد از ما تکرار می‌کردی!

و من شرمنده بودم، قیافه‌ات را، زخم‌های توی صورتت را و آن چشم‌های خسته‌ات را که دیدم، توی دلم می‌گفتم آقای حسن، حلالم کن که این چهارسال برای این‌که من ذوق کنم جان کندی، عرق ریختی، زخم برداشتی، آقای حسن، حلالم کن، شرمنده بودم که چطور برای این‌که می‌خواستی دل من را شاد کنی به زمین و زمان زدی، ولی بعضی وقت‌ها نمی‌شود، حلال کن که هرچه دعا کردیم نشد... داشتم اینها را می‌گفتم که خودت گفتی! تلویزیون آن موقع آینه ما بود. نمی‌دانم آن وقت که ما خودمان را در تو دیدیم تو هم خودت را در ما می‌دیدی؟

آقای حسن، یادت باشد، آن کسی که همیشه می‌برد در تاریخ نخواهد ماند، یک جاهایی از تاریخ هستند که آدم‌ها را از سکوی قهرمانی هم بالاتر می‌برند، درست مثل همان پله‌ای که از روی همه مارها عبور می‌کند و می‌رود تا آن بالای صفحه! ما قهرمان زیاد داریم آقای حسن، پهلوان کم داریم.

تو امروز درست همانجای تاریخ ایستاده‌ای، توی دراماتیک‌ترین فینال تاریخ المپیک برای ملت ما حضور داشتی و ما از تو ممنونیم که ما را هم توی این فینال رویایی شرکت دادی، ما از تو ممنونیم که این همه سال اینقدر خوب بودی که با تو روی تشک عرق ریختیم و زور زدیم، حالا نشد هم نشد، از شما به ما رسیده است.

مرتضی درخشان - روزنامه‌نگار / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها