اشعار اوحدی مراغه‌ای از ابتدا مورد توجه بوده‌است و تعداد آن‌ها حدوداً پانزده هزار بیت است.از آثار اوحدی دست‌نویس‌های بسیاری به‌جای مانده‌است.
کد خبر: ۱۲۸۳۰۲۴

به گزارش جام جم آنلاین به نقل بیتوته ، رکن‌الدین اوحدی مراغه‌ای (۶۷۳ - ۱۵ رمضان ۷۳۸ قمری) عارف و شاعر پارسی‌گوی ایران در قرن هشتم هجری و اهل مراغه است. او در شهرستان مراغه زاده شد، پدرش از اهالی اصفهان بود و خود او نیز مدتی در اصفهان اقامت داشت و بنابراین نامش اوحدی اصفهانی نیز ذکر شده‌ است

 

دلم در دام عشق افتاد هیلا

فتاده هر چه بادا باد هیلا

 

چو دل را در غمش فریادرس نیست

مرا از دست دل فریاد هیلا

 

بر آب چشم من کشتی برانید

که توفان در جهان افتاد هیلا

 

بده ساقی، چو کشتی ساغر می

به یاد دجلهٔ بغداد هیلا

 

منم وامق، تویی عذرا وفا کن

تویی شیرین منم فرهاد، هیلا

 

ز اشک و سوز و آه من حذر کن

که بارانست و برق و باد هیلا

 

چو داد بیدلان دادی، نگارا

مکن بر جان من بیداد هیلا

 

گر از جور تو روزی پیش سلطان

چو مظلومان بخاهم داد هیلا

 

مگو از تلخ و شور، ای مطرب، امروز

که خسرو دل به شیرین داد هیلا

 

ز قول اوحدی بر بیدلان خوان

غزلهایی که داری یاد هیلا

 

*****

آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا

در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟

 

همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام

لیک خود روزی بحمدالله نمی‌خوانی مرا

 

ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو

گر بری نزدیک خود روزی به مهمانی مرا؟

 

دست خویش از بهر کشتن بر کسی دیگر منه

 می‌کشم در پای خود چندان که بتوانی مرا

 

 با رقیبانت نکردم آنچه با من میکنند

 این زمان سودی نمی‌دارد پشیمانی مرا

 

 زین جهان چیزی نخواهم خواستن جز وصل تو

گر فلک یک روز بنشاند به سلطانی مرا

 

کس خریدارم نمیگردد، که دارم داغ تو

زان همی آیم برت، چندانکه می‌رانی مرا

 

بر سر کوی تو دشواری کشیدم سالها

دور ازین در چون توان کردن به آسانی مرا؟

 

در درون پرده‌ای با دشمنان من به کام

وز برون مشغول می‌داری به دربانی مرا

 

گفته‌ای: در کار عشقم اوحدی دانا نبود

چون توانم گفت؟ نه آنم که می‌دانی مرا

 

گلچین اشعار زیبای اوحدی مراغه ای

گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا

ور نشانه می‌پرسی، رشته سر گمست اینجا

 

چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت

ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا

 

چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا

هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا

 

جو فروش مفتی را از نماز و از روزه

رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا

 

گر حریف مایی تو، ما و کنج می‌خانه

ور زعشق می‌پرسی، عشق در خمست اینجا

چونکه بنده فرمانی، پیش حاکم مطلق

سربنه، که هر ساعت صدتحکمست اینجا

همچو دیو بگریزی،چون زمردت پرسم

گر تو مردمی،بالله،خود چه مردمست اینجا

 

هم بسوزدت روزی، گرچه نیک خامی تو

کین تنور چون پر شد سنگ هیزمست اینجا

 

اوحدی، ترا از چه نان نمی‌فروشد کس؟

گرنه نام بوبکری با تو در قمت اینجا

*****

نه بی یادت برآید یکدم از من
نه بی رویت جدا گردد غم از من

 

بزن بر جانم  آن زخمی که دانی
بشرط آنکه گویی مرهم از من

 

دلم را خون تو میریزی و ترسم
که خواهی خونبهای دل هم از من

 

مرا از هرکه دیدی بیش کشتی
مگر کس را نمی بینی کم از من؟

اگر آهی برآرم زین دل تنگ
به تنگ آیند خلق عالم از من

چنان رسوا شدم در عالم این بار
که گویی پر شده ست این عالم از من

 

بسان "اوحدی" دور از تو بیم است
که فریادی برآید هردم از من

*****

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها