کد خبر: ۱۲۷۶۷۷۲

 به گزارش جام جم آنلاین به از نقل سایت منبرک،

توجه : این متون در برگه های " ابر و باد" یا "تذهیب" متناسب برای ایام 21فروردين سالروز شهادت سيد شهيدان اهل قلم شهيد مرتضي آويني ؛ جهت نصب در مسجد ،  پايگاه بسيج ، دانشگاه ، اداره و يا ... می باشد

 

امام زمان (عجل الله فرجه)

 

سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده ماندنش شبیه یک معجزه بود

 

 می گفتند در آن حال بیهوشی و بی خودی هی زیر لب می گفت :

 

«امام زمان مرا نگه داشته است ...»

 

 

چند سال پس از انقلاب مرتضی سیگارش را ترک کرد . دلیلی که برای این کار گفت این بود که امام زمان (عجل الله فرجه) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند.

 

در اینصورت چطوری می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟

 

 اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد .

 

************************************

 

حدیث نفس

 

امام را که پیدا کرد ، تمام نوشته هایش اعم از تراوشات فلسفی ، داستانهای کوتاه ، شعر و ... را درون چند گونی ریخت و آتش زد .

 

مي گفت:

 

 « هنر امروز حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان . به فرموده حافظ ، تو خود حجاب خودی ، حافظ از میان برخیز . سعی کردم که ... خودم را از میان بردارم ، تا هر چه هست خدا باشد . البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست ، امّا اگر انسان خود را در خدا فانی کند ، آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود ... »

 

 

 

************************************

 

خانم زهرا(سلام الله عليها) فرمود: با بچه من چه كار داري؟

 

من يه وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم.

 

پلك كه روي هم گذاشتم "بي بي فاطمه" (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه‌ من چه كار داري؟

 

 من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز" بي بي "فرمود: با بچه من چه كار داري؟

 

براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك "بي بي" شنيدم، از خواب پريدم.

 

وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم.

 

 سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند»

 

 ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.

 

راوي:يوسفعلي ميرشكاك

 

************************************

 

داد زد:خدا لعنتت كند

 

احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي مي‌شد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين مي‌كني؟!

 

همه سرها به سويش برگشت در رديف‌هاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستي‌ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: " آقا را مي‌شناسي؟"

 

گفت: "سيد مرتضي آويني است."

 

راوی : رضا رهگذر

 

************************************

 

مثنوی آهنگران

 

از صادق آهنگران خواست تا برای مجموعه جدید « روایت فتح » اشعاری بخواند .

 

 روزی که برای بازدید و فیلمبرداری از شهر هویزه می رفتند ، آهنگران مثنوی هایی خواند و آنها را برای فیلم هایش انتخاب کرد . از جمله :

 

چرا بستند راه آسمان را ؟

 

چرا برداشتند این نردبان را؟

 

مرا اسب سپیدی بود روزی

 

شهادت را امیدی بود روزی

 

خدا اسب سپیدم را که دزدید؟

 

شهادت را ، امیدم را ، که دزدید؟

 

وقتی آهنگران این اشعار را با صدای سوزناک خود خواند ، سید در ماشین کنار او نشسته بود و می گریست .

 

بچه های گروه که سید را خوب می شناختند ، می دانستند که ناله ها و گریه های سید بخاطر جا ماندنش از قافله شهداست.

 

************************************

 

زندگی و نماز

 

به نماز سید كه نگاه می‌كردم، ملائك را می‌دیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.

 

رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.

 

گفتم: "نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است."

 

به چشمانم خیره شد.

 

گفت: مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.

 

گفت و رفت.

 

اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.

 

 

 

بار دیگر خواندم،  اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.

 

منبع: كتاب همسفر خورشید

 

راوی: اكبر بخشی

 

************************************

 

در حضور غربت یاران

 

سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب» ‌های او در نیمه‌ شب آشنا بودند.

 

پاسی از شب كه می‌گذشت، در انتظار صدای ناله‌های آوینی چشمانشان را باز می‌كردند مرتضی مرثیه‌سرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بی‌تابش را عاشق می‌ساخت.

 

یكبار در دوكوهه به او گفتم: شهید داوود یكبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه كرد وقتی علت گریه‌اش را پرسیدم، پاسخ داد:"یاد حضرت عباس افتادم كه هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماً‌ خیلی سخت به زمین افتاده است".

 

 با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعت‌ها به یاد غربت عباس‌بن‌علی  و داوود گریست. گوئی پرده‌های غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه می‌دید. لب به سخن گشود، داوود باید می‌رفت.

 

برخاست،‌ پا برجای گام‌های داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود كه پای بر خاك داشت.

 

منبع : كتاب هسفر خورشید.

 

راوی : برادر رضا برجی

 

************************************

 

معنای زندگی

 

مرتضی دل‌بسته بود، ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت، که با هق‌هق گریه می‌آمیخت.

سید بارها و بارها برایمان از شهادت گفت؛ از رفتن به سوی نور، پرواز کردن، بی‌دل شدن، سجده‌گاه خویش را با خون، سرخ نمودن، و راهی بی‌پایان تا اوج هستی انسان گشودن.

 

به یاد دارم که در مورد زندگی و مرگ گفت:

 

" زندگی کردن با مردن معنی می‌یابد، کلید ماجرا در مردن است، نه زندگی کردن."

 

چگونه مردن برایش مهم بود.

 

 عاقبت خداوند آرزویش را به سر منزل مقصود رساند.

 

کتاب همسفر خورشید

 

راوی : دوست شهید

 

************************************

 

دعوا و نماز

 

با او حرفم شد . تقصیر من بود .

 

 همان وقت که دعوا می کردیم مطمئن بودم که حق بامن نیست ، امّا عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم .

 

 نیم ساعت بعد یکی از بچه ها آمد دنبالم و گفت : « از وقتی بحث تون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته ، نماز می خونه . »

 

دو ساعت بعد ، من را دید . آمد جلو ، گرم احوالپرسی کرد . عرق سرد نشست روی پیشانیم ، از خجالت .

 

برگرفته از کتابچه مجموعه خاطرات شهید سید مرتضی آوینی "نشر یا زهرا (سلام الله علیها)"

 

************************************

 

لبخند خامنه ای شفقت صبح است

 

دلباخته ي رهبري بود ، بعد از ارتحال امام اينگونه در نوشته هايش با رهبرش بيعت كرد:

 

"عزیز ما ! ای وصی امام عشق ! آنان که معنای ولایت را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب می دانید که سرچشمه ی این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست .

 

 خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .

 

 ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم

 

لبخند شما شفقتِ صبح را داشت و شبِ انزوای ما را شکست .

 

سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان"

 

 

 

************************************

 

تعجب شهيد آويني از غرب زدگي بيش از حد حجه الاسلام سيد محمد خاتمي (وزير وقت فرهنگ و ارشاد)

 

شهيد آويني مي نويسد:

 

«وزير فرهنگ و ارشاد در نشستي که به دعوت انجمن اسلامي دانشگاه تهران انجام گرفته بود سخناني ايراد کرد که سخت قابل تأمل است ...

 

پيش از آنکه به بحث بپردازيم بايد بگويم که حتي اگر ما به اندازه غربي ها هم نسبت به مباني فکري خود غيرتمند بوديم، اگر چه شرايط امروز ما به مراتب بهتر از اين مي بود که اکنون هست، اما باز هم طرح اين بحث ها ضرورت مي نمود...  گويا وزير محترم ارشاد اصل را براين قرار داده اند که اسلام فقط با دور کردن مردم از اين واقعيت – يعني عرف حيات غربي و غرب زده – محقق مي شود و حال که نمي توان از اين واقعيت فاصله گرفت، پس ما اعتراض و انتقاد را هم کنار بگذاريم و همان طور که در برابر نشان دادن کُشتي و بکس و... تسليم شديم، همه آنچه را که دشمن مي خواهد بر ما تحميل کند بپذيريم  ... بنابراين، خلاف آنچه وزير محترم ارشاد فرموده اند، خلأ مبتلابهِ ما  در نظم اجتماعي و روابط بين انسان ها، خلأ تئوريک نيست. اسلام در مقام نظر هيچ نقصي ندارد و نقص – هر چه هست – از آنجاست که تمدن امروز محصول فلسفه اي منقطع از وحي است. از يک سو تمدن غرب محصول تفکري عقلي است که در ذيل فلسفه يونان تحقق يافته است و از سوي ديگر، از لحاظ تاريخي نخستين بار است که مواجهه اي نظري و عملي ميان تفکر ديني ما و تمدن فلسفي غرب روي مي دهد و تا اين مواجهه اتفاق نمي افتاد، حکمت نظري دين امکان نمي يافت که در صورتي عملي تنزل يابد و پاسخگوي مسائل روز باشد...

 

************************************

 

عرفات

 

چند ماه پیش که از مکه برگشته بود تعریف می کرد که در عرفات گم شده . می گفت :

 

 « خیلی گشتم تا توانستم کاروان خودمان را پیدا کنم . من که گم بشوم دیگر چه توقعی از آن پیرمرد روستایی .»

 

خیلی تعجب کردم .

 

بعدها فهمیدم که حدیث داریم هرکس در عرفات گم بشود خدا او را پذیرفته است .

 

 

 

************************************

 

مروارید گم شده رهبر

 

 

همه می‌دانستند آن روز مراسم خاكسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود مقام معظم رهبري در این مراسم باشكوه شركت كنند.

 

 در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند:

 

"من دلم گرفته، دلم غم دارد، می‌خواهم بیایم تشییع پیكر پاك شهید آوینی. من افتخار می‌كنم به وجود این بچه‌های نویسنده و هنرمندی كه در این مجموعه حوزه هنری تلاش می كنند. این آقای آوینی را آدم وقتی سیما و چهره نورانی‌اش را می‌بیند، همین‌طور دوست دارد به ایشان علاقمند بشود"

 

دل بی‌قرار رهبر در جست و جوی مروارید گم شده سپاهش بود، كه اینك بر دوش هزاران ایرانی مسلمان به سمت بهشت‌زهرا می‌رفت، و باز هم آقا صبور،‌ سنگین و سرافراز غم فراق یكی دیگر از مرواریدانش را به جان می‌خرید.

 

************************************

 

تشییع با شکوه

 

اواخر فروردین ماه بود، پیكر خونین و خسته سید مرتضی بر دوش امت حزب‌الله در مقابل حوزه هنری تشییع می‌شد،‌ در همین لحظه اتومبیل حامل مقام معظم رهبری در خیابان سمیه ایستاد،‌ آقا برای ادای احترام به شهید علی‌رغم مسائل امنیتی از ماشین پیاده شد،‌ كنار پیكر سرباز دلخسته خویش ایستاد، و زیر لب زمزمه نمود، «انا لله و انا الیه راجعون»

 

نگاهی به اطراف انداخت، در جست و جوی خانواده شهید بود. آقا آرام و بی‌صدا در حالیكه چشم به تابوت سید مرتضی دوخته بود، به راه افتاد خیابان سمیه هنوز صدای گام‌های آهسته مقام معظم رهبری را به دنبال پیكر سربازش در ذهن دارد.

 

و چه سخت است،‌ كه سربازی را در مقابل چشمان مولا و مقتدایش به خاك بسپاری، و چه بغضی در دل دارد، سالاری كه فرزند،‌ سرباز و سردار فاتح قلبش را به خاك می‌سپرد.

 

منبع : کتاب راز خون

 

************************************

 

وصیت نامه شهید مرتضی آوینی

 

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

 

و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.

 

و مگر نه آن‌که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.

 

و مگر نه آن‌که خانه تن، راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه روح، آباد شود.

 

و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند.

 

و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید.

 

ای شهید، ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها