یا شاید شبیه یک عبد عاصی که همه امیدش را به یک زمان یا مکان دوخته بود و حالا آن فرصت دارد از دستش میرود و او همچنان توبه نکرده و آدم نشده، مانده ... این روزهای آخری پر بودم از همه ترسها و دلتنگی ها، انگار همه دلشورههای دنیا را در وجود من ریخته بودند.
قبل از این ماه، برای همه چیز امید بستهبودم به همین ماه، به ماه خدا، ماهی که لحظه لحظهاش فرصت است: وقتی حتی برای خوابت هم حسنه بنویسند، دیگر آدم از خدا چه میخواهد؟! با خودم قرار گذاشتهبودم از فرصت این ماه برای آدم شدن استفاده کنم، میخواستم به صفات الهی متصف شوم، از همه بیشتر به پرده پوشی و آبروداری؛ به صبر بیشتر؛ به سکوت بیشتر؛ به مهربانی، خدمت و خیرخواهی بیشتر؛ میخواستم از رذایل اخلاقی مبرا باشم ... میخواستم شبهای قدر فقط یک فرصت چند ساعت بیخوابی و بیدار ماندن جسمم نباشد ... میخواستم دل و جانم را بیدار کنم ... میخواستم ... تلاشم را کردهام ... و بقیهاش را سپردهام به خدا ... حالا این ماه با عید شیرین بندگی تمام شده و من در میان همه غمها و اضطرابهایم، امید شیرینی در دلم سوسو میزند ... امید به همان خدای خالق سمیع مهربان که همیشه دستم را گرفته و هوایم را داشته ... خدای فرصتها؛خدا رحمها؛ خدای بهانهها برای مِهر، برای توبه، برای جبران ... هر قدر که زندگی سخت باشد، هر قدر که دنیا تنگ بگیرد، من دلم خوش است به خدایی که همه دلخوشی من است، خدایی که هر لحظه مرا صدا میزند و دنبال فرصت برای بخشیدن و در آغوش کشیدن من است.
خدای مهربانم! خدایی که برای همه داشتهها و نداشتههای من کفایت میکنی، بندهات را دریاب که جز تو کسی ندارد ... میدانم که شاید از همه این ماه، شاید فقط کسالت و ضعف و بیحالیاش نصیبم شده، اما تو خدای «ارحم الرحمین» ی و این «بضاعه مزجاه» را از این بنده کمترینت می پذیری ...
مهربان خدای عزیز من ...
فضه سادات حسینی - گوینده خبر