قسمت چهارم

قاتل مرموز

در سه شماره قبلی خوانید: مرد ناشناسی در تماس با سرگرد مصطفی از قتل دختری در جاده حاشیه ای شهر خبر داد. بعد از این تماس ، کارآگاه راهی محل شد و با جسد دختری رو به رو شد که در تحقیقات بعدی مشخص شد، دختر دانشجویی به نام سهیلا است. مقتول قبل از قتل مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود. در ادامه کیف سهیلا پیدا شد که قاتل در دفترچه یادداشت دختر جوان از پدر و مادر او عذرخواهی کرده بود و ادعا داشت مجبور به این قتل شده است.
کد خبر: ۱۲۴۲۶۶۷

معمای این جنایت پیچیده شده و نامه قاتل و تاکیدش به اجبار در قتل کارآگاه را سردرگم کرده بود. سرگرد سراغ پدر و مادر سهیلا رفت و درباره نامه قاتل با آنها صحبت کرد. تصور می کرد ، دختر جوان قربانی انتقامی کور شده است.
دخترتان خواستگاری نداشت که جواب منفی شنیده باشد؟
- خب هر دختری خواستگار دارد . سهیلا می گفت تا درسش تمام نشود خانه بخت نمی رود.
با کسی اختلاف و درگیری نداشتیم که تهدیدتان کرده باشد؟
- نه ما با کسی دشمنی داشتیم و نه کسی با ما.
سرگرد مشخصات خواستگاران سهیلا را گرفت و سراغ آنها رفت تا شاید سرنخی بتواند پیدا کند. سه پسر جوان ، از قتل سهیلا با خبر شده بودند. دو نفر از آنها ازدواج کرده بودند و نفر سوم هم ماجرای خواستگاری از سهیلا را فراموش کرده بود.
تحقیقات از آنها بی نتیجه بود و هیچ سرنخی به کارآگاه نداد. یک هفته از قتل گذشته بود و تب و تاب ماجرا در شهر خوابیده بود. سرگرد تا دیر وقت در اداره می ماند و روی سرنخ های پرونده کار می‌کرد . آن روز هم در اداره ماند تا گزارشی از تحقیقات یک هفته ای خود را برای دادستان ارسال کند. عقربه های ساعت روی چهار رسیده بودند که گزارش را تمام کرد و داخل کشوی میزش گذاشت تا فردا به دادسرا بفرستد.
صدای زنگ تلفن روی میزش ، سکوت اتاق را شکست. فکر کرد همسرش زنگ زده اما مردی با صدای خش دار بود.
- سلام سرگرد . وقتتون بخیر . من را که یادتان هست؟
کارآگاه خیلی زود او را شناخت. مرد مرموز که خبر قتل سهیلا را داده بود. تصمیم گرفت کمی معطل کند تا بتواند این بار تماس را
ردیابی کند.
نه . خودتان را معرفی کنید.
- من همان کسی هستم که ماجرای قتل دختر جوان را گزارش دادم.
نمی خواهی خودت را معرفی کنی؟
- فکر کنم شما برای این کار حقوق می گیرید.
مصطفی سعی کرد با پرسش هایش به انگیزه قتل دختر جوان برسد و بعد چند ثانیه مکث پرسید:
چرا مجبور بودی دختر جوان را بکشی؟
- مطمئنی من قاتلم؟
یک درصد هم شک ندارم.
- پیشرفت خوبی داشتید. اما جواب این سؤال را وقتی می شنوی که دستبند به دستم زده باشی و رو به رویت نشسته باشم. زیاد وقت ندارم ، سریع شال و کلاه کن و برو انتهای خیابان 48. آنجا یک‌زمین مخروبه است که نخاله های ساختمانی را می ریزند. پشت سومین تپه نخاله ، جسد دومین قربانی را می توانی پیدا کنی. فقط زود راهی شو تا روی آن نخاله خالی نکردن.....
قبل از این‌که سرگرد حرفی بزند تلفن را قطع کرد . مصطفی همین‌طور گوشی در دستش مانده بود. وقتی به خودش آمد، گوشی را سرجایش گذاشت و شماره دادستان را گرفت و ماجرا را خبر داد. قرار شد این بار سریع جسد را به پزشکی قانونی منتقل کنند تا خبر در شهر پخش نشود. کارآگاه دوربینی برداشت و راهی محل شد .
خیلی زود به مقابل زمین متروکه رسید و با دیدن سومین تپه نخاله‌ها به سمتش حرکت کرد. حرف های قاتل مرموز درست بود و جسد زن دیگری روی تپه قرار داشت.این قربانی هم لباس بیرون از خانه به تن داشت و ردی که روی زمین دیده می شد حکایت از کشیده شدن ، جسد روی زمین داشت. دور گردن این قربانی هم طنابی گره خورده بود . داخل دهان مقتول یک اسکناس 2000تومانی بود که به نظر می رسید قاتل قصد داشت با آن سرنخی از ماجرا را به پلیس بدهد.
قاتل سعی داشت با پلیس بازی کند و تماس هایش با کارآگاه و سرنخ هایی که در محل های قتل از خودش به جا
می گذاشت ، بخشی از پازلی بود که او برای خودش
ساخته بود.

ادامه دارد...

امیرعلی حقیقت طلب
تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها