چندتا بنز و بی‌ام‌دبلیو و پورشه و مازراتی را توی چندتا ساختمان نمای رومی و با محوطه چمن و فواره پارک کنید. یا اگر خودروها حرکت می‌کنند از یکی از اینجاها راه بیفتند و از قاب خارج شوند یا یکی از اینجاها پارک کنند و وارد قاب شوند .
کد خبر: ۱۲۴۲۵۰۹

شلوارهای لوله تفنگی و کت‌های جذب و چسبان تن بازیگرهای مرد کنید و لباس‌هایی بلند و بلاتکلیف هم تن بازیگران زن . لوکیشن هایتان هم از شهرک غرب و الهیه و فرشته پایین‌تر نیاید. یک نازنین بیاتی هم آن وسط‌ها ول کنید هی خیانت ببیند هی‌غصه بخورد هی بدبختی بکشد هی ناپدری‌اش تریاک بکشد و مادرش تو سری‌خور باشد. یک بازیگر مرموز هم نیاز دارید . کم حرف بزند و حرف‌هایش همه تیکه و کنایه باشد و طرف‌های مقابل را بچزاند.اگر همه این موارد را به علاوه یک خواننده که یک قطعه را هم توی ماشین هم توی عروسی هم قدم زدن بازیگران زیر باران زمزمه کند تبریک می‌گویم. شما یک سریال ساخته‌اید که در شبکه نمایش خانگی بسیار می‌فروشد و این قصه این روزهای سوپرمارکت‌های ماست که کنار ماست و نوشابه و ماکارونی اشرافیت هم می‌فروشند.
حکایت عجیبی است این روزهای سریال‌های خانگی ما... آدم‌های سریال‌ها هیچ نمونه خارجی ندارند . قصاب و بقال و معلم و روزنامه‌نگار و گل‌فروش و دانش‌آموز ندارند. بچه ندارند .مادر ندارند . این آدم‌ها جدی کجای شهر کار می‌کنند؟ این شرکت‌های کذایی که هرچه خیانت و جنایت و آدم‌فروشی تویش اتفاق می‌افتد چیست، چه‌کار می‌کند و حساب و کتابش کو ؟ چرا همه بازیگرها داد می‌زنند؟ چرا هیچ‌کس هیچ‌کس را دوست ندارد؟ چرا به جای دست‌گیری از فقرا فقط به فکر پله کردن هم‌اند؟ هرچه سینمای ما رفته به این سمت که بدبخت بیچاره‌ها و زاغه‌نشین‌ها را توی قاب بیاورد و سوغات ببرد برای جشنواره‌های خارجی و خرس و نخل و تمشک وزرشک طلایی و نقره‌ای و برنزی درو کند سریال‌هایمان رفته‌اند به این سمت که پول و ماشین و ویلا و باشگاه سوارکاری‌ها را بکنند توی چشم مخاطبی از طبقه متوسط که دارد می‌رود به سمت طبقه ضعیف شدن . ایران ما کهن الگو کم دارد؟ کلان روایت کم دارد؟ لوکیشن جذاب توی مملکت‌مان نیست؟ چرا در قصه فقیریم؟ چرا یک قصه در بلوچستان در کردستان در یزد و اصفهان و کرمان اتفاق نمی‌افتد ؟ سریال روزی روزگاری بنز و مازراتی داشت؟ بازیگر چشم آبی با کت چرم داشت؟خیانت و شرکت داشت؟ نه! قصه داشت. یک ننه لیلا داشت که حکمت از تک‌تک کلمه‌هایش می‌ریخت و مخاطب را می‌برد به ملکوت تکلم.
یکی از فامیل‌هایمان توی یکی از محلات قدیمی زندگی می‌کند که به واسطه خانه‌های بزرگ و چند اتاقش تبدیل شده به منطقه ای مهاجر نشین و کارگر نشین . همین چند شب پیش که رفته بودیم سری بهشان بزنیم، برای این‌که دست خالی نرویم رفتم توی یک سوپرمارکت توی همین محله که نیم کیلو آب‌نبات بخرم. پوستر چندتا از همین سریال‌ها در ابعاد بزرگ روی دیوار مغازه بود. جوانکی با شلواری که معلوم بود شلوار کار است وارد شد. چندتا تخم‌مرغ یک نوشابه خانواده و ده هزار تومان هم سوسیس خرید و آخرش گفت یک سی دی فلان هم بده ... جالب بود از مغازه‌دار پرسیدم خوب می‌فروشه و پاسخ شنیدم:مثل ریگ ... عین کره می‌خرن. چند قدمی را که مانده بود تاخانه اقوام‌مان به این فکر کردم که جوانک چقدر باید کار کند تا بتواند بنزی بخرد که وقتی خاموشش می‌کنی بروی دم آرایشگاه دنبال خانمت آیینه‌هایش اتوماتیک جمع شود؟

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها