گزارشی از متن و حاشیه جشنواره فیلم‌های مستند سینماحقیقت

سیمرغ ‌ برای رحیم‌پور ازغدی علوّ درجات برای گارسیا مارکز

از خدا که پنهان نیست از شما هم نباشد. می‌شد کلی اخبار خام یک جشنواره تخصصی سینمایی را اینجا ریخت و صفحه را پر کرد و احتمالا چند مصاحبه تخصصی سینمای مستند را هم گذاشت تنگ مطلب. با این حال هر قدر با خودمان کلنجار رفتیم نتوانستیم از پاسخ به این سوال غامض طفره برویم که خب به چه کار مخاطب فهیم و فخیم جام‌جم می‌آید که کار و بار و ارتباط چندانی با این مباحث تخصصی ندارد. رسانه هم به مخاطبش زنده است. تا حد زیادی، نگاه و خواست شمای‌ مخاطب جام‌جم است که به گزینش و انتخاب سوژه‌ها و حتی پرداخت آنها جهت می‌دهد. روی همین حساب بهتر دیدیم که راجع به یکی‌دو اتفاق بامزه جشنواره حقیقت با هم گپ و گفت کنیم و حرف بزنیم. اتفاقاتی که اطلاع از آنها چندان هم خالی از لطف نیست. خدا را چه دیدید شاید تا همین اندازه هم به کارتان آمد. اجمالا نک‌و‌ناله‌های نویسنده این سطور را بی‌خیال شوید و بروید سراغ متن اصلی گزارش.
کد خبر: ۱۲۴۲۰۱۳

علامه حکیمی در سالن تاریک سینما
اجازه بدهید سیمرغ بلورین یکی از چهره‌های اصلی هفته گذشته را اختصاص بدهیم به علامه محمدرضا حکیمی! قصه از جایی آب می‌خورد که دوستان روابط عمومی جشنواره سینماحقیقت اطلاع دادند که استاد حکیمی در چهارشنبه
20 آذر در موزه سینما به تماشای یکی از مستندهای جشنواره نشسته. طبق اطلاع دوستان، علامه حکیمی روی صندلی‌های قرمزرنگ سالن موزه سینما تکیه داده و روی پرده سینما به تماشای مستند «مهدی که به دنیا آمد» نشسته. اگر شما هم مثل ما طالب این هستید که بدانید این مستند چه بوده که دل از استاد برده، بروید بند بعدی!
مستند «مهدی که به دنیا آمد» درباره طلبه‌ای است که زندگی خودش را وقف ناشنوایان کرده است. امیرمهدی حکیمی، کارگردان این مستند به ایکنا گفته است که پدر و مادر این طلبه هم ناشنوا بوده‌اند. اجازه بدهید همین‌جا توقف کنیم. احتمال این‌که دلیل اصلی این حضور، نسبت فامیلی بین کارگردان و علامه حکیمی باشد دور از ذهن نیست. ادامه حرف‌های این کارگردان جوان هم شنیدنی است:
«پدر و مادر این طلبه جوان، خودشان ناشنوا بوده‌اند و قصه از تولد او آغاز می‌شود. مهدی در کودکی به دلیل ناشنوایی پدر و مادرش گوشه‌گیر بوده و همواره تلاش می‌کرده تا دوستانش با ‌خانواده‌اش مواجه نشوند، زیرا از معلولیت آنها شرمگین بوده است. او با پشتکار و همراهی مادرش درس می‌خواند و در رشته پزشکی قبول می‌شود و در ادامه مسیر زندگی به واسطه اتفاقی که برایش رخ می‌دهد پزشکی را رها کرده و طلبه می‌شود. مهدی در ادامه ضمن خدمت با یک ناشنوا ازدواج می‌کند و این مستند با تولد کودکش به پایان می‌رسد.»
تمشک برای دبیر و سیمرغ برای عضو شورای‌عالی انقلاب فرهنگی
سیمرغ دیگر بلورین جشنواره حقیقت را هم از طرف تحریریه فرهنگی تقدیم می‌کنیم به جناب حسن رحیم‌پور ازغدی! نه! نه! ذهن‌تان سراغ حواشی اخیر شورای‌عالی انقلاب فرهنگی و حواشی جناب رحیم‌پور و رئیس‌جمهور نرود. درگوشی بین خودمان بماند که دفتر رئیس‌جمهور در جلسه هفته گذشته شورا هم از دعوت کردن رحیم‌پور خودداری کرده بود. جالب است دبیر شورا در پاسخ به یکی از رسانه‌ها درباره دلیل این کار گفته که من به این سوال‌ها پاسخ نمی‌گویم! خب خب! همین‌جا یک ایده بکر دیگر هم به ذهن‌مان رسید. تمشک بلورین پاسخگویی را هم همین‌جا و در همین بند اعطا می‌کنیم به جناب سعیدرضا عاملی، دبیر شورای‌عالی انقلاب فرهنگی!
از متن اصلی دور افتادیم! واقعیتش را بخواهید نیت اصلی ما از اعطای سیمرغ بلورین حقیقت به رحیم‌پور حواشی بند قبل نبود. اجمالا در جریان باشید که جناب رحیم‌پور هم در هفته گذشته در پردیس سینمایی چارسوی تهران واقع در تقاطع خیابان‌های جمهوری و حافظ به تماشای همین مستند «مهدی که به دنیا آمد» نشسته. اطلاعاتی از این‌که عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی توسط چه فرد یا افرادی از ساخت و نمایش چنین مستندی آگاه شده در دست نیست، اما خب اجازه بدهید به عنوان یک روزنامه‌نگار فرهنگی از این ذوق‌زده شویم که به قول هم‌وطنان عزیز آذری‌زبان، یاواش یاواش پای عناصر تئوریک فرهنگ و اندیشه هم به جشنواره‌های فرهنگی و سینمایی از این دست باز می‌شود!
پرواز سیمرغ به سمت حاج عبدا...
دیگر سیمرغ بلورین تحریریه فرهنگی را هم
به حاج عبدا... تقدیم کردیم که احتمالا باید مهدی فارسی به نمایندگی از آن مرحوم پا به تحریریه جام‌جم بگذارد. جناب فارسی از زعمای مستندسازی در فیلم مستندش که الهام گرفته از رمان معروف گابریل گارسیا مارکز هم هست، رفته سراغ کسی که سی و اندی سال قبل یک تنه به جنگ محرومیت رفت و حالا برای بچه‌های بشاگرد تبدیل به اسوه محبت و محرومیت‌زدایی شده. اوضاع جوری شده که الان اگر از بعضی از بچه‌های بشاگرد بپرسید در آینده می‌خواهند چکاره شوند. می‌گویند حاج عبدا...! قضیه از چه قرار است؟! خب عرض می‌کنیم. اجازه بدهید قبل از این‌که به سراغ مستند فارسی برویم، نگاهی داشته باشیم به خود حاج عبدا...!
قصه به 37 سال قبل برمی‌گردد؛ زمانی که عبدا... والی 34 ساله که کارمند بانک صادرات بوده و مامور به خدمت در کمیته امداد امام خمینی(ره)، پنج شش ماهی را در یکی از محروم‌ترین مناطق هرمزگان در شما ل شرقی این استان سپری کرده و در نهایت هم مامور به آبادانی و خدمت در این منطقه می‌شود. بشاگرد در 1550 کیلومتری پایتخت و 300 کیلومتری شرق بندرعباس و همسایه با جنوب استان کرمان آنقدر در محیط خشن جغرافیایی گرفتار آمده بود که والی به تشخیص خودش کلنگ یک مرکز کمیته امداد را آنجا بزند و به جنگ فقر و محرومیت برود؛ جایی که حالا خمینی‌شهر صدایش می‌کنند. از سال 61 وطن اصلی حاج عبدا... بچه دروازه دولاب تهران شده بود بشاگرد! در نهایت هم بعد از 23 سال در سال 1384 به رحمت خدا رفت. حاج عبدا... در بشاگرد بیش از هر کس دیگری شناخته شده و محبوب است. همین هم باعث شده که خیلی از بچه‌های بشاگرد دوست دارند وقتی بزرگ شوند، حاج عبدا... شوند!
حالا مهدی فارسی با مستند «صد سال تنهایی» رفته سراغ این چهره. فارسی درباره این مستند، می‌گوید: موضوع این مستند بخشی از زندگی مرحوم حاج عبدا... والی در سال‌هایی است که در منطقه محروم بشاگرد بودند. ایشان 23 سال در آن منطقه حضور داشته و از آنجا محرومیت‌زدایی کردند و در همان ماجراها و زمانی که درگیر ادامه کارهایشان بودند نیز از دنیا رفتند. ما در مستند صد سال تنهایی سعی کردیم تا حدی آن سال‌ها را به تصویر بکشیم.
اگر برای شما هم مثل ما سوال پیش آمده که چرا فارسی عبارت «صد سال تنهایی» را برای این مستند انتخاب کرده باید عرض کنیم که طبق گفته فارسی، دلیل استفاده از نام، تنهایی مردم بشاگرد بوده که طی صد سال به عنوان بیابان و منطقه‌ای خالی از سکنه شناخته می‌‎شدند و مردم آن با شهرهای دیگر در ارتباط نبوده و در تنهایی خود زندگی می‌کردند. ما هم ضمن تقدیم سیمرغ بلورین تحریریه جام‌جم به حاج عبدا... و مهدی فارسی، علو درجات را برای مرحوم گابریل گارسیا مارکز آرزو می‌کنیم که نامش الهام‌بخش مستندی برای جشنواره حقیقت شده.
آقای دیپلمات در جشنواره
حالا درست است که سیمرغ و تمشک‌های تحریریه جام‌جم چهره‌های فرهنگی را نشانه رفته ولی چه عیبی دارد یک بار هم که شده از اقدام فرهنگی یک چهره سیاسی سر ذوق بیاییم و یکهو یک سیمرغ بلورین برایش بگذاریم کنار؟ آقایان و خانم‌ها باید با افتخار عرض کنیم که دیگر سیمرغ بلورین تحریریه فرهنگی جام‌جم را هم تقدیم می‌کنیم به جناب مستطاب سیدعباس موسوی، سخنگوی وزارت خارجه که با همه شیک‌بازی و کمبود وقت و زمان که امثال این چهره دچارش هستند، همت کرد و بلند شد آمد پردیس سینمایی چارسو و به تماشای یک مستند نشست.
آن‌طور که متوجه شدیم، دیپلمات اتوکشیده و رسانه‌ای وزارت خارجه برای تماشای مستند «گلوله‌باران» راهی پردیس چارسو شده بوده. ظاهرا فیلم به اندازه‌ای تاثیرگذار بوده که استاد بعد از تماشای مستند با بغض جواب خبرنگاران را می‌داده. آقای سخنگو و مدیرکل دیپلماسی عمومی وزارت خارجه گفته با این مستند، حقیقت ماجرای جنگ سوریه را لمس کرده و بیننده با تماشای این فیلم به داخل جنگ رفته و با رزمندگان و مدافعان حرم همذات‌پنداری می‌کند.
موسوی این را هم اضافه کرده که با دیدن مستند گلوله‌باران، یاد یکی از صحنه‌های جنگ افتاده: «سال 67 و اواخر سال‌های جنگ در عملیات بیت‌المقدس 7 در منطقه شلمچه اتفاقی مشابه یکی از صحنه‌های این مستند برایم افتاد. در محاصره عراقی‌ها بودیم که به ما دستور عقب‌نشینی دادند و این صحنه عقب‌نشینی با دیدن گلوله‌باران برایم تکرار شد و مرا بسیار
تحت تاثیر قرار داد.»
حسابی علامت سوال شده‌اید نه؟! اجمالا تا همین‌جا درباره این مستند به کارگردانی مرتضی پایه‌شناس خدمت‌تان عرض کنیم که در خلاصه این مستند آمده: خبر می‌رسد نیروهای ایرانی در اطراف خان‌طومان سوریه با تروریست‌ها درگیر شده‌اند. تعداد مدافعان کم است. اگر نیروی کمکی نرسد، افراد مسلح غلبه می‌کنند. راه می‌افتیم. با شلیک تک‌تیرانداز داعشی یکی از تصویربرداران مجروح می‌شود و از پا می‌افتد. ساعت‌ها به سختی می‌گذرد و وضعیت پیچیده‌تر می‌شود. از آسمان باران می‌بارد و از زمین، جایی که نمی‌بینیم، گلوله...

محمدصادق علیزاده

دبیر فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها