جام جم آنلاین گزارش میدهد
2. هوا گرمای چسبناکی داشت . هوای زندانی شده توی حجم کلاهم بوی چرک و خاک میداد و عرق قطره قطره تیره کمرم را چاک میداد و جایی بین مهره هشت و نه محو میشد . دستهایم بوی ترش فلز میداد . یک ژ3 روی دوشم بود و شانه چپم از درد تیر میکشید . چقدر یادگاری در و دیوار برجک بخوانی چقدر فکرت را پر بدهی توی رمانهایی که خواندی بالاخره آدمیزادی، واقعیت یقه ات را میگیرد و پرتت میکند توی همین مزخرفی که اسمش برجک است و دوره ای که اسمش سربازی است . بالای برجک بودم . کاروانی بوقکش از بلوار جلوی پادگان میگذشت . باد صدای خندههای رهای دخترانه را با آهنگ گروه آرین یککاره ورداشت آورد ریخت توی گوشهای عرق کرده من و آن خندهها آن گازگازها آن ویراژها آن «گفتی میخوام رو ابرا همدم ستارهها شم» شد غمگینترین صحنه جهان و قطره اشکی که چکید روی زمختی زنگ خورده لوله ژ3 و از بیخ قلبم آرزو کردم ای خدا یعنی میشه خدمتم تموم شه و دوباره صدمتر رانندگی کنم و موسیقی بشنوم ؟؟ رانندگی و موزیک شنیدن حق من بود یک حق ممنوع...
3. یک هفته اول فقط تن ماهی خوردیم . صبحانه ناهار شام تن ماهی بود . گاهی حتی نان هم گیر نمیآمد . چشمهای اشکبارمان رودخانههایی بودند که حالا بوی ماهی پخته هم میدادند . مردههامان را دفن کردیم ما زندهها و خجالت کشیدیم از زنده بودنمان . برای کاری پدرم فرستادم کرمان . با بیست و چند هزار تومان پول. رسیدم کرمان دور میدان مشتاق پیاده شدم . گیج و گول بودم . اینکه چه آنزیمی توی مغزم ترشح کرد یا اعصاب چه پیامی توی مغزم منتشر کردند را نمیدانم . یک سطل یک کیلویی ماست خریدم . همانجوری دربسته همش زدم و به قول اهالی کویر ماست را شکستم . در ماست را باز کردم یک نفس و لاجرعه سرش کشیدم . دور لبهایم سفید شده بود و مثل همه مردهای جهان آستین دست راستم به کارم آمد . سطل ماست را مثل پوکه خالی فشنگی پرت کردم . زل زدم به سطل بغضم ترکید . هیچ جای ادبیات هیچ جای دنیا هیچ جای تاریخ سراغ ندارید مردی از فرط خوشحالی به خاطر خوردن یک کیلو ماست بغض کرده باشد و اشکهایش را که بوی ماهی میداده را با همان آستین ماستی پاک کرده باشد . ماست حق من بود...
4. خبر کوتاه بود . آقای وزیر طی توییتی فرمودند: پنجشنبه برایمان شگفتانه یا همان سورپرایز دارند . واکنش طبیعی بدنم این بود که لبهایم قوس وردارند و بخندم . اتفاقا همین اتفاق هم افتاد و توییت را لایک هم کردم . بعدش فکر کردم نکند این شگفتانه این دلخوشی این خبرخوب یک چیزی باشد توی همان مایههای دوچرخه و رانندگی و یک سطل ماست ؟
5. زدن عطر، استفاده معقول از رژ، خواندن کتاب، مجله روزنامه و دیدن فیلم و تئاتر و بیرون شام خوردن و سفرکردن معمولی و اقلامی از این دست رفتارهایی است که انجامش حال آدم معاصر را خوب میکند . کارهای کوچکی که شاید هزینه چندانی نداشته باشند تاثیر بسیار عمیقی روی اعتماد به نفس و حال خوب آدمیزاد دارد . اتفاقا همین مظلومهای کوچولوی دوست داشتنی که از فرط طبیعی بودن به چشم نمیآیند اولین قربانیان حاصل زلزله کوچک شدن سفرهها هستند. چیزهایی که حق و فرصت هر شخص و خانواده ای هستند و در این روزهای سرزمین ما برای خیلی از خانوادهها تجمل و قرتی بازی محسوب میشوند . یکی نوشته بود پیرمردی دو همسایه داشت هر روز میآمدند سراغش یکی هر روز صبح به صورتش سیلی میزد و دیگری هر صبح یک نان گرم برایش میخرید. یک روز هیچکدام از همسایهها کارشان را انجام ندادند . نتیجه چه شد؟ آنکه هر روز سیلی میزد را پیرمرد گفت: چه مهربان شده امروز و آنکه نان نیاورد را گفت : چه بی معرفت شده امروز... خلاصه که همین ...
حامد عسکری
شاعر و نویسنده
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان