زنی که در آشپزخانه مشغول درست کردن سالاد بود، با صدای زنگ در خانه برخاست و به دم در خانه رفت و در پشت در خانه سه پیرمرد خوش‌سیما، مهربان و خنده‌رو را مشاهده کرد.
کد خبر: ۱۲۴۰۰۸۱

زن با مشاهده پیرمردها گفت: بفرمایید؟ سه پیرمرد گفتند: سلام. می‌توانیم مهمان خانه شما شویم؟ زن گفت: به نظر می‌رسد پیرمردهای خوش‌سیما، مهربان و خنده‌رویی باشید، اما من شما را نمی‌شناسم و نمی‌توانم به خانه‌مان دعوت‌تان کنم. وی سپس افزود: البته همسرم که برای گرفتن نان به سر کوچه رفته است، تا دقایقی دیگر برمی‌گردد، می‌توانید صبر کنید تا او بیاید. سه پیرمرد گفتند: ایراد ندارد. صبر می‌کنیم تا همسرتان بیاید. اما تا آن‌موقع خود را معرفی می‌کنیم. پیرمرد اولی گفت: نام من ثروت است. پیرمرد دومی گفت: نام من موفقیت است. پیرمرد سومی گفت: نام من عشق است.
پیرمرد اولی گفت: هرجا که من باشم دو نفر دیگر هم هستند. پیرمرد دومی گفت: اشتباه گفتی، هرجا که این باشد، من هستم و هرجا که تو باشی من نیستم. پیرمرد سومی گفت: تو هم اشتباه گفتی. هرجا این باشد من نیستم و هرجا من باشم هرسه هستیم. پیرمرد اولی گفت: قاطی شد. یک‌بار دیگر از اول مرور می‌کنیم. هرجا من باشم کی نیست؟ پیرمرد دومی گفت: این نیست. پیرمرد سومی گفت: من هستم، تو نیستی. پیرمرد دومی گفت: هرجا که من باشم این نیست، نه این‌که هرجا که این باشد من نیستم. پیرمرد اولی گفت: هرجا که کی باشد همه هستیم؟ پیرمرد دومی گفت: من. پیرمرد سومی گفت: من. پیرمرد اولی گفت: تو عشقی. ولی دوست داشتن از عشق برتر است.
پیرمرد سومی گفت: الان درباره عشق و موفقیت و ثروت صحبت می‌کنیم. پیرمرد دومی گفت: موفقیت از ثروت بهتر است و دوست داشتن از عشق برتر... در این حین که سه پیرمرد مشغول معرفی خود بودند، شوهر زن درحالی‌که سه عدد نان بربری گرفته بود از راه رسید و با کمک همسایه‌ها زیربغل سه پیرمرد را گرفت و آنها را به بوستان محل هدایت‌شان کرد. سه پیرمرد نیز روی یکی از نیمکت‌ها نشستند و درباره این‌که چی از چی برتر است و وقتی چی باشد چی نیست با یکدیگر به بحث و تبادل نظر پرداختند.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها