مرد جوانی که آخرین فرزند خانواده بود و سایر فرزندان خانواده تشکیل خانواده داده و در شهرها و کشورهای دیگر زندگی می‌کردند پس از فوت پدر پیرش، مادر پیرش را به یک خانه سالمندان سپرد.
کد خبر: ۱۲۳۸۸۴۱

مرد جوان به‌علت کثرت مشغله و کار فراوان هر چند هفته یک‌بار به مادرش سرمی‌زد و با او صحبت می‌کرد و او را از تنهایی خارج می‌نمود. تا آن‌که یک‌روز از خانه سالمندان با مرد جوان تماس گرفتند و به او خبر دادند که مادرش در حال جان دادن است. مرد جوان با استفاده از یکی از تاکسی‌های اینترنتی خود را به خانه سالمندان رساند و مادرش را در حالی‌که واقعا در حال جان دادن بود مشاهده کرد.
مرد جوان مادرش را در آغوش گرفت و گریست و به او گفت: ای مادر، دیدن این لحظه برای من بسیار دشوار است. اگر در این ساعات آخر عمر خواسته‌ای داری به من بگو. مادر به‌سختی چشم‌هایش را باز کرد و به پسر گفت: برای خودم خواسته‌ای ندارم. اما از تو می‌خواهم برای این خانه سالمندان یک بخاری بخری و در یخچال اتاق خوردنی‌های خوب بگذاری. اینجا شب‌ها بسیار سرد است و در یخچال هیچ خوردنی‌ای نیست و من شب‌های بسیاری را در سرما و گرسنگی گذراندم. پسر گفت: اینجا که اسپیلت دارد و ماهانه از من و دیگران کلی پول برای نگهداری شما می‌گیرند. چطور اسپیلت را روشن نمی‌کنند و چهارتا خوردنی برای شما نمی‌خرند؟ مادر گفت: اینها دزدند. پسر گفت: ای مادر، چرا اینها را زودتر به من نگفتی. الان که داری دار فانی را وداع می‌کنی چه فایده؟ مادر گفت: در مورد دزد بودن اینها کاری از تو برنمی‌آمد، چرا که اینها از رانت سنگینی برخوردارند. در مورد خودم هم من به سرما و گرسنگی عادت کرده بودم. ترسم از این است که وقتی پیر شدی و فرزندانت تو را به اینجا آوردند، تو به سرما و گرسنگی عادت نداشته باشی.
پسر گفت: ای مادر، به من دو درس بزرگ دادی. اول این‌که رانت چیز بدی است و دوم این‌که از هر دست بدهم از همان دست می‌گیرم و هر رفتاری با والدین خود داشته باشم، فرزندان من همان رفتار را با من خواهند داشت. روحت شاد و یادت گرامی باد.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها