کتابخوان‌ها، بیست‌و‌هفتمین دوره هفته کتاب را با انرژی آغاز کردند

دست و جیغ و هورا برای هفت روز در سال

بگذارید همین اول خیالتان را راحت کنم. دارم در مورد تصویری صحبت می‌کنم که توی قالب این دو صفحه چاپ شده و راستش را بخواهید دل از منی که عکاسش بوده‌ام ربوده. حال عکس آنقدر خوب بود که صابون اتهام خودستایی و خودمهم‌پنداری را به تن بخرم ولی آن را بگذارم توی گزارش. این تصویری است که من به همراه تعدادی از دانش‌آموزان دبستان «حسین(ع) و فاطمه(س)» انداخته‌ام. به مناسبت هفته کتاب به همت خانه کتاب و در معیت تعدادی از خبرنگاران کتاب راهی یزد شده بودیم تا آغاز این هفته گمنام و مظلوم را در یزد جشن بگیریم. برنامه اول هم حضور در یک دبستان شاهد ابتدایی دخترانه بود که حسابی خستگی هفت هشت ساعت راه تا یزد را از تن‌مان تکاند. با صابر محمدی داشتیم درباره عکس اصل این صفحه دوبل فکر و تصاویر گوشی‌ را مرور می‌کردیم که رسیدیم به این عکس. همزمان چشم من و صابر با هم برق زد که چه تصویری بهتر از این برای یک گزارش حال خوب کن! اجمالا اگر از دیدن این عکس مثل ما حظ وافر برده‌اید، برویم ببینیم اهالی و اصحاب فرهنگ و کتاب در هفته کتاب، توی پایتخت کتاب ایران چه کردند در این ایام! تا یادمان نرفته این را هم بگوییم که وسط این وانفسای اقتصادی و معیشت و دلار و قیمت بنزین، ما بچه‌های فرهنگی جام‌جم انتظار نداریم با خواندن یک گزارش هزار و اندی کلمه‌ای، مخاطب کن‌فیکون شود و وجدان فرهنگی‌اش درد بگیرد و از فردا برود پای فروشگاه‌های کتاب و پاشنه درهای آنها را از جا در بیاورد. اینقدر با نبض گروه فرهنگی با مسائل کف میدان می‌گذرد که این قدر ملتفت باشیم که با ضیق شدن وضعیت اقتصادی و معیشتی، اولین ردیفی که از هزینه‌های خانوار خط می‌شود، سبد مظلوم فرهنگی است و توی این سبد هم اولین دودها به چشم کتاب و کتابخوانی می‌رود. خب احتمالا خواهید پرسید با چه انگیزه و نیتی دل به نگارش چنین گزارشی داده‌ایم؟! عرض می‌کنیم. اگر شعار هفته کتاب امسال به گوش‌تان خورده باشد و بی‌خیال از کنارش نگذشته باشید، یحتمل تا همین‌جای قضیه تا حدی بو برده‌اید می‌خواهیم چه حکمی صادر کنیم. راستش را بخواهید قدم اول در همراه کردن مخاطب برای کتاب خواندن این است که بتوانیم مزه و لذت کتابخوانی را در کام او بچشانیم. همین جمله کمتر از 10 واژه‌ای نیت و انگیزه نگارش این گزارش هزار و اندی کلمه‌ای است. اینکه شما را را همراه آدم‌ها و رویدادهایی کنیم که فصل مشترک جمع شدن همه آنها در چند روز اخیر«کتاب » بوده است. آدم‌ها و رویدادهایی که محدود به سن و سال و فکر و قیافه و تیپ خاصی نیستند. از آدم هفت هشت ده ساله بین‌شان یافت می‌شود تا آقای دشتی که در دهه‌های شش و هفت زندگی‌اش به سر می‌برد و زحمت مینی‌بوس و جابجایی خبرنگاران را در یزد به عهده داشت و با هر بار رسیدن به یکی از دست‌اندازهای شهر، آه از نهاد مسافرانش بلند می‌کرد و احتمالا الان هم مشغول ور رفتن با کمک‌فنرهای مینی‌بوسش باشد. الغرض که قصد نداریم با یک گزارش، فرهنگ و سرانه مطالعه را کن‌فیکون کنیم. فقط خواستیم با این کار شما را در لذت خودمان شریک کرده باشیم.
کد خبر: ۱۲۳۷۴۷۳

احتمالا توی ذهنتان دارید این حرف‌ها را با خودتان مرور می‌کنید که‌ ای بابا! در زمانه‌ای که قیمت بنزین را در یک شب سه برابر کردند و قدری را هم سهمیه‌بندی، چه دل و دماغی می‌ماند برای این کارها! راستش را بخواهید ما هم با شما هم‌نظریم. این وسط اما نباید یک مساله را فراموش کنیم. چیزی که علیرضا مختارپور دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور هم در برنامه تقدیر از کتابداران برگزیده کشور روز پنجشنبه در سالن همایش‌های حضرت رقیه(س) یزد بیان کرد و اتفاقا با تشویق شدید حضار هم روبه‌رو شد: «آقایان نماینده مجلس و مسؤولان دولتی! باور بفرمایید صدها برابر بودجه اندکی که امروز از فرهنگ دریغ می‌کنید را در آینده نه چندان دور باید هزینه کنید برای اعتیاد و ناهنجاری‌‎ها و آسیب‎‌های اجتماعی!»
سر و صدای دختران یزدی
صد البته که مخاطب این حرف، بیشتر مسؤولان هستند ولی خب خواندن سطرهای بعدی برای شمایی که دل و دماغی ندارید هم شاید به کار بیاید از این جهت که قلقلک‌تان بدهد برای تجربه حال خوش خواندن! روز قبل به گشت و گذار در یزد گذشته بود و مطالعه یکی دو کتابی که به همراه برده بودم. سرتیم گروه که خبر برنامه صبح چهارشنبه را شب قبل داده بود: «شروع برنامه‌ها با زدن زنگ کتابخوانی در دبستان شاهد دخترانه حسین و فاطمه». همان برنامه‌ای که تصویر این گزارش ماحصل حضور در آن است.
ما به عنوان خبرنگار به این برنامه‌ها می‌رویم نه به عنوان گردشگر. روی همین حساب هر جا هم که می‌رویم توی ذهن‌مان دنبال خروجی مناسب رسانه‌ای می‌گردیم. از خدا که پنهان نیست از شما هم نباشد، به دلیل حضور در برنامه‌های متعدد این ریختی، چشمم آب نمی‌خورد محصول قابل عرضی برای درج در روزنامه دشت کنم.
دختران دبستان شاهد مزبور البته بدجور پرانرژی شروع کردند. در بدو ورود یکی از دختران دانش‌آموز با همان لهجه شور و شیرین یزدی چنان یخی از مهمانان باز کرد که فیوز خیلی‌ها پرید، از مشتی جماعت خبرنگار گرفته تا معاون فرهنگی وزیر ارشاد و مدیرکل ارشاد استان و الباقی هیات همراه. من اگر بودم تندیس بلورین بلبل‌زبانی فرهنگی را اهدا می‌کردم به دخترک که اسمش ریحانه بود. ما هم‌سن و سال اینها بودیم، پشت در و دیوار قایم می‎‌شدیم که مبادا غریبه‌ای ما را ببیند!
تا مسؤولان دولتی و ارشادی چرخی توی مدرسه بزنند و مراسم اهدای جوایز و سخنرانی‌ها انجام شود، من می‌پیچم طبقه بالای مدرسه و سرک می‌کشم توی یکی دو تا از کلاس‌ها! سوای بحث کتابخانه‌های کلاسی بچه‌ها و فعالیت‌های روزانه‌ای که حول محور کتاب برایشان شکل داده‌اند به این فکر می‌کنم که چقدر تجربه این نسل از مفهومی به نام «مدرسه» با نسل من و امثال من متفاوت است.
بگذریم از این‌که به‌جز دو سال آخر دبیرستان و دوره کارشناسی ارشد، هیچ‌وقت با ذوق راهی مدرسه نشده‌ام، برای این نسل اما مدرسه یک نقطه کانونی برای همه کارهایی است که باید در آن سن انجام دهند. قلب تپنده اجتماعی شدن و فرهنگی شدن و چقدر بچه‌ها در این سن، مستعد این کارهایند. نمونه‌اش بچه‌های همین مدرسه که از خوشامدگویی تا اجرای برنامه توسط مجری، یک دختربچه 128 سانتی‌متر ، و قصه‌خوانی و کتابخوانی و سرود دسته‌جمعی را خودشان انجام می‌دهند بدون دخالت هیچ‌کدام از بزرگ‌ترها! همین یک قلم را مقایسه کنید با تجربه زیسته امثال من تا گوشی دست‌تان بیاید اوضاع چقدر متفاوت شده!
دیدن یک دختربچه چند وجبی که در مسابقات کتابخوانی برگزیده شده این فرضیه را در ذهنم تقویت می‌کند که شاید احتمالا آینده بهتر از اکنون باشد و شاید این بچه‌ها، حریف افسارگسیختگی بعضی شلتاق‌های تکنولوژیک شوند. از دیگر حواشی جذاب برنامه هم تلاش حضرات حاضر در برنامه برای ارتباط برقرار کردن با بچه‌ها بود. حالا خیلی توی برنامه ریز نشوم بهتر است اما مجمل و خلاصه همین‌قدر بدانید که جملگی‌مان از خود ما جماعت خبرنگاران گرفته تا مسؤولان استانی و کشوری، مردود از این آزمون بیرون آمدیم. اگر نبود حضور کادر آموزشی مدرسه در جمع و جور کردن بچه‌ها و ایفای نقش کاتالیزوری، معلوم نبود قضیه به کجا ختم می‌شد. در هر حال اما خیر دهد خداوند
به کادر مونث آموزشی مدرسه!
حال 2 قبضه اسکانیای خسته به سرانه مطالعه
آشنایی با چند جوان خوش‌ذوق که دور هم جمع شده و از یک لاشه اتوبوس اسکانیا برای خودشان یک منبع درآمد درست کرده‌اند هم از دیگر برکات این سفر است. مشروح گپ و گفت با یکی از اعضای این تیم را در همین روزهای هفته کتاب منتشر می‌کنم تا در جریان ریز قضیه قرار بگیرید.
اجمالا بدانید که پنج شش نفر دور هم جمع شده‌اند و بعد از چرخیدن لا‌به‌لای ضایعات خودرو به لاشه یک دستگاه اتوبوس برخورده‌اند. اسکانیای خسته را از صاحبش خریده و دستی به سر و رویش کشیده و تویش را هم حسابی رنگ و رخ بخشیده و حضرت اسکانیای خسته و متلاشی را به یک کتابفروشی سیار تبدیل کرده‌اند. هر از چندی هم یک گوشه یزد اردو می‌زنند.
این را هم بگویم که پشت‌بام اتوبوس را هم صندلی چیده و تبدیلش کرده‌اند به کافه کتاب. قرتی‌بازی‌هایی که این روزها تنورِ داغی دارد و می‌تواند یک ممر معاش برای کمک به چرخ اقتصادی کتابفروش‌‌ها باشد که چرخ‌شان این روزها حال چندان خوشی ندارد.
بعد از چرخیدن توی دبستان «حسین و فاطمه» و هزار و یک جور جنگولک‌بازی با دانش‌آموزان مدرسه که از قضا حسابی هم پایه هستند، این دومین برنامه است که می‌چسبد و گوشت می‌شود به تن. شعار هفته کتاب دوباره توی گوشم زنگ می‌خورد: «حال خوش خواندن!» این حال خوش فقط ور رفتن با صفحات کاغذی کتاب نیست. هم‌نفسی با همراهی و هم‍قدمی با اهالی کتاب و گپ زدن در هوای سرد پاییزی شب‌های سرد یزد هم می‌تواند مصداق این شعار باشد ولو آنکه شعاری تکراری باشد و مربوط به ایام ماضی!
مادر عزیزم! دوستت دارم!
توی سطرهای اول گزارش کمی با شما همراه بودیم که در شرایط فعلی اقتصادی کشور، کسی دل و دماغی ندارد برای سرک کشیدن به حوزه فرهنگ آن هم فضای کتاب و کتابخوانی. حالا شاید برایتان جالب باشد که در همین شرایطی که خیلی از ما فاقد
دل و دماغ لازم هستیم، تعدادی از بانوان کتابخوان و خوره کتاب یزدی در یکی از کتابخانه‌های عمومی یزد دور هم جمع شده و گعده مرتب دارند و در هر جلسه راجع به یک کتاب مشخص، اختلاط می‎‌کنند و چای می‎نوشند و می‌گویند و می‌شنوند. محدوده سنی و فرهنگی جمع هم در نوع خودش جالب است. از دختران جوان گرفته تا مادران پا به سن گذاشته‌ای که شاید بعضی‌هایشان نوه هم داشته باشند.
مجری برنامه که همین چند وقت قبل هم توسط معاونت فرهنگی ارشاد به عنوان مروج کتابخوانی مورد تجلیل قرار گرفته، جمله بانمکی می‌گوید: «هر کدام از خانم‌‎ها که به جمع ما وارد می‌شوند بعد از مدتی، خودشان عامل جذب و حضور دیگر اعضای خانواده در این جلسه می‌شوند.» به این فکر می‌کنم که رفتارهای مسری همیشه هم بد نیست. ایضا به این فکر می‌کنم که درگیر کردن و چشاندن مزه کتاب به زنان چقدر بیشتر از مردان موثر است.
زنان و دختران نقطه گرانی‌گاه تغییر فرهنگ محسوب می‌شوند اگر بتوانیم آنها را به سمت حال خوش خواندن بکشانیم. در انتهای مراسم هم تقدیر می‌شود از خانواده یکی از اعضای سابق که به دلیل سانحه، مرگ مغزی شده و در ادامه هم مرحوم و اعضای پیکرش اهدا شده. پسرش روی پوستر یادمان مادر مرحومِ کتابخوانش می‌نویسد: «مادر عزیزم! دوستت دارم!»
سیر آفاق و انفس در قطار
ساعت‌های ابتدایی جمعه‌شب است. قطارِ یزد - تهران، تِتِلَق‎‌کنان دارد روی ریل‌های خط آهن خودش را به سمت پایتخت می‌کشد. در حال چرت زدن و سیر آفاق و انفس هستم که تلفن همراهم زنگ می‌خورد. حضرت مدیرمسؤول است و پیگیر یک سوژه کتابی. تماس که قطع می‌شود می‌روم توی فکر. می‌روم توی دل و دماغ مردم. می‌‌روم توی وضعیت اقتصادی‌شان و شایعه افزایش قیمت بنزین که حالا البته به واقعیت پیوسته. می‌روم توی نخ این‌که در این شرایط می‌شود چه توقعی از مردم داشت برای رفتن به سمت کتاب و کتابخوانی. مردمی که در تامین شرایط اولیه اقتصادی‌شان مانده‌اند. کتابخوانی نه قرار بوده یک امر متعلق به قشر فرهیخته جامعه باشد نه عملی فانتزی. تجربه و حال و خوش خواندن را اگر بتوانیم ما (ناشر و نویسنده و حتی ما جماعت خبرنگار کتاب) به کام مخاطب بچشانیم، شاید بحث کتاب و کتابخوانی را بشود تکانی داد.

محمدصادق علیزاده

ادبیات و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها