در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
بررسیها نشان میداد پدر و پسری به خاطر باغ پسته با مقتول درگیر شده و بر اثر تیراندازی مرگ پسر جوان را رقم زدهاند.
اعتراف به جنایت
بلافاصله راهی خانه پدر و پسر جوان شدیم، سیروس مرد میانسالی بود که در را به رویمان گشود و زمانی که خودمان را معرفی کردیم، رنگ از چهرهاش پرید. درخصوص تیراندازی از او سوال کردیم و او مدعی شد که در نزاع حضور داشته اما نمیداند چه کسی تیراندازی را مرتکب شده است.
سراغ پسر سیروس رفتیم، بابک نیز همان حرفهایی را که پدرش میگفت، بیان میکرد. از آنجا که در بررسیهایمان مشخص شده بود که سیروس و بابک مسلح بوده و یکی از آنها تیر را شلیک کردهاند، دوباره از آنها تحقیق شد و در نهایت بابک به قتل اعتراف کرد.
او گفت: قتل را من انجام دادهام؛ درگیری ما بر سر باغ پسته برای سالها قبل است و هر روز بین ما و خانواده امیر دعوا بود؛ تا اینکه روز حادثه سر باغ دوباره با هم دعوایمان شد و من از روی عصبانیت سلاح را به سمتش گرفتم. نمیخواستم او را به قتل برسانم؛ فقط برای ترساندن امیر تیر را شلیک کردم، اما به او برخورد کرد و این اتفاق افتاد.
پسر جوان به قتل اعتراف کرده و پدرش نیز صحبتهای او را تائید کرد. با توجه به اعترافات او و اظهارات تنها شاهد جنایت، اتهام قتل به او تفهیم شد و او به بازسازی صحنه جنایت پرداخت. همه چیز حاکی از آن بود که این پرونده قتل رازگشایی شده و متهمش نیز پشت میلههای زندان است تا اینکه اتفاق عجیبی رخ داد.
تماس زن ناشناس
حدود سه ماه از این ماجرا گذشته بود که تلفن دفترم به صدا درآمد. صدای مضطرب زن جوانی بود که به سختی میشد صدایش را شنید. زن ناشناس گفت که قتل را بابک مرتکب نشده و او رااشتباهی بازداشت کرده اید و بعد از بیان این جملات تلفن قطع شد.
حقیقت مخفی
تماس مرموز مرا به شک واداشت، اگر بابک قاتل نبود چه کسی میتوانست این جنایت را مرتکب شده باشد؟ سیروس شهادت داده بود که پسرش قاتل است. فکرم شدید مشغول این تماس بود و با خودم میگفتم یعنی بیگناهی بازداشت شده است؟ یا اینکه زن ناشناس دروغ گفته؟ اما اضطراب و هیجان صدای او پس چه؟
بعد از چند روز دوباره زن ناشناس تماس گرفت و از او پرسیدم: اگر بابک قاتل نیست چه کسی قاتل است؟ چرا او باید اتهام یک جنایت را که انتهایش به قصاص ختم میشود، به خاطر یک نفر دیگری گردن بگیرد؟
زن ناشناس در پاسخ گفت: سیروس عامل قتل است، اما آنها باهم قرار گذاشتند که قتل را بابک به گردن بگیرد تا سیروس به خاطر بیماری و سن و سالش بیرون از زندان باشد. در عوض سیروس قول داده که از خانواده مقتول رضایت بگیرد و پسرش را خیلی زود از زندان آزاد کند.
برملا شدن واقعیت
صحبتهای زن میانسال به نظر درست میآمد، اما برای رسیدن به واقعیت سیروس را احضار کردم. مرد میانسال در این مدت خیلی پیرتر و شکسته تر شده بود. با آنکه فکر می کردم کاری که انجام میدهم درست نیست، اما نمیتوانستم اجازه بدهم فردی بیگناه در زندان باشد. به همین دلیل به سیروس گفتم پسرت واقعیت را بیان کرده و گفته که قاتل تو هستی.
مرد میانسال که از شنیدن این حرفها به شدت ناراحت شده بود، ابتدا شروع کرد به بد و بیراه گفتن به پسرش، اما دقایقی بعد به قتل پسر 20 ساله اعتراف کرد و گفت: قتل را من انجام دادم، اما شرایط جسمی ام آنقدر خوب نبود که بتوانم زندان را تحمل کنم. از طرفی چون سن و سالی از من گذشته بود میتوانستم با کمک ریش سفیدان محل سراغ خانواده امیر بروم و رضایت بگیرم.
به دنبال صحبتهای سیروس سراغ پسرش رفتیم و زمانی که او از این ماجرا با خبر شد به ناچار به بیگناهیاش اعتراف کرد. هرگز هویت زن ناشناس برملا نشد، اما بابک توانست با کمک ریش سفیدان از خانواده مقتول رضایت بگیرد.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: