روایتی از خراش‌هایی که بر جسم خودروها و روح مردم می‌افتد

دومینوی امنیت اجتماعی

با آقاعزت ـ همسایه روبه‌رویی ـ مدت‌هاست توافق کرده‌ایم یک‌شب در میان ماشین‌هایمان را بگذاریم جلوی در خانه. روزهای زوج ـ که او می‌تواند ماشینش را ببرد ـ جای پارک جلوی در خانه برای من و روزهای فرد ـ که من می‌توانم سوار ماشینم شوم ـ جای پارک مال اوست. با این‌حال، چند روزی است آقاعزت بیمار شده و در خانه خوابیده است.
کد خبر: ۱۲۳۵۴۰۶

طبیعتا روزهای زوج و فرد، ماشینش هم جلوی در خانه است. من روزهای زوج که نمی‌توانم از وسیله نقلیه‌ام استفاده کنم، ماشین را می‌گذارم جای دیگری از خیابان‌مان. در این چند روز عزاداری، به‌خاطر شلوغی‌های خیابان، مجبور شدم ماشین را دورتر از خانه، در خیابانی فرعی، جایی که هیچ مزاحمتی برای هیچ‌کسی نداشت پارک کنم. جایی که جلوی در خانه کسی نیست؛ مزاحم پارکینگ کسی نیست، جایی که برای کسی نیست، جایی که برای همه است.
یکی از شرق به غرب؛ دیگری از غرب به شرق. یک مسیر رفت و برگشت مثلا. دو خط موازی که البته صاف کشیده نشده بودند و در میان راه، جایی از روی همدیگر می‌گذشتند و دوباره از هم دور می‌شدند. کجا؟ روی دیواره ماشینم. به نشانه اعتراض به پارک در بخشی از خیابان که لابد جای پارک ماشین من نبوده. خطوطی بی‌رحمانه، نشانه‌ای از خشم آن‌که این خطوط را روی تن ماشین من انداخته است. لای این دو خط موازی ناهمگون، حرف‌های زیادی پنهان بود: سطرهایی از ناهنجاری، روایت‌هایی از بداخلاقی، صدای بلند اعتراض آن‌که این خطوط را روی تن ماشین من انداخته بود. خط‌های بلندی که رنگ تن ماشین من را دریده بود، چند خط بلند ظلم بود به من. چند خط تجاوز به حقوق آدمی دیگر که من باشم. خطوط موازی، زخم‌هایی چرک بود که از لای دوده‌های ماسیده روی تن چروکیده ماشینم، با نوک تیز کلید رفته و برگشته بود. معنی‌اش چه بود؟ «ماشین‌ات را اینجا پارک نکن» و احتمالا: «اینجا جای پارک ماشین ماست»؛ پیاده از سر فرعی‌ای که ماشینم را پارک کرده بودم می‌گذشتم و از سر کنجکاوی، نگاهی هم به ماشین انداختم. به محض دیدن آن دو خط موازی، اعتراض آن‌که این خطوط را روی ماشین نقاشی کرده بود،‌ فهمیدم. پس ماشین را، بی‌هیچ حرف دیگری جابه‌جا کردم: «عاقلان را اشارتی کافی است.»

صدای خراش توی خلوت ساعت نه و نیم شب طنین انداخت و دلم را چلاند؛ چیزی ته دلم فروریخت. انگار کسی با ناخن، روی تخته‌ای پنجه می‌دواند. پی صدا رو گرداندم و دیدم میانه‌سال مردی، دارد با نوک کلید، روی ماشینی مشکی، با تن سالم و بی‌خط و خش که کنار دیوار خانه‌اش پارک شده، خط می‌اندازد. یک دور رفت، یک دور برگشت. اول فکر کردم اشتباه دیده‌ام. متعجب چشم دواندم تا ببینم راننده، ماشین را چطور پارک کرده که اسباب زحمت مرد شده و مجبورش کرده روی ماشین خط بیندازد. هرچه کاویدم، نشانه‌ای ندیدم. ماشین بیچاره که خاموش، در این مسلخ افتاده بود، هیچ زحمتی برای کسی نداشت. نه جلوی در خانه‌ای بود، نه مزاحم رفت و آمد کسی بود، نه بدشکل و بدهیبت پارک شده بود. نه سر کوچه‌ای بن‌بست در پس‌کوچه‌ای توقف کرده بود، نه هیچ چیز دیگری! قربانی چه بود؟ نمی‌دانم. صدای خراش قطع نشد. مرد میانه‌سال کارش را که کرد، نگاهی به کوچه انداخت. سایه من را ندید که دورتر، در پناه قرنیز دیوار خانه‌ای ایستاده‌ام و نگاهش می‌کنم. خطش را که روی ماشین مردم کشید، پرید در خانه. بی‌آن‌که مرا توی تاریکی ببیند که دقیق شده‌ام در او، دسته‌کلیدش و بازتاب نور تیرچراغ برق که از روی ماشین زخمی به من می‌تابید. معنای کار روشن بود این که احتمالا: «اینجا جای پارک ماشین من است»، این‌که «الان دو تا خط انداختم روی ماشینت، اما دفعه دیگر لاستیکت را پنچر می‌کنم» و این‌که «دیگر ماشینت را اینجا پارک نکن.»

این‌که جای پارک در تهران معضل است، این‌که در هر کوچه، خانواده‌هایی هستند که با این بحران دست و پنجه نرم می‌کنند، این‌که باید هر خانه‌ای پارکینگ هم برای خودش داشته باشد مساله من در نوشتن این یادداشت نیست. مساله درنگی است که آدم‌ها ندارند. صبری که نمی‌توانند بکنند. حقی که توی رنگ‌های ریخته ماشین‌ها پایمال می‌شود. تجاوزی که به حریم صاحبان‌شان می‌شود؛ مساله، امنیتی است که مخدوش می‌شود. امنیتی که اگر ما برای دیگران رعایتش نکنیم، حتما دیگران هم برای ما آن را رعایت نخواهند کرد.

احسان حسینی‌نسب
نویسنده و روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها