یاداشتی در نقد فیلم «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری

کلید اسرار و قفل زنگ‌ زده «خانه پدری»

فیلم خانه پدری ساخته کیانوش عیاری بعد از 10 سال مجوز اکران عمومی گرفت.
کد خبر: ۱۲۳۴۸۵۶
کلید اسرار و قفل زنگ‌ زده «خانه پدری»

با وجود اکران محدود در یک دهه گذشته، نقدهای قابل توجهی -عمدتا غیر فنی- دریافت کرده بود که بسیاری را امیدوار به دیدن یک فیلمی شاذ، متفاوت و ساختارشکن نگه داشته بود؛ اما «خانه پدری» یک تجربه عمیقا ناامید کننده است.

فیلم مسیر متفاوتی با آن‌چه قصد داشت بگوید، رفته است و در انتهای مسیر تماشاگر را مغبون و حیران از آن‌چه بر پرده سینما دیده، در تلخی بی‌انتها رها می‌کند.

«خانه پدری» درباره فرهنگ خشونت خانوادگی و قتل‌های ناموسی است. برخلاف تبلیغاتی که حول این فیلم شده است، سینمای ایران در فیلم‌های بسیاری از «قیصر» تا جدیدترین نمونه آن «مرد بدون سایه» به این موضوع پرداخته است.

خانه پدری در این عرصه نه پیشتاز است و نه راز مگویی را فاش کرده است؛ اما با توجه به سابقه حرفه‌ای فیلم‌ساز، منتظر بودیم تا داستان را به روایت عیاری ببینیم. فیلم با صحنه خشونت عریان آغاز می‌شود و متاسفانه همانجا تمام می‌شود. بله؛ فیم اصلا داستانی ندارد تا تعریف کند.

فیلم در ده سال گذشته می‌توانست با اصلاح همان صحنه‌های آغازین، مجوز اکران بگیرد؛ اما عیاری به عنوان کارگردان و تهیه‌کننده مخالفت می‌کرد. الان و بعد از دیدن فیلم، این پافشاری را درک می‌کنم؛ چون با تعدیل این خشونت خارج از وصف، فیلم تمام داشته‌های خود را از دست می داد.

«خانه پدری» حتی در نمایش این خشونت هم مبتدیانه عمل کرده است. بازیگران این صحنه باورپذیر نیستند. ارتباط بین «کلب حسن»، «ملوک» و «محتشم» طبیعی نیست.

دیالوگ ها مناسب یک قتلگاه نیستند. وضعیت روانی پدر وپسر، قبل و بعد از جنایت تفاوتی نمی‌کند. حتی دوربین هم قصد ندارد تا به تعلیق فضای داستان کمک کند. همه چیز پیش از اندازه آرام، با ثبات و غیرواقعی است.

اگر از کنار تجربیات کاری گذشته رجبی با خوش‌بینی عبور کنیم؛ در اینجا باید بگویم که نه تنها این نقش با هیچ معیاری مناسبت رجبی نبود؛ بلکه خود رجبی هم تلاشی برای درآمدن این نقش نکرده و به یقین این کار از سطح کاری خود مهران رجبی هم به مراتب پایین‌تر است و یکی از ضعیف‌ترین بازی‌هایش را ارائه داده است.

ما که بر اساس نقدهای فیلم، در سکانس آغازین فیلم منتظر «خشونتی نادیده در سینمای ایران» بودیم، باید مرتب به خودمان یادآوری می‌کردیم که فیلم «جدی» است و باید در برابر جنس بازی‌ها و لحن بیان دیالوگ‌ها مقاومت کنی تا لبخندت به اشتباه به عنوان همذات‌پنداری با «دخترکشی» پدر خانواده تعبیر نشود.

بار دراماتیک مهمترین صحنه فیلم -یا به عبارتی تنها صحنه فیلم- بر دوش شخصیتی است که بیش‌از آن‌که ترسان از تصمیمش برای کشتن دخترش باشد، نگران رفوی فرش حاجی فلانی است.

من هنوز از شوک این صحنه بیرون نیامده‌ام؛ در ابتدا گمانم بر این بود که اصرار چندباره « کلب‌حسن» برای تمام شدن رفوی فرش، مکانیزم دفاعی پدر وحشت‌زده‌ای است که ناخودآگاه تلاش دارد تا با تغییر در ادراک واقعیت پیش‌رو، از اضطراب مشهود در رفتارش کم کند؛ اما ناگهان درب به‌صدا درمی‌آید، مشتری وارد میشود و متاسقانه بله... واقعا پدر نگران کامل شدن رفوی فرش بود.

عجیب‌تر اینکه در فضای سنگین پس از قتل دختر، مشتری فرش این نکته روح‌افزا را موکد می‌کند که چقدر کار رفو عالی شده و ما خوشحال که آخرین یادگار مقتول چه مقبول افتاده است... اما نه؛ صبر کنید... ظاهرا قرار بوده تا این بخش، شخصیت بی‌رحم پدر خانواده را به تماشاگر نشان بدهد که متاسفانه سرکنگبین صفرا فزود و ما بیشتر به بی‌رحمی سینما پی می‌بریم؛ که چگونه کارگردان فیلم درخشان «بودن یا نبودن» به فیلم « خانه پدری» رسیده است؟

به‌‌شکل قابل توجهی اکثر نقدهایی که حول این فیلم نوشته شده، مربوط به همان سکانس ابتدایی است؛ یا بهتر است بگویم مربوط به موضوع سکانس ابتدایی است: ماجرای دخترکشی. عیاری موضوع (دکمه) قتل ناموسی را سردست گرفته و برای آن کُتی دوخته که حتی بر قواره سینمای قناس ایران هم زار می‌زند. مگر می‌شود تنها با توسل به یک پیرنگ جذاب و بدون فیلمنامه، فیلم قصه‌گو ساخت؟ واضح است که طراحی صحنه و لباس، نور، صدا وحتی لوکیشن هم فدای دکمه شده‌اند. یعنی این خانه اعیانی، خانه یک رفوگر فرش است؟ ظاهرا عیاری با دوربین «تونل زمان» به سال‌های آخر قاجار نگاه کرده است.

چون این بی‌تناسبی، در رفتار، لباس، آرایش و زبان شخصیت‌ها هم مشهود است. به دیالوگ‌ میان دختر و پسر خانواده در همان سکانس ابتدایی توجه کنید. به‌نظرم رسید که پسر یه «سمپاد»ی خوشحاله که برای افزایش معدل کارنامه‌اش داره تو مدرسه تئاتر بازی میکنه؛ به همان نابلدی و عدم تسلط روی دیالوگ و لحن و حرکات بدن. البته خوشبختانه عیاری این یکدستی در ادای فاجعه‌بار دیالوگ‌ها را تا پایان حفظ کرده است؛ آن‌جا که مامور اورژانس به شهاب حسینی میگوید که کارشان را بلد هستند و من نمی‌دانم که واقعا کارشان را بلد بودند یا نه؛ اما یقین دارم که بازیگری بلد نیستند و باید این صحنه را با افراد دیگری تکرار می‌کرد.

شاید فیلم ساز معتقد است که این‌ها حاشیه است و فیلم دارد یک روایت نو از یک مشکل فرهنگی را در فضای سیال زمانی ارائه می دهند. بسیار خوب، کدام قصه؟ روایت ظلم تاریخی مردان ایرانی به زنان؛ قصه غیرت و قتل‌های ناموسی برای پاک کردن ننگ؟ یا آنطور که محمود صادقی، نماینده مجلس، درک کرده؟ « تحول وضعیت زن از خانه‌نشینی تا دوره‌ای که دختری متخصص، مرگ مغزی پدر نامزدش را تشخیص می‌دهد.» قصه فیلم به همین اندازه مغشوش است. در زمانی که تمجید از فیلم «خانه پدری» مد روز کنشگری اجتماعی شده است و هر کس تلاش دارد تا در این میدان رزم، آورده‌ای به فیلم اضافه کند، تنها باید منتظر کودک بازیگوشی شد که از درخت بالا برود و دور از دسترس مادر خشمگینش فریاد بزند: «پادشاه لخت است.»

فیلم قصه ندارد. پدری برای حفظ آبرو و تحت فشار برادر غیرتی‌اش، دختری را به جرم –نادیده- به قتل می‌رساند و در زیرزمین خانه دفن می‌کند و قرار است تا این حادثه زمینه‌ساز فروپاشی یک خانواده باشد و اعضای بی‌گناه خانواده و حتی‌ نسل‌های آینده تاوان عمل (گناه) پدر را بدهند. خود فیلم هم همین ادعا را رسا اعلام می‌کند: «یک خون ناحق تا قیامت دامنگیره.»

کاش فیلمساز برای این بی‌منطقی، یک منطق درست روایی پیدا می‌کرد تا ناچار نباشد برای ماجرای عیان شدن قتل، محتشم را زانوزده بر سر قبر ملوک بنشاند تا با انگشت روی سنگ بزند و فاتحه بخواند! پس آن برادر- باعقب‌مانده‌گی ذهنی- را برای چه منظوری وارد داستان کرده است؟ تا به توان ذهنی دو برادر دیگر کنایه بزند؟ آسان‌تر و منطقی‌تر نبود که جنایت توسط این برادر برای «کلب معصومه» آشکار می‌شد؟ «خانه پدری» داستان «فرهنگ جنایت» نیست داستان عقوبت گناه ناکرده است.

قرار است تا خون به ناحق ریخته‌شده، دامن همه را بگیرید. پدر، پسر، مادر، دختر، نوه، نامزد نوه، فیلمساز، تماشاگر، همه باید تقاص پس بدهیم. علیرضا که با قساوت خنجر را برای اطمینان از کشته‌شدن ملوک در قبر وارد می‌کند، تاوان می‌دهد و زغال‌فروش می‌شود که به‌زعم فیلمساز، شغلی دون‌تر از رفوگری و بافندگی فرش است. سرطان –احتمالا- حنجره پدر را می‌گیرد. یک دختر بی‌شوهر می‌ماند. آن‌یکی زن علیرضای خشن می‌‌شود. مادر سکته می‌کند. نوه بی‌جهاز مانده است و باید با مرد مسن ازدواج کند و... تماشاگر هم مجبور می‌شود برای تماشای یک «کلید اسرار» کلاسیک، هزینه بلیط پرداخت کند.

چرا در مواجهه با وضعیت اورژانسی محتشم، اولین چیزی که به ذهن ناصر (شهاب حسینی) می‌رسد این است که با نامزدش تماس بگیرید و منتظر بماند تا در تهران پر ترافیک بیاد و دستور تماس با اورژانس بدهد؟ چون دانشجوی پزشکی است؟ نه چون قرار است بیاید تا قبر گشوده شده را ببیند و ما بفهمیم که نوه -معلم- در نسل سوم هم میراث‌دار خشونت آمیخته در فرهنگ خانه پدری [مادری؟] است و سعی دارد تا قتل (خشونت) خانوادگی را با این توجیه که مربوط به گذشته است، پنهان کند. این حجم از نادیده گرفتن روابط علّی و معلولی در یک فیلم حتی در ژانر «کلید اسرار» هم تعجب‌برانگیز است.

شاید کمی بی‌ربط به نظر برسد؛ اما نمی‌توانم به آن اشاره نکنم که طبیعی‌تر نبود اگر ناصر برای آدرس دادن از عنوان خیابان چراغ برق استفاده می‌کرد تا امیر‌کبیر؟ به‌هرحال ادبیات کسی که در این محل بزرگ شده با دستورالعمل‌های روزنامه‌نگاری متفاوت است. سخت‌گیرانه نیست؛ این‌ها تنها نکاتی است که می‌توان در فیلم پیدا کرد.

«خانه پدری» از پای‌بست ویران است؛ حتی باید بگویم فیلم‌ساز قبل از آغاز، خشت کج را گذاشته ‌است.

وقتی عیاری که نتوانسته فضای ذهنی خود را پروژه طولانی «روزگار قریب» خالی کند و با همان تیم بازیگری وارد پروژه «خانه پدری» میشود، خود در جایگاه پدر معنونی فیلم، فرزندش را به مسلخ می‌برد و آن را 10 سال در خاک می‌کند. گویی پدر دکتر قریب از سر سریال «روزگار قریب» وارد «خانه پدر» شده است. محتشم هم با همان تکنیک استفاده از برادران هاشمی پیر می‌شود؛ هر سه با همان گریم‌، همان لحن و همان لباس‌ها.

بی‌راه نیست اگر این فیلم را اسپین‌آف سریال روزگار قریب بنامیم. البته اگر از این منظر به موضوع نگاه کنیم که اکثر اسپین‌آف‌ها یک شکست تمام‌عیار هستنند، با ساخت «خانه پدری» راحت‌تر کنار می‌آییم.

مهران رجبی جایی به‌طنز گفته بود که توی همه کانال‌ها هستم به جز کانال کولر. بعد از دیدن فیلم خانه پدری به سختی می‌تونم این استثنا رو قبول کنم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها