یادداشت‌های مترجم ایرانی از سفری که با الگو گرفتن از حاج سیاح رفت

سفرنامه در سفرنامه!

حاج سیاح در کنار مارکوپولو و ناصر خسرو احتمالا جزو معدود سفرنامه‌نویسانی باشد که بسیاری از کودکان دهه 60 و 70 با نامش آشنا شدند؛ جهانگردی که بخشی از سفرنامه جالبش سال‌ها پس از فوتش به کتاب‌های درسی کودکان راه پیدا کرد.
کد خبر: ۱۲۳۳۶۱۷

او در یادداشت‌های خود پس از بازدید از نقاط مختلف اروپا در ارتباط با تفاوت‌های فرهنگی ایران آن روز با کشورهای اروپایی در آن دوره، حرف‌های جالب توجهی زده است. سفرنامه‌ای که الگوی نگارش اثری مشابه با عنوان «سفر با حاج سیاح» توسط احسان نوروزی، نویسنده و مترجم معاصر شده است.
راوی «سفر با حاج سیاح» سعی کرده با انتخاب حدودی مسیری که حاج سیاح برای گردش خود در اروپا انتخاب کرده، یک بار دیگر به برخی از شهرهایی که وی در سفرنامه معروف خود به توصیف آنها پرداخته است، بپردازد تا این بار وضعیت این شهرها را پس از ده‌ها سال مورد بررسی قرار دهد.
نکته جالب این است که نویسنده در بخش‌های مختلفی از کتاب با ذکر آنچه حاج سیاح در توصیف شهر مقصد نوشته، در ارتباط با نگاه خود به وضعیت فعلی آن شهر صحبت کرده است و از این نظر می‌توان «سفر با حاج سیاح» را نوعی سفرنامه در سفرنامه دانست؛ البته با این تفاوت که این بار نویسنده کمتر در برابر مظاهر زندگی غربی از خود کرنش نشان داده و حتی در بسیاری از موارد با لحنی صریح به نقد آنها پرداخته است؛ هر چند او نیز در برخی از موارد نتوانسته عکس‌العملی بهتر از حاج سیاح در ارتباط با این موضوع از خود نشان دهد.

اطلاعات فوری
عنوان: سفر با حاج سیاح
نویسنده: احسان نوروزی
ناشر: نشر افق
تعداد صفحات: 159
قیمت: 10500 تومان
پیش‌بینی زمان مطالعه: 4 تا 6 روز

تاثیری که همسفران بر نگاه ما به شهرها دارند
«بوداپست» مجارها «اُفِن» آلمان‌ها

راوی «سفر با حاج سیاح» در توصیف «بوداپست» پایتخت کشور مجارستان می‌نویسد: «آنچه امروزه به نام بوداپست می‌شناسیم درواقع حاصل ادغام دو شهر در دو سوی [رود] دانوب بوده است؛ یکی بودا و دیگری پِست. این ادغام در اوایل قرن نوزدهم با ایجاد پلی عظیم محقق شد. [حاج سیاح درباره این پل نوشته]: «روی نهر طونه [دانوب] پلی است که فی‌الحقیقه شایسته است کسی از ایران محض تماشای آن پل برود. تمام آن پل از سنگ است و آهن، برای پیاد‌گان راه جداگانه موضوع شده و از وسط راه کالسکه است.» هر چند روزگاری، در حدود قرن هجدهم، بودا بخش پررونق‌تر منطقه بوده، بعد از شکل‌گیری کمیسیون شهرسازی مجار، پِست مشهورتر می‌شود. برای این است که حاج‌سیاح به قصد دیدن پست آمده بوده و به بودا فقط اشاره‌ای مختصر می‌کند، آن هم با اسمی که نزد آلمانی‌زبان‌ها مشهور بوده: اُفِن. فکر کردم ناخدای آلمانی‌زبان کشتی‌ای که حاج سیاح با آن به پِست رسیده بود باعث شده تا شهر بودا را «اُفِن» ذکر کند؛ بعد هم به خودم گوشزد کردم که ببین چطور نکاویدن شهر باعث اشتباهات و سوءتعبیر می‌شود و چطور در نهایت، همسفر یا معاشرین در هر شهر تا حدودی تعیین‌کننده منظرت هستند..»

خود کمترپنداری اهالی اروپای شرقی در برابر اروپای غربی
فخرفروشی با اشیا!

موضع انتقادی نویسنده نسبت به حس حقارت و خودکمتربینی برخی از ساکنان کشورهای اروپای شرقی یکی از نکات جالب توجه این کتاب است. نوروزی در بخشی از «سفر با حاج سیاح» درباره یکی از ساکنان براتیسلاوا پایتخت کشور اسلوواکی می‌نویسد: «...شکایت می‌کند از این که کشورمان به لحاظ جغرافیایی در مرکز اروپاست ولی همه از آنها به عنوان اروپای شرقی یاد می‌کنند؛ گلایه می‌کند که چطور ساکنان اروپای غربی به خیال‌شان اینجا کسی ماکروویو ندارد. به یاد دوستی پاریسی افتادم که می‌گفت اروپای شرقی‌ها در مواجهه با ساکنان اروپای غربی مدام سعی دارند لوازم منزل و کالاهایشان را نشان دهند. وقتی می‌خواهم دو بشقاب کثیف‌مان را بشویم، متحیر می‌گوید نه، ماشین ظرف‌شویی داریم. [در این هنگام یکی دیگر از مهمانان می‌رسد که مردی آمریکایی است] آقای آمریکایی با یک دو جین نوشیدنی و نظرات مشعشع و لهجه کذایی و اداهای آن‌ور آبی‌اش سر می‌رسد. به پترا [دختر اهل براتیسلاوا که میزبان این مهمانی است] به دیده موش آزمایشگاهی و قربانی توسعه‌نیافتگی و شوروی سابق نگاه می‌کند، از منظر حقوق بشر و معیارهای لیبرالیستی؛ انگار آمده مشکلات اسلواکی را حل کند و برود! از کجا پول در می‌آورد؟ می‌رود مدرسه‌های ابتدایی و انگلیسی درس می‌دهد...»

«ایفل» مهم‌ترین نماد گردشگری اعیانی
ای خلایق، آیا شاهد رستگاری ما هستید؟!

نگاه ریزبین نویسنده «سفر با حاج سیاح» به تفاوت‌های طبقاتی موجود در برخی از بهترین شهرهای اروپا نیز یکی دیگر از نکات جالب توجه این کتاب است. او درباره یکی از مشاهدات خود در پاریس می‌نویسد: «زیر ایفل غوغاست؛ خلایق از هر ملتی جمع‌اند و همه‌شان هم طوری به هم نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند که انگار می‌خواهند مطمئن شوند بقیه هم به اندازه آنها خوشحال‌اند. همگی به این مهم‌ترین نماد گردشگری اعیانی رسیده‌اند و همدیگر را می‌پایند که «ای خلایق، شاهد رستگاری ما هستید آیا؟»؛ لحظه‌ای ابدی که قرار است در عکس‌هایشان ثبت شود و بعد احتمالاً با لاف و گزاف بر در و دیوار خانه‌هایشان بیاویزد. به یک باره صدها دست‌فروش سیاه‌پوست، به آنی بساط‌شان را جمع می‌کنند و می‌دوند سمت خیابان‌های اطراف. گردشگران هم مبهوت می‌مانند که چه شده، احتمالا می‌ترسند که کسی بمبی آن اطراف کار گذاشته باشد: پلیس دنبال‌شان افتاده که بساط‌شان را جمع کند. بالاخره یکی‌شان را شکار می‌کنند؛ در نهایت دستفروش را سوار ماشین می‌کنند و می‌برند، دو پلیس اسب‌سوار هم کمی چرخ می‌زنند و بعد یورتمه‌کنان دور می‌شوند.»

احسان سالمی
روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها