در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
آشنایی در کوه
محبوبه ملکی متولد سال 59 و 41 ساله است، کارشناسی تربیتبدنی خوانده و دورههای متعدد گردشگری را گذرانده است. به گفته خودش، از طرف پدری اهل شهر تاریخی قزوین و از طرف مادری اهل قمصر کاشان است. او با صدای پر انرژیای که دارد از آشنایی با همسرش میگوید: «هر دو اهل کوه و کوهنوردی بودیم و اولینبار حدود هفده هجده سال پیش، در کوه با هم آَشنا شدیم. من از ناحیه پا آسیب دیده بودم و علی امداد و نجات کوهستان بود. به من کمک کرد تا من را به پایین منتقل کنند. بعد از مدتی آشنایی متوجه شدیم که از نظر سرگذشت زندگی و فعالیتهایی که داریم بسیار به هم نزدیک هستیم، جفتمان طبیعتگرد و اهل کوه بودیم و کار گردشگری میکردیم و همین مشترکات اولیه باعث شد تا بیشتر با هم آشنا شویم و در نهایت تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم.»
دسترنج مشترک
علی 47 ساله، متولد تهران و اصالتا اهل تویسرکان و به گفته خودش، نیمچه لر است. فارغالتحصیل رشته کشاورزی است. او از شروع کار در این مزرعه میگوید: «ما 15 سالی میشود که ازدواج کردهایم. قبل از ازدواج با محبوبه و از حدود سال 73 این زمین را گرفتم و یک دامداری کوچک راه انداختم. مدتی بعد وامی گرفتم و در کنارش کشاورزی و درختکاری و دامداری راه انداختم، اما متأسفانه نه تنها برایمان سودده نبود بلکه زیانده هم شده بود و حتی نمیتوانست مخارج دو نفر ما را هم تأمین کند». علی ادامه میدهد: «از همان روز اول ازدواجمان، در اینجا زندگی کردیم. با این که خانه پدریام در تهران با امکانات خوب بود، اما به پیشنهاد همسرم تصمیم گرفتیم به دماوند بیاییم و همینجا که دسترنج خودمان هست، زندگیمان را شروع کنیم. حدود دو سالی اینجا زندگی کردیم.»
سرزمین عشق
زندگی در مزرعه کوچکی در بالای کوه، حدود 15 سال پیش تصمیم آسانی نبوده و دشواریهای خاص خودش را دارد. از پیشنهاد محبوبه برای زندگی در چنین جایی میپرسم و او در جواب میگوید: «این علاقهای بود که به طبیعت دارم و با زندگی در چنین جایی احساس خوبی دارم. اینجا واقعا سرزمین عشق است». از مخالفت احتمالی خانوادهاش درباره تصمیمی که آن سالها گرفت و زندگی در این مزرعه را انتخاب کرد میپرسم و محبوبه میگوید: «چرا. صددرصد، اوایل که خیلی میترسیدند. آن زمان، این امکانات الان نبود. حتی آمدند و اینجا را دیدند و به همین دلیل میترسیدند. پدرم میگفت شبها کابوس میبینم و از خواب میپرم. پدرم خواب میدید که من را بردهاند و دامادش را هم کشتهاند. پدرم خیلی نگران بود، اما مادرم از نظر روحی به من خیلی نزدیک بود و من را میفهمید و نگرانیهایش را همیشه از من مخفی میکرد که من به آنچه دوست دارم، برسم. پدرم الان در قید حیات نیستند، اما با عقل الانم شاید آن زمان سعی میکردم جور دیگری به او آرامش بدهم تا اینقدر نگرانم نباشد.»
در جستوجوی آرامش
محبوبه 25 ساله بود که زندگی شهری را رها کرد و سختیهای زندگی در محیطی روستایی و بدون امکانات را پذیرفت تا به آرامشی که اینجاست، برسد. به گفته خودش، ماشین عروسمان یک جیپ آهوی نخودیرنگ و گلزده بود و مستقیم از مراسم عروسی آمدیم اینجا. کلا مراسم عروسیمان خیلی باصفا و ساده برگزار شد.
ما از همان اول زندگیمان سعی کردیم پایههای زندگی را روی سادگی بگذاریم و دوست نداریم خودمان را درگیر تجملات کنیم و کلا از زندگی پرزرق و برق لذت نمیبریم. من حتی بیشتر جهیزیهام را هم باز نکردم و در تهران ماند و فقط وسایلی را که نیاز داشتم با خودم به اینجا آوردهام.
چرا زندگی روستایی؟
هم علی و هم محبوبه بزرگشده شهر هستند و تا پیش از آشنایی با هم سابقه زندگی در روستا را نداشتند اما عشق آنها به طبیعت و زندگی در روستا و در دل مزرعه باعث شد دل از شهر و دغدغههایش بکنند و سادگی روستا و مزرعه را به زندگی پرزرق و برق شهر ترجیح دهند. علی همینطور میگوید: «علاوه بر این، با ازدواجمان، مکمل هم شدیم و با عشق و انرژیای که به هم میدادیم، باعث شد اینجا ماندگار شویم. آن زمان، اینجا فقط یک خانه کوچک داشتیم که حالا دفتر پذیرش مجموعه شده است. آن سالی که اینجا را میساختیم، خودم و همسرم از کف دره ماسه میآوردیم و سیمان میخریدیم و خودمان بلوک میزدیم و دیوارکشی میکردیم. حتی به این فکر نکرده بودیم دیوارها را صاف بکشیم و بسازیم. همهچیز اینجا کج و کوله است.
عدهای به اینجا میگویند «مزرعه کج و کوله». او در ادامه از سختیهایی که برای این مزرعه کشیدهاند، میگوید: «حتی من و همسرم در شبهای زمستان در چاه آب کار میکردیم و در عمق
30-40 متری چاه میکندیم تا آب بیشتری داشته باشیم که با آن بتوانیم مزرعه را آباد کنیم. قدم به قدم کار کردیم. سالهای اول آنقدر اینجا زحمت کشیده بودیم که دستهایمان اگزما شده بود. ما هر چه اینجا کار کردیم، با دسترنج خودمان بود و همان پولهای کمی که از گردشگری بهدست میآوردیم و اینجا را آباد میکردیم». علی هم مانند محبوبه از راهی که با همه مشقتهایش طی کرده، راضی است و هرگز پشیمان نشده است.
سازگاری با طبیعت
علی که حالا تمام آن روزهای سخت اما شیرین را در ذهنش مرور میکند، ادامه میدهد: «آن روزها اینجا ناامنیهای زیادی داشتیم که با همه آنها مقابله کردیم. حیاتوحش اینجا با ما کنار آمدند. بارها شده بود گرگها و حتی عقابهای منطقه به ما حمله میکردند اما به مرور توانستیم به زندگی کنارشان عادت کنیم. یک اقلیم بسیار وحشی اینجا بود؛ شما تصور کنید درختی را که میکاشتیم، همان شب خرگوش ساقه آن را میخورد و از بین میبُرد و مدام باید با طبیعت کنار میآمدیم؛ هم این که آنها را از بین نبریم و هم این که بتوانیم ارتزاق و اقتصادمان هم پابرجا باشد.» به ساعت ناهار نزدیک میشویم و همهمه گردشگران بیشتر میشود.
هنوز صدای بیسیمها شنیده میشود که کارکنان مشغول هماهنگی هستند. آفتاب هنوز بیامان میتابد اما گاهی باد زورش بیشتر است. محبوبه هم که همان لبخند پرانرژی در طول مصاحبه روی لبانش هست، در تأیید حرفهای علی ادامه میدهد: «زندگی اینجا خیلی خاص بود. اوایل زندگیمان بود و امنیت نداشتیم وبرخیها وقتی متوجه شده بودند ما بهتازگی اینجا ساکن شدهایم، روی سقف خانهمان سنگ میانداختند که ما را فراری دهند یا حتی میخواستند گاوهایمان را بدزدند، چون سابقه دزدی گاو در منطقه بود و دیگر نمیتوانستیم کوه برویم، با همسرم پیادهرویهای شبانه داشتیم و حتی شده بود چند باری گرگهای خاکستری بزرگ دیده بودیم که البته با ما کاری نداشتند،
چون سیر بودند.»
حال بچهها، حالمان را خوب میکند
علی و محبوبه به واسطه علاقهای که به طبیعت و گردشگری دارند، همیشه دوست داشتند در ایران هم یک مزرعه گردشگری وجود داشت. تاکنون هیچ نمونه کاملی از یک مزرعه کامل گردشگری در ایران وجود نداشته و مزرعه گردشگری خورشید اولین نمونه در کشور است. به گفته محبوبه، «ما در این مزرعه که با همفکری همدیگر راهاندازی کردیم، پایه مزرعه را روی کاهگل و شیشه گذاشتهایم. شیشه از جهت این که دید داشته باشد و همهجا را ببینند و کاهگل هم از آن جهت که انرژی طبیعی وجود داشته باشد.» او ادامه میدهد: «بیشتر انگیزه ما بچهها بودند. ما هیچوقت فرصت نکردیم خودمان بچه داشته باشیم چون دائم در سفر یا مزرعه هستیم. اما با این حال، همیشه نگران بچههای کشورم بوده و هستم. چون وقتی میبینم بچههای کوچک مدام سرشان در گوشی و تبلت است و با طبیعت آشنا نیستند و حتی پدر و مادرها بین فرزندانشان با طبیعت فاصله میاندازند، ناراحت میشوم. مدام مراقب هستند که به حیوانات دستنزنند و آنها را لمس نکنند و مدام با دستمال مرطوب دنبالشان هستند تا دستهایشان را تمیز کنند. این فرهنگسازیهایی که برای بچهها میشود، خیلی برایم لذتبخش است». محبوبه از حال خوبی که از گردشگران میگیرد، حرف میزند و میگوید: «علاوه بر این که عشق به حیوانات و طبیعت به ما انرژی میدهد، حال خوب آنها به ما هم حال خوبی میدهد. حس و حال بچهها خیلی به ما انرژی میدهد.»
ندا اظهری
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: