گزارش خبرنگار اعزامی جام‌جم از قاچاق سوخت در جنوب شرق کشور

جاده در قرق بمب‌ های ساعتی

برای بار دوم که دکمه اجرایی شدن سهمیه‌بندی بنزین زده شد، بیژن زنگنه، وزیر نفت، صراحتا گفت که می‌خواهد جلوی قاچاق سوخت را بگیرد.
کد خبر: ۱۲۳۱۵۹۱
جاده در قرق بمب‌ های ساعتی

این جمله که ادا شد، همه نگاه‌ها به سمت استان جنوب‌شرقی لب مرز، سیستان و بلوچستان رفت؛ استانی که در بسیاری از جاده‌هایش نیسان‌های حمل سوخت، با سرعت آتشین می‌تازند تا زمانی که سوخت را به مقصد برسانند.

از زنان و مردان که درباره شغل می‌پرسیم، جواب‌ها یک جمله است؛ خیلی بی‌اعتنا و معمولی می‌گویند:‌ «سوختگیر».

بسیاری از اهالی، به شغل سوختگیری مشغولند.در این میان اما هستند کسانی که قاچاق سوخت را کنار گذاشته و تصمیم گرفته‌اند که جور دیگری کار کنند.

اسمش یونس رئیسی است. 34 ساله است؛ هر چند که بیشتر به آن می‌خورد. قوی‌هیکل، قدبلند و آفتاب‌سوخته است. در چابهار زندگی و کار می‌کند.

شغلش رانندگی است؛ هرچند خودش می‌گوید راهنمای گردشگری هم هست. صحبت از جاذبه‌های گردشگری چابهار که می‌شود، ناخودآگاه صدایش بم‌تر می‌شود انگار که غرور تمام وجودش را گرفته باشد، سر بلند می‌کند و از کوه‌های مینیاتوری، ساحل کچو و خلیج گواتر و از مانند سیاره مریخ بودن این منطقه می‌گوید.

از تالاب صورتی‌رنگ لیپار با عشق و هیجان حرف می‌زند. به گاندوها و منطقه حفاظت شده که می‌رسد، می‌پرسد:‌ «اصلا می‌دانستی تنها کروکودیل ایران در استان ماست؟» از گِل‌افشان‌ها که صحبت می‌کند، چشمانش برق می‌زند.

این اما همه داستان رئیسی نیست. درست است که حالا راننده و راهنمای گردشگری است، چند سال پیش اما سوختگیری تنها شغلش بوده است. حالا در جاده خاش که می‌راند، نیسان‌هایی را می‌بیند که بارشان پر از دبه‌های بنزین است. کسانی که سوخت‌بری می‌کنند، درست کاری که او تا چند سال پیش انجام می‌داده است.

روزی 100 هزار تومان درآمد

داستان یونس به سال 80 برمی‌گردد؛ درست زمانی که مانند بسیاری از جوان‌های استانش، به شغل سوخت‌بری مشغول بودند. رئیسی تعریف می‌کند آن زمان بنزین از استان‌های دیگر با کانتینر به سیستان و بلوچستان و بعد به چابهار می‌آمد.

بعد از آن، او با قایق و از راه دریایی، سوخت‌ها را بار می‌زد و به پاکستان می‌فرستاد. کاری که در آن زمان، درآمد خوبی هم داشت. درآمد رئیسی، آن زمانی که کارمندان رسمی کشور هر ماه حقوق90 هزار تومانی داشتند، برای هر بار سوخت، صدهزار تومان بود.

یونس البته می‌گوید، خودش را زیاد به زحمت نمی‌انداخته و در ماه سه تا چهار بار سوختگیری می‌کرده و ماهی 300 تا 400 هزار تومان درآمد داشته است؛ درآمد خوبی که برای همه وسوسه‌برانگیز بوده است. درست است که درآمد سوخت‌بری برای یونس خیلی خوب بود، اما مشکلات زیادی هم داشت. «چند بار با پلیس درگیر شدم.»

رئیسی توضیح می‌دهد چند بار هم نزدیک بوده تیر بخورد. خطر اما از بیخ گوشش رد می‌شود. «اگر یکی از آن تیرها به ماشین یا قایقت بخورد، انفجار حتمی است.»

همه اینها باعث می‌شود یونس به فکر بیفتد. چهار سال بعد از قاچاق سوخت تصمیم می‌گیرد کار خلاف را کنار بگذارد.

«به این نتیجه رسیدم که این کار به دردم نمی‌خورد.» حالا 14 سالی می‌شود او کار سوختگیری را بوسیده و گذاشته کنار. هرچند رانندگی و تورلیدری شغلی فصلی است، اما راضی است:‌ «درآمدم کم است اما نانم حلال است.»

دشمن مردم و کشورم نیستم

پیدا کردن سوخت‌برها زیاد هم سخت نیست. اینجا همه وانت‌بار و تویوتا دارند. جلوی ماشین‌هایی را که بار دارند نمی‌شود گرفت، سوختگیرها زمانی که بار دارند، با پدال ترمز بیگانه‌اند.

سوخت‌برهایی که بار ندارند اما سخت اعتماد می‌کنند، به دروغ می‌گویند اصلا نمی‌دانند سوخت‌بری و شغل سوختگیری چیست، نگاه‌هایی که دودو می‌زند یا دزدیده می‌شود اما آنها را زود لو می‌دهد.

یک نفر اما درنهایت راضی می‌شود. شرطش این است که عکس نگیریم از او؛ با ضبط صدا اما مشکلی ندارد. 28 ساله است.

دیپلم تجربی دارد و ساکن روستای ریگ‌ملک شهرستان میرجاوه است. حالا سه سالی می‌شود که شغلش سوختگیری است و با همین کار هم خرج زندگی سه‌خانواده را می‌دهد؛ خودش و همسرش که هشت‌سالی ازدواج کرده‌اند و بچه‌ای ندارند و خانواده پدر و پدربزرگی که درمجموع به جز خود و همسرش، شش نفری می‌شوند.

شغلش سوختگیری است، اما دشمن مردم و کشورش نیست. قبل از این اما جبار، بیکار بوده است، «زمین کشاورزی که ندارم، با بیکاری هم نمی‌شود شکم هشت نفر را سیر کرد.»

همین شده است که با تویوتای خود، صبح از میرجاوه یا زاهدان بنزین یا گازوئیلی را که از بم و شیراز آمده، بار می‌زند و به منطقه مرزی روتک، جایی در شهرستان خاش می‌برد و سوخت‌ها را به پاکستانی‌ ها می‌فروشد. سفری که از صبح زود شروع می‌شود و تا بعدازظهر ادامه پیدا می‌کند.

بمب ساعتی متحرک

می‌گوید مسیر سخت و استرس کار بالاست. «من یک بمب ساعتی متحرکم که هر لحظه ممکن است، بترکد.» جاده در شب خطرناک‌تر است. دزدهای بنزین از یک طرف و مامورها از طرف دیگر در کمین سوخت‌برها هستند.

جبار توضیح می‌دهد حالا سوخت گران شده است. او ده لیتر بنزین را 50 هزار تومان می‌خرد. سهمیه‌ بندی بنزین البته ده سالی است روی استان سیستان و بلوچستان سایه انداخته اتفاقاتی است که سوختگیر داستان ما از آن به عنوان مشکلات یاد می‌کند.

جبار توضیح می‌دهد چند وقتی است ماشین‌های محلی فهرست شده‌اند و تردد ماشین‌ها با محدودیت زوج یا فرد همراه شده است. ماشین او روزهای زوج اجازه تردد دارد؛ ماشینی که به روستای منطقه مرزی می‌رود و بعد سوخت 1500لیتری‌اش را به پاکستانی‌هایی که آنجا منتظرش هستند، می‌فروشد.

بسته به قیمت بنزین روز برای هر بار، سودش یک میلیون تومان و حتی بیشتر می‌شود. درآمدی که ماهانه به ده میلیون و حتی 12 میلیون تومان هم می‌رسد. خودش می‌گوید اگر کار پیدا کند، زمین کشاورزی داشته باشد، در کارخانه‌ای کارگری کند یا شرایط تغییر شغلش را داشته باشد، شغل دیگری را انتخاب خواهد کرد.

احساس امنیت می‌کنم

نه این که جبار همیشه سوخت‌بر یا بیکار بوده باشد، کارهای زیادی را هم تجربه کرده است. برای کار به شیراز رفته بود. «یک ماه در شیراز به‌دنبال کار گشتم.» درنهایت اما تصمیم می‌گیرد کارگری کند.

جبار می‌گوید مهاجران تبعه افغان همیشه کار را به دست می‌آوردند. بعد که پولش تمام می‌شودبه میرجاوه برمی‌گردد.

در شهرستانش هم بارها خواسته کارگری کند: «افغان‌ها اینجا هم کارگری می‌کنند. کسی به ما که ایرانی هستیم، کار نمی‌دهد.» بسیاری از دوستان و اعضای خانواده جبار به کشورهای همسایه مهاجرت کرده‌اند. کاری که خودش هم چهار پنج سال پیش انجام داد. حالا امابه مهاجرت فکر نمی‌کند. می‌گوید عاشق کشورش است و در ایران خواهد ماند:‌ «درست است که لب مرزیم، اما اینجا احساس امنیت می‌کنم.»

جبار به‌صراحت می‌گوید اگر شرایطش سخت باشد ونتواند سوخت‌بری کند، تنها راهش دزدی می‌شود. کاری که خودش هم دوستش ندارد:‌ «اگر مجبور باشی، همه کار می‌کنی.»

به‌خاطر 50 هزار تومان

اسمش محمد است. راضی کردنش سخت است، اول انکار می‌کند، بعد تایید و سپس راضی می‌شود برای حرف زدن. اجازه عکاسی و ضبط صدا را نمی‌دهد. تازه 16 سالش شده است. چند موی نازک پشت لبش را سبز کرده است. کلاس یازدهم درس می‌خواند. از 14 سالگی شاگردی سوختگیری را شروع کرده است. همه سوختگیرها یک کمک راننده می‌خواهند برای این که کارها و تخلیه بار را انجام دهد و او هم کمک سوختگیر دایی‌اش است. برای هر بار که به‌عنوان شاگرد در آن شرکت می‌کند، تنها 50 هزار تومان دستمزد می‌گیرد؛ «محمد دوست دارد کمک خرج خانواده باشد. «پدرم پیر است. ما پنج تا بچه‌ایم.»

همین باعث شده است که محمد هم احساس مسؤولیت کند و بخواهد کاری انجام دهد، با این‌که پدرش کشاورز است، اما زمین پدری کوچک است و برادرهای کوچکش کمک پدر هستند.

محمد می‌گوید که می‌داند شغلش خطرناک است، هرچند به او هیچ وقت تیراندازی نشده، اما دایی‌اش از این خطرها داشته است: «شانس آوردم چند بار که به او تیراندازی شد، من با او نبودم.» ترس را حتی در زمانی که درباره‌اش حرف می‌زند می‌شود در چهره‌اش دید. دستانش هم عرق می‌کند.

حرف از موتور زیرپایش که می‌شود، ترس رنگ می‌بازد. موتوری که از درآمد سوختگیری آن را خریده است. پسر نوجوان اما این شغل را دوست ندارد. خودش که می‌گوید دوست دارد درس بخواند و وارد دانشگاه شود.

هرچند نمی‌داند چه رشته‌ای، اما از ادامه تحصیل که حرف می‌زند، چشمانش برق می‌زند. انگار که درس خواندن و به قول خودش، چیزی شدن، یک راه فرار برای کنار گذاشتن سوختگیری است.

هرچند چندان امیدی هم به آن ندارد و چون اولین فرزند خانواده است، باید سریع وارد بازار کار شود. غمی که با یاد آمدن این بخش از حقیقت، روی صورتش سایه می‌اندازد و شوق از چشمانش رنگ می‌بازد.

لیلا شوقی - جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها