در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ماجرای این عشق و عاشقی آتشین برمیگردد به یکسال قبل؛ زمانی که فرناز یک پیام خصوصی در تلگرام دریافت کرد. فرستنده پیام پسر خوش تیپی به نام شهرام بود. اوایل شاید به قول خودش ماجرا شوخی بود، اما بعد از آن، چنان جدی شد که به خاطر او راضی شد به همه چیز پشت پا بزند و از خانه فرار کند.
زمانی که گزارش ناپدید شدن او توسط خانوادهاش به پلیس گزارش شد، هر چیزی تصور میشد بهجز اینکه دخترک خانه را به خاطر عشق ترک کرده باشد. مادرش به پلیس گفت: حتما بلایی سر دخترم آمده، امکان نداشت او بیخبر از من جایی برود.
آنها به تمام بیمارستانها و درمانگاههای شهر سر زدند و نام فرناز را به قسمت اطلاعات گفتند، اما پاسخی که میشنیدند، یکی بود؛ دختری با این مشخصات را اینجا نیاوردهاند. آنها که هنوز بر این باور بودند که دخترشان تصادف کرده و احتمالا بدن بیجانش در گوشهای تاریک و خلوت رها شده، از سوی پلیس باخبر شدند دخترشان در سودای عشق مرد افغان، شهرش را ترک کرده و مخفیانه راهی تهران شده است. دخترک 15 روز پس از این فرار همراه پسر مورد علاقهاش در خانهای در حال ساخت در شمال پایتخت دستگیر شد.
چرا فرار کردی؟
عاشق شده بودم. دل به پسری بسته بودم که خانوادهام با آن مخالف بودند. نمیتوانستم از عشقم بگذرم برای همین تصمیم گرفتم فرار کنم. البته این نقشه فرار از قبل پیشبینی شده بود و با شهرام هماهنگ کرده بودم. این را هم بگویم اسم اصلیاش شهرام نیست، اسمش حفیظ است، اما چون از اول خودش را شهرام معرفی کرده منهم به او میگویم شهرام.
با شهرام چطور آشنا شدی؟
در یک گروه تلگرامی به با او آشنا شدم. او در تلگرام به من پیشنهاد داد. اول قرار نبود با او دوست شوم. با دوستانم مدام مسخرهاش میکردیم. به خاطر نوع حرف زدنش، خیلی خندهدار حرف میزد. تماسهای ما تصویری بود و ما هم کلی میخندیدیم و دستش میانداختیم، اما به خودم که آمدم متوجه شدم دل به این پسر با آن لهجه مسخره باختهام و نمیتوانم دوریاش را تحمل کنم.
بعد از اینکه متوجه عشقت شدی چه کردی؟
به خانوادهام گفتم،اما آنها مخالفت کردند.
علت مخالفتشان چه بود؟
بهانههای الکی. اینکه او ایرانی نیست و اعتماد به غریبهها درست نیست.
اینکه الان تو بچهای و وقت ازدواجت نیست. اینکه باید با یک نفر که خانوادهاش را بشناسی ازدواج کنی. آنها به هر چیزی فکر میکردند غیر از علاقهای که من به شهرام داشتم و نمیتوانستم بدون این علاقه به زندگیام ادامه دهم. شهرام هم که از این ماجرا با خبر شد پیشنهاد داد به تهران بیایم و باهم عقد کنیم.
تو به شخصی که تنها در فضای مجازی ارتباط داشتی اعتماد کردی و نترسیدی ممکن است اتفاقی برایت بیفتد؟
من عاشق شهرام شده بودم، چطور میتوانستم به کسی که این همه علاقه دارم بگویم نه. قطعا متوجه نمیشوید من چه میگویم چون طعم عاشقی را نچشیدهاید!
برویم به روزی که به خاطر عشقات به تهران آمدی. چه اتفاقی افتاد؟
شهرام آمد راهآهن دنبالم و باهم به خانهای که آنجا کار میکرد، رفتیم. خانهای در حال ساخت که چند کارگر دیگر هم آنجا بودند. فردای آنروز شهرام مردی را به ساختمان آورد و با دادن صد هزار تومان پول، ما را عقد کرد.
در مدتی که در تهران بودی از خانوادهات خبر نداشتی؟
نه. میخواستم با شهرام قاچاقی به کابل بروم و آنجا شناسنامه افغانستانی بگیریم و بعد به ایران برگردیم، اما باز هم دلم نمیخواست با خانوادهام در تماس باشم، چرا که عاشق شهرام بودم. اشتباهی که کردم این بود به یکی از دوستانم زنگ زدم و ماجرای ازدواجم و وضعیتی را که داشتم، گفتم. او هم همه چیز را به پلیس گفت و ما لو رفتیم.
الان میخواهی چکار کنی؟
شهرام شوهرم است و او را دوست دارم.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد