گزارش جام‌جم از محصولات فرهنگی ایرانی در عراق و شناخت مردم 2 کشور از یکدیگر

توی عالم همسایگی

ما همسایه‌ایم، از آن همسایه‌هایی که روزهای عجیبی را در کنار هم گذرانده‌اند. روزی آنها حاکمی داشته‌اند به نام صدام. همان حاکمی که سال 1350 هزاران ایرانی یا افرادی را که جد ایرانی داشتند از عراق اخراج کرد، سفر ایرانی‌ها به شهرهای مذهبی عراق را که یکی از مهم‌ترین اتفاقات زندگی شیعیان ایرانی بود، ممنوع اعلام کرد و مرزهای عراق را به روی ایران بست. بسیاری از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما آرزوی زیارت کربلا و نجف و کاظمین به دلشان ماند و این حسرت همیشه با آنها بود. همین جناب حاکم بعد از پیروزی انقلاب ایران هم روزهای سختی را برای مردم دو کشور رقم زد. آنها را در شرایطی قرار داد که سلاح به‌دست بگیرند و روبه روی هم بایستند. جنگی هشت ساله که بی‌شمار، مادر و پدر ایرانی و عراقی را داغدار کرد و کودکان بسیاری را از داشتن نعمت پدر محروم. اینها هر چند در حافظه ما و همسایگانمان ثبت شده، اما همه می‌دانیم آنچه سیاست‌های غلط یک حاکم رقم می‌زند، عمر کوتاهی دارد. همان‌طور که آن حاکم مستبد بالاخره سرنگون شد، اندیشه‌های نادرست و کدورت‌ها هم باید با گذر زمان حل شوند دیگر... در این گزارش سری می‌زنیم به جامعه عراق امروزی، کشوری که البته بعد از جنگ حاکم سابقش صدام با ایران، اتفاقات نامیمونی چون حمله آمریکا و روزهای دشوار جنگ با داعش را هم پشت سر گذاشته است. جامعه‌ای که درست مانند افغانستان، هر چند با روزهای بدی دست و پنجه نرم کرده، اما هنوز مردمش زندگی می‌کنند، عاشق می‌شوند، ازدواج می‌کنند، در خیابان‌ها راه می‌روند و خرید می‌کنند و ... . به قول دوستی، زندگی است دیگر، از پس هر جنگی برمی آید و دوباره پیروزمندانه به راهش ادامه می‌دهد. نقشه جغرافیا را بگذارید مقابلتان. منظورم نقشه کشور عراق است. به نام استان‌های مختلف آن چشم بدوزید، کشوری با 18 استان که نام بسیاری از آنها برایمان آشناست. کربلا، نجف، بصره، بابل، قادسیه، دیاله، نینوا، اربیل و ... شاید شما به‌هر‌دلیلی استان‌های دیگر را هم بشناسید و درباره شان شناختی داشته باشید. در این گزارش اما رفته ایم سراغ عراق و مردمش، شیوه زندگی و شناختشان نسبت به ایران. از همین حالا هم بگوییم راستش راضی نیستیم! دو کشور دوست با فرهنگ‌های نزدیک به هم و این همه نسبت به فرهنگ، هنر و چهره‌های فرهنگی هم بی‌اطلاع... راضی‌کننده نیست دیگر!
کد خبر: ۱۲۲۹۸۵۸

کتاب جای چندانی ندارد
عراقی‌ها قبل از گرفتار شدن به دست حزب بعث و حکومت دیکتاتوری صدام، کشوری با سرمایه‌های زیرزمینی نفت، خاکی حاصلخیز، آبی فراوان در بین‌النهرین، تاریخ و تمدنی غنی و شهرهای اصلی علم‌آموزی در تاریخ جهان اسلام بودند، اما با شروع دیکتاتوری، زورگویی و ظلم‌های صدام و خصوصا بعد از تحریم‌های جهانی علیه عراق به دلیل حمله به کویت اوضاع کشور از لحاظ اقتصادی و علمی و فرهنگی رو به وخامت نهاد.
عراقی‌ها در دوران قبل از صدام انسان‌هایی اهل مطالعه در جهان عرب شناخته می‌شدند. ضرب‌المثلی عربی بود که می‌گفت: مصری‌ها کتاب می‌نویسند، لبنانی‌ها چاپ می‌کنند و عراقی‌ها می‌خوانند. اما حالا روحیه کتابخوانی در جامعه عراق کمرنگ شده است. در بازار کتاب بغداد هنوز داستان‌های عربی می‌فروشند و خواننده دارند، جنگ و ناامنی مجال آدم‌ها را برای مطالعه کم می‌کند. مگر در گزارش مربوط به کشور افغانستان هم به همین نکته نرسیدیم؟
حالا هم مردم عراق می‌گویند مفاتیح الجنان از ایران خریده و آشنایی شان با بازار کتاب ایران خیلی نیست. هر چند مبادلات کتابی ایران و عراق به نظر خیلی کمرنگ است، اما میان نویسندگان و مترجمان ایران و کردستان عراق، روابطی شکل گرفته و کتاب‌ها رفت و آمدی دارند؛ رفت و آمدی که باید امیدوار بود میان ایران و نویسندگان عرب‌زبان عراقی هم شکل بگیرد.

موسیقی، هنر مغفول مانده
درست است که هیچ وقت نتوانستم عربی یاد بگیرم، اما اگر منهای کم‌هوش بودن خودم در این زمینه قرار باشد درباره زیبایی‌های یک زبان اعتراف کنم، اول از همه می‌روم سراغ عربی. اصلا حرف‌های معمولی‌شان هم لحنی دارد که انگار یک مرغ دریایی نشسته و برای دریا عاشقانه می‌خواند. چند ماه پیش هم که رفته بودم استانبول به زیبایی عربی مطمئن‌تر شدم. میان همهمه و شلوغی بی‌حد خیابان استقلال مادری عرب فرزندش را گم کرده بود و با چنان مویه‌ای صدایش می‌زد عبدا... که دلم می‌خواست همه چیز را رها کنم و پا به پایش بروم تا بشنومش. او کلمه‌هایش را با آهنگی ادا می‌کرد که نمی‌شود گفت زیباتر از آن در جهان وجود دارد، بگذریم از آموزش تاسف‌برانگیز عربی در مدارس ایران و دیدگاه‌های غلطی که درباره این زبان شکل گرفته است. حالا تصورش را بکنید وقتی این زبان برود کنار موسیقی چه معجزه‌ای می‌شود... و حالا به این فکر کنید که چرا ما اغلب خوانندگان مهم عرب زبان و به‌خصوص عراقی را نمی‌شناسیم. شاید برخی مثلا کاظم الساهر را بشناسند، اما این شناخت هم در حد چند قطعه موسیقی خواهد بود و چندان جدی نیست. و عجیب این‌که مردم عراق هم در حد چند خواننده پاپ مانند محسن یگانه و محسن چاوشی از موسیقی ما شناخت دارند. شاید بگویید همزبان نیستیم و عادی است. من هم می‌گویم شما و مردم عراق لطفا هر کدام پنج خواننده انگلیسی‌زبان نام ببرید. مسلما چند نفری را می‌شناسید. آیا با آنها همزبان هستید؟
در این بخش هم حساب کردستان عراق را جدا کنید، مردم این بخش از عراق با کردهای ایران ارتباط خوب و تبادل موسیقایی خوبی لااقل در حد خوانندگان و نوازندگان و موسیقی کردی دارند.

لبنیات و پفک ایرانی در صدر
یکی از دوستان مجازی‌ام اهل عربستان سعودی است؛ شیعه‌ای که عاشورای سال گذشته مخفیانه به کربلا رفت و گذرنامه‌اش را هم برای چند سالی از دست داده است. وقتی از او پرسیدم برای دختر کوچکش چه چیزی سوغات آورده گفت پفک ایرانی. یادم است آن زمان کلی خندیدم که واقعا پفک؟ و آقای دوست برایم شرح داد که پفک‌های ایرانی در منطقه بهترین هستند. وقتی مردم عراق می‌گویند که از میان محصولات ایرانی لبنیات و به‌خصوص شیر، ماست، بستنی و همین‌طور چیپس و پفک ایرانی را می‌شناسند، دیگر خنده‌ام نمی‌گیرد. این بار می‌دانم حتما پفک‌های ایرانی از تولیدات مشابه منطقه بهتر هستند. شکلات ایرانی هم در عراق پرطرفدار است و خبرگزاری‌های خودمان هم در این باره بسیار نوشته‌اند. هر چند کارشناسان داخلی هم گفته‌اند این که شکلات ایرانی در کشورهای منطقه بازار خوبی دارد، در برخی موارد کیفیتش را پایین آورده و ممکن است... بحث را همین جا متوقف کنیم دیگر، این چیزها که به ما ربطی ندارد... دارد؟ مردم عراق هم مانند بسیاری از دیگر کشورها فرش‌های ایرانی را دوست دارند. به همین دلیل فرش ایرانی می‌خرند و این کالا در میانشان خواهان دارد. همچنین آنطور که مردم کربلا گفته‌اند، ظاهرا به‌تازگی پای لوازم خانگی و کالاهای دکوری ایرانی به این شهر باز شده است. لباس‌فروشی‌ها هم در قرق چین و ترکیه است. ال‌سی وایکیکی، دیفکتو و دیگر محصولات ترک و چینی آنجا برو و بیایی دارند. خیلی از ایرانی‌هایی که هم به عراق سفر می‌کنند از همین محصولات برای سوغات می‌خرند. انگار که ما سوغات‌‌ها و فرهنگ سوغات بردن از یک دیار را فراموش می‌کنیم...

از علی دایی تا ایهاب المالکی
ورزش مورد علاقه مردان و پسران عراقی فوتبال است. نوجوانان عراقی فوتبال را با حرارت زیادی بازی می‌کنند. همچنین در تماشای مسابقات فوتبال از تلویزیون نیز بسیار پرشور حاضر می‌شوند، خصوصا در نگاه کردن به بازی تیم‌ها یا باشگاهی ملی عراق. از ورزشکاران و هنرمندان ایرانی فقط علی دایی و علی کریمی شناخته‌شده و محبوب‌اند. در بین تیم‌های ورزشی ایرانی، تیم فوتبال سپاهان را خوب می‌شناسند. احتمالا به دو دلیل، اولا دو نفر از بازیکنان محبوب تیم ملی عراق در این تیم ایرانی توپ می‌زدند؛ یعنی عبدالوهاب ابوالهیل و عماد محمد رضا، ثانیا موفقیت‌های چندساله اخیر این تیم سبب معروف شدن و محبوبیت سپاهان در عراق شده است.
شاعر و نویسنده ایرانی خاصی هم نمی‌شناسند، اما فکر می‌کنند ایهاب المالکی شاعر خوبی است که اگر به مردم ایران معرفی شود، دوستش داشته باشند. حالا با این حساب بررسی کنید و ببینید چقدر در شناخت چهره‌های فرهنگی هم کم‌کار بوده ایم. چقدر دولت‌ها و سیاستگذاران فرهنگی مان باید کار می‌کرده‌اند و ... . حالا هم که دیر نشده، کاش بجنبند.

مواجهه‌های ما و آنها
چند هفته پیش در یک مهمانی گفتم دوست دارم بروم نجف. گفتم سفر به عراق و البته دیدن بابل برایم خیلی مهم است و امیدوارم بتوانم زود راهی شوم. یک نفر که تازه از کربلا برگشته بود گفت برو و ببین چقدر با ایرانی‌ها بدرفتاری می‌کنند. عراقی‌ها اصلا از ایرانی‌ها بدشان می‌آید. حالا هر قدر هم آدم خوبی باشی حالت را جا می‌آورند! خیلی تعجب کردم. بعد گشتم و تصویر پیرزن عراقی را پیدا کردم که با چشم کبود شده ایران را ترک کرده بود. نشانش دادم و گفتم واقعا همه کشورها آدم‌هایی با شخصیت‌های مختلف دارند، یکی خوش‌اخلاق است و دیگری عصبی. در ایران خودمان هم همین‌طور است. بعد هم ذهنم رفت سراغ مهمان‌نوازی‌هایی که زائران ایرانی از پیاده‌روی اربعین نقل می‌کنند. این‌که مردم عراق در تمام مسیر چنان میزبانی می‌کنند که باید، پس در دیگر ایام سال چه اتفاق یا اتفاقاتی می‌افتد که ما این همه از همدیگر بد می‌گوییم.
جالب است بدانید در میان حرف‌هایی که عفاف سادات با مردم عراق زده است هم آنها از ایرانی‌ها ناراحت بوده و می‌گفته‌اند ما مردم ایران را دوست داریم، اما آنها در خرید و فروش و معامله از ما سوءاستفاده می‌کنند. احتمالا الان غیرتی شده‌اید که به چه حقی چنین حرفی زده‌اند! اما ما خودمان را نقد کنیم و شاید عراقی‌ها هم روزی خودشان را نقد کردند. ما هیچ‌وقت آنطور که با مو بلوندها و غربی‌ها مهربان و مهمان‌نواز بوده‌ایم، هرگز با کشورهای همسایه‌مان برخورد نکرده‌ایم. همیشه فکر کرده‌ایم ما از همه بهتر و بالاتریم و می‌توانیم هر طور دلمان می‌خواهد رفتار کنیم. آن هم در حالی که ما پیروان دینی هستیم که همه را برابر می‌داند، مگر در تقوا و عمل صالح. آیا باید هنوز هم امیدوار بود که ما و همسایگان همدیگر را بهتر بشناسیم و بیشتر دوست شویم؟ بله، چرا نباشیم؟

آی‌فیلم با مختار و یوزارسیف
عراقی‌ها هر قدر با کتاب‌ها و موسیقی ما آشنا نیستند و البته سینمایمان را نمی‌شناسند، مشتری پر و پا قرص شبکه آی‌فیلم هستند. به‌خصوص سریال‌های یوزارسیف و مختارنامه از جمله تولیدات تلویزیونی ایران است که حسابی مورد علاقه‌شان بوده و تماشایش می‌کنند. اما باید اینجا هم از نفوذ ترکیه بگوییم، هر چند مردم عراق آی‌فیلم می‌بینند، اما دکوراسیون خانه هایشان را مطابق سریال‌های ترکی تنظیم می‌کنند. برخی هم آنقدر با همدیگر چشم و هم چشمی دارند که کارشان به دعوا بکشد. راستی ترکیه با ما و کشورهای همسایه چه می‌کند؟ مردم خودش در مترو و خیابان کتاب می‌خوانند، حتی برخی دستفروش‌ها! دکتر برنا کاراگزاوغلو، استاد دانشگاه این کشور در گفت‌وگو با جام‌جم اما از این حرف زدند که زندگی مردم کشورش هیچ شباهتی به سریال‌هایشان ندارد، کشورهای همسایه درگیر سبک زندگی‌ای شده‌اند که ترکیه برایشان تعریف می‌کند؛ مصرف‌گرایی مداوم...

جوان عراقی، شهید راه ایران

عفاف سادات زین‌الدین همان کسی که در نوشتن این گزارش و کسب اطلاعات همراهی‌ام کرد، عروس خانواده ماست. یکی از همان کسانی که صدام خانواده‌اش را به جرم داشتن اجداد ایرانی از عراق رانده است. بدون این‌که فارسی بلد باشند، بدون این‌که فرصت کنند چمدانی دست بگیرند و راهی شوند، آنها را به مرز ایران می‌آورند و رهایشان می‌کنند.
این ماجرا را همه‌مان کم و بیش می‌دانیم، نکته جالب برای من در آشنایی با عفاف در چیز دیگری بود؛ عموی شهیدش. عمو نجیب که در 31 سالگی و در عملیات کربلای 5 شهید می‌شود. مهندس است، در سوریه درس خوانده و رژیم وقت عراق تمایل به حفظ او دارد و به او می‌گوید به جنگ نرود، بماند و بگذارد افراد بی‌سواد و کسانی که چندان نیازی به آنها نیست وارد میدان جنگ شوند، اما او نمی‌پذیرد. راهی جنگ شده و بعد خود را به نیروهای ایرانی می‌رساند. می‌گوید می‌خواهم برای ایران اسلامی بجنگم. می‌گوید نباید مقابل کشور مسلمان جنگ کرد. از چند سال پیش که اینها را شنیده‌ام تا همین حالا، هنوز هم متعجبم. مگر می‌شود برای انتخاب راهی که فکر می‌کنی درست است، از وطنت هم بگذری؟ بله اما کار هر کسی نیست. این‌که از جغرافیا هم به خاطر حق رد شوی، کار هر کسی نیست، کار آدم‌هایی است مثل عمو نجیب.
عفاف می‌گوید کم نبوده‌اند عراقی‌هایی که از ارتش صدام فرار کرده، برای ایران جنگیده و شهید شده‌اند. می‌گوید بچه‌هایشان اما مشکلات زیادی در ایران داشته‌اند، در کنکور شرکت کردن، شناسنامه گرفتن و ... و تاکید می‌کند بعضی‌شان هنوز هم شناسنامه ندارند. بعد هم می‌رود سراغ یک موضوع دیگر که چرا ایرانی‌ها این شهیدان عراقی را نمی‌شناسند؟ چرا وقتی رفتم اردوی راهیان نور کسی از عمویم و عراقی‌های دیگری که از آن‌طرف مرز آمدند تا این‌طرف بجنگند، چیزی نمی‌گوید؟ چرا تلویزیون سراغ خانواده‌هایشان نمی‌رود؟ چرا و ده‌ها چرای دیگر که من برایش جوابی ندارم.

زینب مرتضایی‌فرد

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها