این یکی چندسالی هست که توی دلم مانده.ننوشتمش برای امروزی که بشود نوشتش و درد را درست منتقل کرد.
کد خبر: ۱۲۲۸۸۱۵
مهم فوتبال است؛ جان که قیمت ندارد

به گزارش جام جم آنلاین ، یادم هست یکی دو سال بعد از ماجرای سربازیاراحمدی، بی هدف داشتم شبکه عوض می کردم که در شبکه خبر چشمم به یک برنامه افتاد. برنامه ای بود که همان روز ماجرای پرسپولیس و سپاهان رخ داده بود و داشتند برای بار هزارم پخشش می کردند. خبرنگاری – که اسمش یادم نیست – از اول بازی تا آخر بازی دوربین به دست دنبال یگان ویژه و مسئولان برگزاری بازی می رفت و قسم و آیه که «آقا آنجا سمت سکوهای سپاهان و پرسپولیس دعواست و اینها امنیت ندارند و بغل دست هم دیگر نشسته اند و سمت هم سنگ پرت می کنند. جدایشان کنید.»

طبعا وسط بازی هم کسی گوش به او نمی داد تا لحظه ای که آن نارنجک لعنتی توی صورت سرباز احمدی فرود آمد و چشمش را از او گرفت. تمام! بعد گزارشگر خسته و عصبی سراغ یکی رفت و گفت: «ما که از اول بازی داشتیم هشدار می دادیم.» بدترین جواب تمام عمر به یک خبرنگار را آنجا دیدم. مسئولی جلوی او کمی خم شد، لبخند زد و با لحنی که انگار تملق و تحسین در آن موج می زد خطابش کرد که «بله قربان! شما خوبید! شما با سوادید! شما خیلی نگاه تیزبینی دارید! شما خیلی کارتان درست است!»

ورزشگاه‌ برای برخی از ما مرگ‌گاه است. خوش اقبال باشی که فقط چشمی را از دست بدهی. درست عین آن هوادار استقلال که چشمش رفت. در اینستاگرام با او در ارتباطم. مصاحبه نمی کند. فقط درد دل می کند.من هم که بی حوصله.دو سه باری نشستم پای دلش که بیاید و حرف بزنیم. حتی در حد یک تماس تصویری ساده روی اینستاگرام. شاکی است. می‌گوید که خسته شده از بس آدم ها به دروغ به او زنگ زده‌اند تا مشکلش را برطرف کنند و بعد هم رهایش کرده‌اند در تاریکی.

و اینها را باید اضافه کنید به بقیه قربانیان ورزشگاه ها. آنهایی که دست‌شان شکسته، پایشان شکسته ، ازشان سرقت شده و یا اینکه در مسیر ناامن ورزشگاه تصادف کرده اند. به ورزشگاه ها فکر کنید. به اینکه کجاها ساخته شده اند. عمدتا خارج از شهر، در مسیرهای نامناسب و پرتصادف. بگذریم از آمار وحشتناک مسمومیت های غذایی که در ورزشگاه ها رخ می دهند و خبرش هیچ وقت اعلام نمی شود. برای کسی مهم نیست این ساندویچ های آشغال درون ورزشگاهی چه بلایی سر هوادار گرسنه می‌آورد. و این همه ماجرا نیست. اینکه در ورزشگاه ها ، به راحتی می شود مواد مخدر مصرف کرد و از کسی هم نترسید. آن بالا شهر بی‌کلانتر است. سکوهای ورزشگاه های پر همان محیط های خونین سریال‌هایی چون مردگان متحرکند.

حالا خبر فوت یک بچه هشت ساله آمده. دلیلش؟ هیچ! دستش را تکیه داده به جایی که برقکار ناشی به آن سیم فشار برق قوی نصب کرده بوده. آهن هم که عایق نیست. برق را رد می دهد. شعور ندارد که بفهمد هشت سالگی زمان مناسبی برای مردن نیست. نمی فهمد که نباید تک فرزند یک خانواده را به زیر خاک بکشاند. نه برق شعورش رسید و نه آن فضای آهنی که نقش رسانا را بازی کرد و نه آن برقکار و پیمانکار که بفهمند جان مردم در دستان‌شان است. ما هم البته مثل آنهاییم که فوتبال برایمان شده برد و باخت. جان برایمان بی ارزش است. می خواهد سکته کردن یک هوادار پرسپولیس روی سکو باشد یا چاقو خوردن یکی دیگر در دعوای آبی و قرمز. جان برای ما بی ارزش شده. مثل مسئولیت حرفه ای برقکاری که سیم برقش را صاف چسبانده روی داربستی که شما قرار است از کنار آن رد شوی. مثل پیمانکاری که جای نیروی حرفه ای نیروی ارزان تر برده که معامله برایش ارزان تر تمام شود! مثل آن شومن کاری که دو ماه لیگ را برای امنیت بیشتر عقب انداخت و حالا...

هومن جعفری/روزنامه نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها