مثل هر کتاب دیگری از جلدش شروع می‌شود. نامش را می‌خوانم: «به من گفتند تنها بیا».
کد خبر: ۱۲۲۴۸۰۱

زل می‌زنم به تصویر نویسنده روی جلد و با حیرت نگاهش می‌کنم. انگار چیزی درونم خطاب به سعاد مخنت می‌گوید: خب آنها گفتند. تو هم رفتی؟ چرا رفتی؟ کم از رفتارهای کابوس‌وارشان با زن‌ها حرف به میان آمده و جهان را لرزانده که تو جرات کرده‌ای بروی. اما بعد با خودم می‌گویم خب... باید می‌رفته. یکی باید می‌رفته. همیشه در جهان یکی هست که شجاعتش را دارد و همین شجاعت‌ها هم اتفاقات بزرگ زندگی آدم‌ها که هیچ... تاریخ کشورها را رقم زده‌اند. آدم‌های شجاع حتی اگر ابله هم بوده‌اند نامی از آنها مانده. تاریخ جایی برای ترسوها ندارد....
«به من گفتند تنها بیا» کتاب خاصی است. درگیرت می‌کند. وقتی مخنت قدم به قدم جهان را در‌می‌نوردد و دنبال تفکری می‌رود که کشورهای زیادی را درگیر تب و تاب‌های خود کرده، فقط راوی نیست. او تحلیل می‌کند. از ماجراهای مسلمانان و تحقیر و تخریب‌هایشان در آلمان زمان کودکی‌اش شروع می‌کند و می‌رسد به دیوی که کشورهای اروپایی خود خواه‌ناخواه مایه رشدش شده‌اند. دیوی ساخته‌اند که حالا امنیت خودشان را هم تحت‌الشعاع قرار داده است. مهاجرانی که روزی با آرزوی زندگی بهتر به اروپا رفته‌اند یا تن به کارگری داده و تحقیرها را به‌خصوص در کشوری مانند آلمان که نژاد‌پرست‌ها هنوز هم در آن فعالیت دارند، به جان خریده‌ یا غریده‌اند و غرش‌شان بالاخره آنها را با رویای داشتن جهانی روبه‌رو کرده که در واقع کابوسی بیش نبوده است.
یکی از عجیب و تاثیرگذارترین اتفاقات کتاب که باعث شد برای چند روزی ببندمش و بگذارمش کنار، مواجهه مخنت با سربازان آمریکایی در عراق بود. مواجهه‌ای تلخ و تکان‌دهنده که نشان می‌دهد سیاست‌های جهان غرب حتی با مردم خودش چه کرده است. مخنت با سربازانی روبه‌رو می‌شود که وحشی، عصبی و سرخورده‌اند. آنها به هدایت رهبران‌شان وارد یک کشور شده‌اند تا مردمش را نجات دهند. آنها تصور می‌کرده‌اند مردم عراق با شاخه‌های گل از آنها استقبال خواهند کرد، اما.... وقتی می‌رسند می‌فهمند قهرمان این مردم نیستند، می‌فهمند مورد نفرت هستند و مرگ‌شان برای اهالی این کشور شیرین‌تر از بودن‌شان است. چند روز تمام خودم را جای سربازها و خانواده‌هایشان گذاشتم. این‌که فکر کنی قرار است قهرمان باشی، اما برسی و ببینی تو هم دیوی. بله دیو.
به من گفتند تنها بیا، سرگذشت همین اتفاقات است. آدم‌هایی که همه از جانب نیروهای خارجی در مسیری قرار می‌گیرند که می‌خواهند بهترین‌ها را رقم بزنند، اما می‌رسند به برهوتی که اگر واقع‌بینی یقه‌‌شان کند، شاید اسلحه‌ای بردارند و گلوله‌ای...
هر چند خبر تجدید چاپ کتاب اتفاق خوبی است، هر چند باید همه دنیا این کتاب را بخوانند، اما امیدوارم کتابستان معرفت ناشر محترم کتاب، آن را دوباره به ویراستار سپرده و از تعداد بالای اشتباهات تایپی و املایی و ویرایشی نجاتش داده باشد.

زینب مرتضایی‌فرد

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها