اولین روزی که به عنوان معلم کتابخوانی به دبستان رفتم، ولادت حضرت معصومه بود. با بچه‌ها جشن گرفتیم و قرار شد من هم کاری برای دهه کرامت انجام دهم. تصمیم گرفته بودم با بچه‌ها کلاژ حرم امام رضا(ع) و حرم حضرت معصومه(س) را درست کنیم و بعد از روی تصویری که ساخته‌ایم قصه سفر خیالیمان از قم به مشهد را بسازیم و برای اهل منزل تعریف کنیم.
کد خبر: ۱۲۱۷۶۹۳

ساختن کلاژ سه روز زمان می‌برد و می‌خواستم هر روز در زمان ساختن کاردستی‌مان یک‌داستان درباره امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) تعریف کنم. راستش را بخواهید کار کردن با بچه‌های دبستانی اولش خیلی سخت است و نمی‌شود فهمید چقدر از حرف‌های تو را می‌فهمند و برای چقدرش الکی سر تکان می‌دهند. با خودم فکر می‌کردم اگر بروم بالای منبر و شروع کنم با زبانی سخت برای بچه‌ها قصه بگویم خیلی بد می‌شود و شاید اصلا نتیجه عکس بدهد. برای همین تصمیم گرفتم قصه‌ها را با زبان کودکانه بخوانم.
به کتابخانه مدرسه رفتم و سرکی میان قفسه‌های کتاب کشیدم. پنج تا کتاب درباره امام رضا(ع) بیشتر نداشتیم و البته از این پنج کتاب سه تایش هم زیاد جالب نبودند. همین مساله باعث شد بعد از مدرسه به کتابفروشی بزرگی که در راه خانه بود سری بزنم.
در قسمت کودک و نوجوان، دنبال قفسه کتاب‌های مذهبی می‌گشتم که به قفسه پیشنهادات هفته برخوردم. داخلش چند جلد کتاب درباره امام رضا(ع) و یکی دو تایی هم درباره حجاب بود. یکی از کتاب‌ها نظرم را جلب کرد. در واقع در همان نگاه اول شیفته نقاشی روی جلدش شده بودم! درست مثل بچه‌ها. کتاب را برداشتم و تورق کردم. داستان جدیدی داشت و مثل باقی کتاب‌های این سبک، درباره اتفاقات زندگی ائمه نبود. زبان کودکانه‌اش همان چیزی بود که دنبالش می‌گشتم! آن را برداشتم و به سمت صندوق رفتم.
همین که روی صندلی اتوبوس نشستم، کتاب را از کیفم بیرون آوردم و مشغول مطالعه شدم. تصویرهایش دلم را برده بود. صمیمی بود و واقعی. انگار که تصویرگرش نشسته بود میان صحن کهنه و جزء به جزء ایوان طلا و گنبد را نقاشی کرده بود. متن کتاب کوتاه بود و کودکانه، اما تصویرهایش، و امان از تصویرهایش. می‌شد چشم‌هایت را ببندی و خودت را در خیابان امام رضا(ع) تصور کنی، وقتی داری به سمت حرم قدم بر می‌داری و گنبد نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. وقتی به ورودی می‌رسی و دست بر سینه می‌گذاری و سلام می‌دهی و گنبد فیروزه‌ای گوهرشاد خاتون روبه‌رویت نمایان می‌شود. از همان اول کتاب که کودک قصه دستش را توی دست بابا گذاشته بود و وارد حرم شده بود. انگار این خودت بودی که روبه‌روی گنبد اذن دخول می‌خواندی. گرچه اسم کتاب «زیارت‌نامه برای زائر کوچولو» بود، اما از من می‌شنوید یک زیارت‌نامه مصور بود؛ برای همه، برای بزرگ‌ترها که دور مانده‌اند از مشهد و خاطرات مدام جلوی چشمشان رژه می‌رود...
شب ولادت امام‌رضا(ع)، به جای شیرینی و شکلات 50جلد کتاب با خودم به جشن میلاد بردم. کتاب‌ها را در کاغذ ساده‌ای پیچیده بودم و رویش نوشته بودم: «زیارت‌نامه برای زائر کوچولو و برای هرکس که دلش برای آیینه‌کاری‌های حرم تنگ شده.»

هدی برهانی

آموزگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها