با فائضه غفار حدادی، نویسنده کتاب «دهکده خاک بر سر» درباره تجربه یک سال زندگی در لوزان سوئیس گپ زده‌ایم

خواندیم و خندیدیم!

اسم خانم نویسنده را که در سایت خانه کتاب جست‌وجو کنید، چهار عنوان کتاب برایتان می‌آورد، «خط مقدم»، «مردی با آرزوهای دوربرد»، «ناصر حسین» و «خورشید که غرق نمی‌شود». دو کتاب اول مربوط به شهید طهرانی‌مقدم است. خط مقدم شاید تنها اثر جدی باشد که تاریخ تشکیل یگان موشکی ایران را به رهبری حسن طهرانی‌مقدم روایت کرده. کتابی دقیق و مستند و روان و ساده که توی همین نمایشگاه گذشته کتاب هم با استقبال زیادی مواجه شد. روی همین حساب خیلی‌ها، خانم نویسنده را با این اثر می‌شناسند؛ اثری که جدی‌ترین کتاب در مورد تشکیل یگان موشکی جمهوری اسلامی است. کتاب‌های بعدی خانم نویسنده هم دور از این فضا نیستند، همگی در حوزه دفاع مقدس. با همه اینها اما خانم نویسنده یک اثر متفاوت و متمایز هم دارد که هیچ شباهتی با چهار عنوان کتاب دفاع مقدسی او ندارد. صحبت از کتاب «دهکده خاک بر سر» است. کتابی که خود خانم نویسنده هم عقیده دارد، خودش در دنیای واقعی به این کتاب خیلی نزدیک‌تر است تا سایر کتاب‌ها. اگر مثل ما دهکده خاک بر سر را خوانده باشید حالا دیگر فهمیده‌اید از چه سخن می‌گوییم. ما پیش از این یک‌بار سراغ فائضه غفار‌حدادی رفته بودیم. سال گذشته او را به جام‌جم دعوت کردیم و مفصل درباره خط مقدم با او گپ زدیم. این روزها که کتاب دهکده خاک بر سر او در نمایشگاه گل کرد ه و با استقبال زیادی مواجه شد، دوباره با موضوع این کتاب سراغش رفتیم. غفار‌حدادی متولد 1363 تبریز است. سه فرزند دارد و هر سه هم پسر. دوران دانش‌آموزی را در دبیرستان فرزانگان تبریز (همان دبیرستان‌های تیزهوشان و استعدادهای درخشان خودمان) درس خوانده. دوست داشته در دبیرستان وارد رشته علوم انسانی شود، اما چون دبیرستان‌های استعدادهای درخشان به جز ریاضی و تجربی رشته دیگری ندارد،‌ از سر اجبار به تجربی پناه برده. تحصیلات آکادمیک را هم تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته زیست‌دریا در دانشگاه شهید بهشتی ادامه داده. همسرش هم در تحصیلات دست‌کمی از خودش ندارد. آقای همسر، دکترای مهندسی مخابرات خوانده و در حوزه تخصصی خودش در بخش خصوصی مشغول فعالیت است. کتاب دهکده خاک بر سر ابتدا توسط نشر قاف منتشر شده. در ادامه اما امتیاز نشر آن به انتشارات سوره مهر واگذار شد و در نمایشگاه هم با استقبال خوبی مواجه شد. گپ و گفت ما را با فائضه غفار‌حدادی در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۱۲۰۹۴۲۳

سؤال اول را خیلی کلیشه‌ای شروع کنیم. انگیزه‌تان از نوشتن کتاب چه بود؟!
دهکده خاک بر سر یک سفرنامه طنز است. یک سال و نیم از زندگی ما در سال‌های 89 و 90 در سوئیس در شهر لوزان سپری شد. آن زمان خاطرات روزانه‌ام را در وبلاگ می‌نوشتم. بعد از برگشتن به ایران، قرار شد یک پرینت از این مطالب وبلاگی بگیرم و در کتابخانه بگذارم. چون وسواسی هم هستم، پرینت گرفتن از مطالب به مرتب و منظم کردن و بازنویسی و ویراسته کردن رسید و در نهایت هم تبدیل به این کتابی شد که می‌بینید.
چطور با ناشر اول‌تان (نشر قاف) آشنا شدید؟
کتاب را برای چاپ ابتدا به انتشارات اطراف ارسال کردم. اصلا اولین کسی که این مطالب را خواند هم خانم نفیسه مرشدزاده، مدیر انتشارات اطراف بود. خوشش آمد و قول چاپ آن را داد. گفت اینجا باشد چند سفرنامه دیگر به همین سبک و سیاق پیدا کنیم و همه را در قالب یک مجموعه منتشر کنیم. چند ماهی هم دنبال این مساله بود اما در نهایت مورد دیگری غیر از سفرنامه من پیدا نشد. برای این‌که چاپ کتاب عقب نیفتد قرار شد خودشان کتاب را به ناشران دیگری هم ارائه کنند و اگر کس دیگری تمایل داشت آن را چاپ کند. یک روز به من خبر داد کتاب را برای نشر قاف فرستاده، ولی آنها گفته‌اند چون ناشر تخصصی طنز هستند، سفرنامه چاپ نمی‌کنند. عصر همان روز از نشر قاف تماس گرفتند و گفتند متن را خوانده‌اند و خوش‌شان آمده و حالا می‌خواهند برای تفاهم امور چاپ. جلسه بگذارند گفتم مگر شما نگفته بودید ناشر طنز هستید و سفرنامه چاپ نمی‌کنید. جواب دادند خب این هم طنز است؛ ما خواندیم و کلی هم خندیدیم. در ادامه هم کتاب چاپ شد. چاپ کتاب به نمایشگاه رسید و چاپ اول هم همانجا در نمایشگاه تمام شد.
به زندگی در سوئیس برگردیم...
ما یک سال و نیم آنجا بودیم. پسر دومم هم در سوئیس به دنیا آمد. برای همین مجبور بودم زبان یاد بگیرم. سوئیس کشوری است که سه زبان اصلی دارد؛ آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی. من مخالف رفتن بودم. دوست نداشم برویم. کلا ایران را خیلی دوست دارم و غیر از این موضوع، آدم اهل جابه‌جایی‌های متعدد نیستم هرچند تا الان خدا جابه‌جایی‌های متعددی برای من مقدر کرده است. به هر حال دوست نداشتم برویم. غیر از آن حتی دوست نداشتم سوئیس برویم چون زبان بلد نبودم. هرچند دوره علمی همسرم در دانشگاه و با زبان انگلیسی تدریس می‌شد اما من که برای طی کردن دوره به آنجا نمی‌رفتم. من قرار بود زندگی کنم، خرید کنم، به خیابان بروم، بچه‌ام را به دنیا بیاورم. بالاخره طوری بود که من مجبور به تعامل بودم و ندانستن زبان فرانسه هم خیلی موضوع را سخت می‌کرد. به همین دلیل هم در ابتدای ورود به لوزان، احساس بی‌سوادی مطلق داشتم. هیچ چیز نمی‌توانستم بخوانم. ببینید ما هیچ تصوری از بی‌سوادی نداریم. این‌که شما وارد یک فروشگاه می‌شوید و نمی‌دانید چیزی که برداشته‌اید شکر است یا نمک! نمی‌دانید روی تابلوی راهنما چه نوشته و مسیر ورود و خروج کجاست! نمی‌دانید اینجایی که هستید کدام ایستگاه مترو است. خب خیلی سخت بود.
با زبان انگلیسی امکان تعامل و ارتباط نبود؟
مشکل همین‌جاست که مردم آنجا هم انگلیسی بلد نیستند و به تویی که فرانسوی بلد نیستی با دید خوبی نگاه نمی‌کنند. خوشحال نیستند که تو انگلیسی صحبت می‌کنی و فرانسوی صحبت نمی‌کنی!
نگاه‌شان به ایران چه بود؟
نمی‌دانستند ایران کجاست! حتی آنهایی هم که می‌دانستند ایران کجاست تعجب می‌کردند که من مسلمان هستم. به من می‌گفتند ایرانی‌هایی که دیده‌اند حجاب نداشته‌اند. مثلا به من می‌گفتند همه ایرانی‌هایی که اینجا دیده‌ایم دوست دارند اینجا بمانند و تو اولین نفری هستی که می‌خواهی برگردی! با تعجب از من سؤال می‌کردند واقعا می‌خواهی برگردی؟!
شما به عنوان یک زن مسلمان طبعا با پوشش خاصی در آنجا حضور داشتید. بازخورد اروپایی‌ها به این پوشش شما چطور بود؟ چه نگاهی داشتند؟
ببینید، ما اینجا می‌گوییم اروپا و تصورمان این است که یک جامعه کاملا یکدست هستند، ولی این‌گونه نیست. دیدی که نسبت به مسلمان‌ها دارند از یک کشور به کشور دیگر فرق می‌کند. اصلا یکدست نیست. ما چون ویزای شینگن داشتیم موفق شدیم چند کشور مختلف اروپایی دیگر هم برویم؛ انگلیس، آلمان، اسپانیا و هلند... مثلا ممکن است در یک شهر یا کشور مسلمان یا مسلمان از یک کشور خاص زیاد باشد. طبعا نوع فرهنگ آنها روی دیدشان نسبت به مسلمانان اثر می‌گذارد. به همین خاطر، نگاه‌شان به اسلام و مسلمانان یکدست نیست. مثلا دیدی که در لندن نسبت به مسلمانان وجود دارد با جاهای دیگر اروپا متفاوت است. من در لندن زنان مسلمانی می‌دیدم که پوشیه داشتند. چیزی که در همین ایران خودمان هم شاید خیلی کم باشد.
در همین لندن چه نگاهی به همین مسلمانان پوشیه‌پوش داشتند؟
آن نوع پوشش در لندن پذیرفته شده و جامعه آن را هضم کرده بود ولی مثلا در همین لوزان که ما بودیم، چادر که بماند حتی حجاب هم خیلی وجود نداشت. تیپ محجبه‌ای مثل من که مانتو و شلوار و روسری استفاده می‌کردم در لوزان وجود نداشت جز دوست خودم که او هم ایرانی بود. مثل خودم در شهر ندیدم.
این محجبه بودن‌تان برایشان سؤال ایجاد نمی‌کرد؟
در حالت عادی که خب همه به همه لبخند می‌زنند ولی در مرکز زنان که قدری صمیمی‌تر بودند خانم‌ها سؤالات زیادی از من می‌پرسیدند. مثلا برایشان عجیب بود که چرا روسری سرم می‌کنم. می‌پرسیدند در خانه هم روسری سر می‌کنی؟!
شما سال‌های 89 و 90 سوئیس بودید؛ سال‌هایی که آرام آرام تنش‌های بین جمهوری اسلامی و غرب در حال شعله گرفتن است. نگاه سیاسی‌شان چطور بود؟
مردم در لوزان و سوئیس خیلی سیاسی نیستند. سرشان در کار خودشان است. روی همین حساب هم کنش خاصی نداشتند. از این نظر مشکل خاصی نبود برعکس ایتالیایی‌ها. این‌که گفتم مردم اروپا یکدست نیستند از همین جهت بود. مثلا شما اگر در ایتالیا باشید مردم‌شان خیلی سیاسی هستند. اصلا آنها خیلی شبیه ما هستند؛ از فرهنگ رانندگی گرفته تا نوع تعاملات، اما در لوزان مردم این طور نبودند.

چطور مشکل زبان حل شد؟

در لوزان مرکزی وجود دارد به نام مرکز زنان. یک مرکز وابسته به شهرداری است که هدفش توانمندسازی زنان غیربومی است که وارد لوزان شده و قرار است آنجا اقامت داشته باشند. خدمات متعددی هم ارائه می‌کردند و فقط هم محدود به آموزش زبان نبود. کلاس‌های مختلفی برگزار می‌کردند، تماشای فیلم، اردو و تفریحات مختلف! محیط آنجا خیلی داستان‌خیز بود. کلی از روایت‌های کتاب از این مرکز گرفته شده است. ما در کلاس زبان‌آموزی خودمان 11 نفر بودیم از 11 ملیت و کشور مختلف! نظرات‌شان درباره ایران و سؤالات‌شان درباره اسلام و ایران، چالش‌هایی بود که با آن مواجه بودم. سؤالات زیادی از من می‌کردند و من هم دوست داشتم به آنها جواب بدهم و ابهامات‌شان را رفع کنم ولی زبان بلد نبودم!

محمد صادق علیزاده

هنر و ادبیات

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها