یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

سفرنامه دمعشق...

راستش ما برای ساختن یک نماآهنگ آمده‌ایم دمشق. امروز برای دیدن مکان‌های مدنظر کارگردان به همراه طراح صحنه و مدیر تصویر‌برداری سید‌هاشم می‌آید دنبالمان که برویم تماشا.
کد خبر: ۱۲۰۷۷۴۸

سید منطقه جُوبر را پیشنهاد می‌دهد، ما نمی‌دانیم جوبر کجاست که پیشنهاد را قبول کنیم یا رد، دنده ون را چاق می‌کند و ون زوزه‌کشان قد اتوبان را طی می‌کند، از زیر تابلوی لبنان ۸۰ کیلومتر رد می‌شویم، ون حدود صد کیلومتر سرعت دارد، بچه‌ای عرض اتوبان را دارد طی می‌کند، سید ترمز می‌کند لاستیک‌ها جیغ می‌کشند، ناخودآگاه یک: کره خر از بین لب‌هایم بیرون می‌پرد، سید نگاهش می‌کند می‌گوید دورش بگردم، از خودم خجالت می‌کشم، سید می‌گوید چهار پنج سال پیش توی همین اتوبان یک خرگوش رد می‌شد تک‌تیر‌اندازها می‌زدندش، حالا اینقدر امن شده که بچه تنها می‌آید توی همان اتوبان و سرخوشانه عرضش را طی می‌کند. می‌رسیم به جوبر. یک جایی است مثل شهرک اکباتان یا همان مسکن مهرهای معروف، که ساختمان‌هایی نهایتا چهارطبقه و تقریبا همه بتون‌آرمه مسلح به گرده هم فشار می‌آورند، از ویرانی یک چیزی می‌گویم یک چیزی می‌شنوید، یک وجب سطح خالی نمی‌بینید که تیر و ترکش نگرفته باشد. به‌سیدهاشم می‌گویم کار داعش است؟ می‌گوید: نه، ارتش سوریه. می‌گویم چرا؟ می‌گوید شده بود منطقه مسلحین! می‌گفت یک چیزی بودند مثل منافقین خودمان، منطقه را گرفته بودند و زن و بچه را می‌کردند توی قفس‌های بزرگ و می‌بردند روی پشت‌بام‌ها که هواپیماها و هلی‌کوپترهای ارتشی ببینند و نزنند... .
ویرانی مطلق است پرنده پر نمی‌زند هیچ نشانی از حیات و زندگی نیست، همان‌طور که دنبال مکان دلخواه می‌گردیم یک تراس آباد می‌بینم ... چند تا گلدان با گل‌هایی شکوفا و خوشرنگ ... پیرمردی بر تاج تراس ایستاده و به ما که غریبه‌ایم زل زده... چشم تو چشم می‌شویم، می‌خندد، بفرما می‌زند بیا بالا... پله‌های پر از کاشی و شیشه شکسته را بالا می‌روم... تاریکی دهانه ورودی ساختمان مرا می‌بلعد...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها