60 دقیقه گفت‌وگو با قاتل 3 عضو خانواده که بعد از 3 سال لب به اعتراف گشود

آرزو داشتم پدرم بغلم کند

اعتراف مرد جوان به قتل سه عضو یک خانواده، راز جنایتی هولناک را فاش کرد؛ جنایتی که در جریان آن مرد جوانی سه عضو خانواده صاحبخانه‌اش را کشت و در این سال‌ها در بازجویی‌ها سکوت کرده بود. در «پشت صحنه یک جنایت» این هفته قاتل مقابل علی‌اکبر رمضانپور، روان‌شناس و کارشناس ارشد مشاوره و خبرنگار حوادث روزنامه جام‌جم نشست و جزئیات تازه‌ای از انگیزه‌اش برای قتل را فاش کرد. مجتبی در این گفت‌وگو کابوس‌های شش ساله‌اش را تعریف کرد. در ادامه متن این گفت‌وگوی 60 دقیقه‌ای را می‌خوانید.
کد خبر: ۱۲۰۵۳۷۳

چند سالته؟
36 سال
متاهلی؟
بله.
فرزند هم داری؟
دو پسر دارم.
شغلت چه بود؟
آبمیوه‌فروشی داشتم.
چند برادر و خواهرید؟
دو برادر هستیم.
رابطه‌ات با خانواده‌ات چطور بود؟
رابطه خوبی داشتیم. همیشه سعی می‌کردند رفاه ما را تامین کنند.
حسرتی از دوران کودکی در دلت مانده است؟
پدر و مادرم را خیلی دوست دارم اما هیچ‌وقت نتوانستم بگویم دوستتان دارم و بغلشان کنم. پدرم همیشه سر کار بود و برای رفاه ما زحمت می‌کشید اما این زحمت باعث شد حسرت گفتن دوستت دارم به دلم بماند. بعد از 36 سال زمانی مادرم را بغل کردم و به او گفتم دوستت دارم که دستانم با دستبند و پاهایم با پابند بسته شده بود.
تحصیلاتت چقدر است؟
تا دیپلم ریاضی درس خواندم.
چرا ادامه ندادی؟
به کامپیوتر علاقه داشتم و به جای درس‌خواندن سراغ این کار رفتم.
چی شد، کارت به اینجا کشید؟
به خاطر قتل سه عضو یک خانواده.
توضیح بده.
یک روز پسر صاحبخانه‌ام به نام یاشار سراغم آمد و گفت خانه را تخلیه کن، می‌خواهیم خودمان اینجا بنشینیم. ما تازه تمدید کرده بودیم و قرارداد داشتیم.
با هم درگیری لفظی پیدا کردیم و او به طرفم حمله کرد. من هم گلویش را محکم گرفتم و او هم گلوی مرا گرفت.
وقتی به خودم آمدم او روی زمین افتاد و دیگر نفس نکشید.
یاشار چند سالش بود؟
پیش‌دانشگاهی بود.
بعد چه کردی؟
رفتم طبقه دوم، پتویی آوردم. در صندوق‌عقب ماشین هم پارچه‌ای شبیه طناب داشتم که با پتو و آن، یاشار را بستم تا راحت بتوانم جسدش را در صندوق‌عقب خودرو قرار دهم.
می‌خواستی جسد را بیرون ببری؟
برای جسد هنوز تصمیم نگرفته بودم. می‌خواستم با پدر و مادر یاشار تماس بگیرم و برایشان توضیح بدهم که ناخواسته پسرشان را کشته‌ام. با گوشی یاشار به پدرش زنگ زدم و خواستم همدیگر را ببینیم. داوود در ستارخان قرار گذاشت. با خودروی ال 90 به آنجا آمد. من قصد کشتن نداشتم. سراغ یاشار را گرفت، به او گفتم برای دیدن پسرش سمت کرج برویم. وقتی به زیاران رسیدیم ماجرای قتل یاشار را برایش تعریف کردم. ناگهان کنار اتوبان توقف کرد و پیاده شد. سنگی برداشت و به پشت من زد. نفسم چند ثانیه بند آمد. بعد از آن ضربه آدم دیگری شدم و عصبانیتم به من دستور می‌داد. با همان سنگ ضربه‌ای به سرش زدم که نقش بر زمین شد. بعد او را سوار ماشین کردم و به محل خلوتی رفتم. او را از ماشین پیاده کردم و خواستم سمت ماشین بروم که او به سمتم آمد. اسلحه را از ماشین برداشتم و شلیک کردم.
چند تیر شلیک کردی؟
نمی‌دانم.
اگر قصد قتل نداشتی، چرا اسلحه همراه داشتی؟
اسلحه همیشه در کیفم بود.
از کجا خریدی؟
به جای طلبم از فردی گرفته بودم.
بعد از قتل جسد را رها کردی؟
نه با الکلی که در صندوق‌عقب داشتم ، آتش زدم.
چرا با همسر داوود تماس گرفتی؟
نمی‌دانم. مغزم کار نمی‌کرد. به او گفتم یاشار تصادف کرده است. در وردآورد با هم قرار گذاشتیم. همراه هم به سمت سیمان آبیک رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، ماجرای دو قتل را برایش تعریف کردم. با کیفش شروع به کتک زدن من کرد. عصبانی شدم و با اسلحه به او شلیک کردم.
اعتراف به دو قتل سخت نبود؟
خودش هم باور نمی‌کرد و می‌گفت دروغ می‌گویی. اما من ماجرا را کامل تعریف کردم.
جسد سومین مقتول را هم آتش زدی؟
کمی از الکل مانده بود که روی صندلی عقب ماشین ریختم و آتش زدم.
چطور به تهران برگشتی؟
خودم را به جاده رساندم و سوار ماشین مسافربر شدم و به تهران آمدم.
اسلحه را چه کردی؟
در طول مسیر سلاح و تلفن همراه مقتولان را در بیابان رها کردم. گوشی یکی از آنها در جیبم جا مانده بود که در تهران در سطل انداختم.
وقتی به تهران رسیدی چکار کردی؟
به مغازه‌ام رفتم. حالم خوب نبود. رفتم از داروخانه قرص گرفتم و خوردم. بعد به خانه پدرم رفتم و خوابیدم. بیدار که شدم به بهانه این‌که می‌خواهم از میوه و تره‌بار موز و طالبی بخرم، ماشینم را برداشتم و به انتهای همت رفتم و جسد یاشار را از صندوق عقب بیرون آوردم و زیر تابلویی انداختم.
شب جنایت توانستی بخوابی؟
جایی که خوابیده بودم رو به دیوار بود و صحنه قتل‌ها را روی دیوار می‌دیدم. حس مرگ داشتم. تا مدت‌ها به هر اتاقی می‌رفتم، فکر می‌کردم صدا می‌آید.
دچار عذاب نشدی؟
همیشه عذاب وجدان داشتم. همه چیز اتفاقی رخ داد. مقصر اصلی اسلحه لعنتی بود. نمی‌دانم چرا همه جا با خودم حملش می‌کردم. بعد از قتل و برای رهایی از عذاب وجدان، هر هفته برایشان خیرات می‌دادم. هر پنجشنبه شش بار فاتحه می‌خواندم. از داوود می‌خواستم مرا ببخشد.
در این شش سال به عنوان مظنون بازداشت نشدی؟
چند بار احضار شدم و مدتی هم بازداشت بودم.
چرا اعتراف نکردی؟
به خاطر خانواده‌ام و آبرویم. اگر اعتراف می‌کردم، آبروی خانواده‌ام می‌رفت.
به محل‌های قتل برنگشتی؟
یک سال بعد از قتل می‌خواستم سراغ اسلحه بروم و مخفی‌اش کنم که هیچ‌وقت جرات پیدا نکردم. خانواده‌ام زنجانی هستند. برای رفتن به آنجا باید از آبیک رد می‌شدم. به پل آبیک که می‌رسیدم دوباره خاطرات قتل سراغم می‌آمد و مثل یک ایست و بازرسی در زندگی‌ام و گذشته‌ام بود.
در این مدت تصمیم نگرفتی راز قتل را فاش کنی و خودت را از عذاب وجدان خلاص کنی؟
بعد از قتل دیگر زندگی نکردم. این قتل زندگی‌ام را نابود کرد. همسرم هم به پای من سوخت. کارمند بانک بود و هر وقت قرار بود به او پستی بدهند به خاطر من و مظنونیت به قتل موضوع انتصاب لغو می‌شد. در این شش سال با کابوس و ترس زندگی کردم.
چطوری روش قتل به ذهنت رسید؟
باور کنید من هیچ نقشه‌ای نداشتم. این قتل‌ها با برنامه‌ریزی نبود. همه چیز پشت سر هم رقم خورد.
وقتی تیراندازی می‌کردی، حرفی نمی‌زدند که شلیک نکنی؟
وقتی اولین تیر را به داوود شلیک کردم، گفت «تو، تو» این صحنه همیشه مقابل چشمانم بود. آن لحظه نمی‌فهمیدم چکار می‌کنم.
این شش سال چطور گذشت؟
هیچ‌کس نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. حتی عزیزترین افراد زندگی‌ام. تنگی نفس گرفته بودم، بعضی شب‌ها قلبم می‌گرفت. حتی با همسرم بداخلاقی کردم طلاق بگیرد و خودش را از من خلاص کند که پای زندگی‌مان ماند.
در این مدت حتی به دوستانت هم ماجرای قتل را نگفتی؟
یک بار سراغ یک روحانی رفتم و به دروغ گفتم، دوستم سه نفر را کشته و از کشور خارج شده است. حالا برای توبه نمی‌داند چکار کند. او راهنمایی‌ام کرد و وقتی می‌خواستم خداحافظی کنم، گفت: برو خودت را معرفی کن و خلاص شو. سعی کن از اولیای دم رضایت بگیری. او فهمیده بود، قاتل خودم هستم.
چرا از کشور فرار نکردی؟
چند بار از کشور خارج شدم اما به فرار فکر نمی‌کردم. می‌خواستم بمانم و جبران کنم. همیشه دنبال کار خیر بودم. تحقیق کنید که در این مدت به چند زندانی کمک کردم تا آزاد شوند. این کارها را می‌کردم تا بتوانم خودم را خالی کنم.
در این مدت خواب آنها را ندیدی؟
یک بار یاشار و مادرش به خوابم آمدند. گفتند، ما که کاری به تو نداشتیم و چیزی نگفتیم، چرا ما را کشتی؟ یاشار همان لباس زمان قتل تنش بود.
چند وقت بعد، آن خانه را تخلیه کردی؟
بارها اتفاق افتاد که وسایل خانه بدون این‌که به آن دست بخورد می‌شکست. این موضوع طبیعی نبود. می‌دانستم کار مقتولان است. آنها را قسم دادم که با بچه‌هایم کاری نداشته باشند. بعد هم خانه‌ام را عوض کردم.
فکر می‌کردی دوباره دستگیر شوی؟
چند بار احضار شدم و برایم پیامک پیگیری پرونده می‌آمد. هر بار که بازجویی می‌شدم تا سه چهار ماه حالم بد می‌شد. به احضار و بازجویی عادت داشتم اما قصدی برای اعتراف نداشتم.
اگر جای اولیای دم بودی، می‌بخشیدی؟
به خاطر بچه‌هایم می‌بخشیدم و می‌گفتم دیگر سمت هیچ جرمی نرو. خودم همیشه از داوود می‌خواهم، من را به خاطر بچه‌هایم ببخشد.

سرنخ‌هایی برای جنایت

سرهنگ نادر بیگی، رئیس پلیس آگاهی استان البرز درباره جزئیات کشف این پرونده به جام‌جم گفت: این پرونده جزو پرونده‌های راکد بود که بعد از شش سال به سرانجام رسید. از شش ماه قبل رسیدگی دوباره به پرونده را در دستور کار قرار داده و با سرنخ‌هایی که به دست آوردیم مطمئن بودیم که مستاجر خانه قاتل است. او در این مدت چند بار بازجویی و حتی احضار شده بود اما به ارتکاب قتل‌ها اعتراف نکرده بود. این بار قبل از دستگیری‌اش مستنداتی علمی پیدا کردیم که وقتی با این مستندات رو‌به‌رو شد به قتل سه نفر اعتراف کرد. وی ادامه داد: چک داوود -یکی از مقتولان- در اختیار قاتل بود و او در زمان قتل‌ها در محدوده کشف جسدها قرار داشت. این دو دلیل و دلایل دیگر باعث شد مجتبی پس از سه روز مقاومت به قتل اعتراف کند. رئیس پلیس آگاهی استان البرز خاطرنشان کرد: مجتبی صحنه قتل داوود و همسرش را بازسازی کرده و قرار است پنجشنبه - امروز- صحنه قتل یاشار را بازسازی کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها