در سالروز ترور شهید قرنی سراغ یکی از نزدیکان او رفتیم تا از زندگی اولین قربانی ترور بگوید

همه تنهایش گذاشته بودند!

سوم اردیبهشت سالروز ترور سپهبد شهید قرنی است. همسر و فرزندان او همگی از دنیا رفته‌اند! در جست وجوی نزدیکان او به محافظی رسیدیم که در واپسین دوره حیات و آخرین لحظات عمر، با او همراه بوده است. محسن شجاعی -که راضی به انتشار تصویر خود نیست- شمه‌ای از ناگفته‌های خویش از منش فردی و نظامی شهید سپهبد را تعریف کرده است . درباره مردی که اولین قربانی ترور بعد از انقلاب به دست گروه فرقان است.
کد خبر: ۱۲۰۲۵۸۳

شما از چه دوره‌ای و چگونه با شهید سپهبد محمدولی قرنی آشنا شدید؟
اولین بار ایشان را در خدمت حضرت امام دیدم، یعنی در 12 بهمن 57. بعد هم وقتی امام به قم تشریف بردند، شهید قرنی را در آنجا دیدم که بنده را به ستاد مشترک بردند.
محافظ امام هم بودید؟
بله، بنده در کمیته «ضربت» که جزو کمیته استقبال از حضرت امام بود بودم. روزی که حضرت امام به ایران آمدند، من جلوتر از بلیزر حامل ایشان می‌دویدم. آن روز بعد از این‌که بلیزر به میدان انقلاب رسید، از شدت ازدحام جمعیت نتوانست جلوتر برود و در نتیجه حضرت امام را با بالگرد به بهشت‌زهرا بردند. بنده هم به ستاد استقبال برگشتم. در آنجا در کمیته «سیاه‌جامگان» با مدیریت حاج‌آقا مصطفی بودیم و نیروهای گشت خیابانی را تشکیل می‌دادیم. بعد هم که امام به مدرسه رفاه تشریف آوردند و چند روزی برای حفاظت در آنجا بودیم تا زمانی که انقلاب پیروز شد و حاج‌آقا لطفی برای پیدا کردن ساواکی‌ها به بنده حکم دادند. موقعی هم که امام به قم تشریف بردند، به عنوان محافظ همراهشان رفتم.
چه شد سپهبد قرنی شما را به ستاد مشترک بردند؟
عده‌ای از بچه‌های ستاد مشترک که همراه ایشان به قم آمدند مرا شناختند و به ایشان گفتند تعمیرگاه موتور و ماشین‌های ستاد مشترک را من اداره می‌کردم. من از قدیمی‌ترین اعضای ستاد مشترک بودم و آنها به شهید قرنی گفتند قادرم ماشین‌های از‌هم‌پاشیده را جمع و جور کنم. به هر حال ایشان از دفتر حضرت امام اجازه گرفتند و مرا به ستاد مشترک بردند. در فاصله‌ای که با شهید قرنی به تهران می‌رفتیم، ایشان متوجه شدند که من به نکات ریز امنیتی وارد هستم. علتش هم این بود که من دوره‌های حفاظت را در نظام گذرانده بودم و می‌دانستم به عنوان یک محافظ چه نکاتی را باید رعایت کرد. به همین دلیل مرا در دفتر خودشان نگه داشتند و من به منزل ایشان رفت و آمد می‌کردم.
دقیقا سمت شما چه بود؟
من به عنوان راننده و محافظ در خدمت ایشان بودم.
بنابراین شما خودتان هم ارتشی بودید؟
بله، من سال‌ها کارمند فنی ستاد مشترک بودم و پس از 37 سال خدمت بازنشسته شدم.
فرازی مهم از زندگی نظامی شهید قرنی و تلاش بزرگی که ایشان انجام داد، بازسازی ارتش در آن وضعیت آشفته بود. در این زمینه چه خاطراتی دارید؟
شهید قرنی در بحث پاکسازی ارتش بسیار دقیق و در‌عین‌حال محتاط بود. تمام دغدغه شهید قرنی این بود که با کارکنان برخورد تندی صورت نگیرد. می‌گفت اگر در رژیم گذشته دستوری داده شده است و این افراد اجرا کرده‌اند گناهی نداشته‌اند و واقعا هم این نظر در باره بسیاری از ارتشی‌های قدیم صدق می‌کرد. وقتی کسی را دستگیر می‌کردند و می‌آوردند، شهید قرنی سفارش اکید می‌کرد که در باره او و خانواده‌اش کاملا بررسی کنید که خدای‌نکرده یک نفر به خاطر این‌که یک وقتی به شما سیلی زده است و امروز در موضع قدرت قرار گرفته‌اید، کینه‌ورزی و او را ضدانقلاب خطاب نکنید. ایشان بسیار مراقب رفتار و حرف‌های خود بود و می‌گفت خیلی احتیاط کنید که بیهوده به کسی لطمه نزنید یا توهین نکنید. ایشان بیش از همه به نظامی‌هایی احترام می‌گذاشت که طبق دستور امام به صفوف مردم پیوسته بودند و به همه ما تأکید می‌کرد باید با همه، به‌خصوص این افراد با عزت و احترام رفتار کنیم. ما هم اطاعت امر می‌کردیم و هر کسی را که برای انجام کاری می‌آمد، با عزت و احترام به داخل اتاق ایشان راهنمایی می‌کردیم تا برود و خودش را معرفی کند.
ارتشی‌های سابق نمی‌ترسیدند برگردند؟
چرا اکثرا می‌ترسیدند، ولی وقتی می‌آمدند و مرا می‌دیدند که قبلا در ستاد ارتش بودم و مرا می‌شناختند اعتماد می‌کردند و می‌آمدند.
سپهبد قرنی برای شناسایی افراد از شما کمک می‌گرفت؟
بله، مثلا یادم هست سرهنگی بود که خیلی هم انقلابی نبود، اما افسر بسیار مقرراتی، سختگیر و منضبطی بود. به هیچ‌کس هم صدمه نزده و برای کسی مزاحمتی ایجاد نکرده و فقط خیلی مقرراتی بود. خیلی از ارتشی‌ها آمدند و خود را معرفی کردند و بازنشسته شدند و رفتند. شهید قرنی بسیار اهل مشورت بود و دوست داشت برای نظم بخشیدن به ارتش از افراد کمک بگیرد. آنها هم انصافا خیلی خوب همکاری و کمک می‌کردند.
می‌توانید اشاره‌ای هم به شیوه‌های مدیریتی سپهبد قرنی داشته باشید؟
ایشان همیشه به من می‌گفت حواست به بچه‌ها باشد و ببین اوضاع مالی‌شان چطور است و نیازهایشان چیست. می‌گفت فقط مراقب باش بین آنها اگر کسی معتاد یا خدای نکرده دستش کج است اخراجش کنیم. من هم مراقب بودم و موارد را به اطلاع ایشان می‌رساندم. یک بار هم مقداری پول به من داد که نفری 2000 تومان تحت عنوان عیدی یا پاداش به کارکنان بدهم، در حالی که بودجه زیادی در اختیارش نبود، اما حواسش به آدم‌های ضعیف بود. یادم هست مرحوم آقای عسگراولادی زیاد پیش شهید قرنی می‌آمد و از نظر مالی به ایشان یاری می‌رساند که بتواند به کارکنان کم‌بضاعت ارتش کمک کند. خدا بیامرز بسیار دست به خیر بود. یک حاج‌آقا لطفی هم بود که بازاری و بسیار انقلابی بود و شهید قرنی هم خیلی تحویلش می‌گرفتند و خیلی روی او حساب می‌کردند. شهید قرنی همیشه اولین کسی بود که به ستاد می‌آمد. اولین کاری که ایشان کرد این بود که آشپزخانه ستاد را راه انداخت و دستور داد به سربازها و کارکنان غذای مناسب و خوب بدهند. خودش شخصا به آسایشگاه‌ها سرکشی می‌کرد تا مطمئن شود سربازها از امکانات مناسبی برخوردارند، چون آن موقع اوضاع به هم ریخته و نظم همه چیز به هم خورده بود و ایشان تلاش می‌کرد هرچه زودتر نظم را برگرداند. اوایل مراسم صبحگاهی انجام نمی‌شد، ولی کم‌کم که اوضاع نظم پیدا کرد، مراسم صبحگاهی هم انجام شد.
از ساده‌زیستی سپهبد قرنی بسیار گفته‌اند. شما که از نزدیک شاهد زندگی ایشان بودید، او را چگونه دیدید؟
زندگی خود من خیلی بهتر از زندگی تیمسار بود. زندگی ایشان به‌قدری ساده بود که آدم واقعا خجالت می‌کشید. در خانه ایشان هیچ وسیله‌ای که توجه آدم را جلب کند وجود نداشت. من و دوستانم وقتی زندگی تیمسار را می‌دیدیم خجالت می‌کشیدیم بگوییم فلان وسیله را نداریم.
برخی ایشان را مصداق عملی آیه آخر سوره فتح «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ» دانسته‌اند. تحلیل شما چیست؟
واقعا همین‌طور بود. صبح جمعه که می‌شد ایشان می‌گفت: «امروز جمعه است. برو به زن و بچه‌ات رسیدگی کن. این‌قدر نگران من نباش. طوری نمی‌شود». بسیار به تقدیر و موعد مقرر اجل اعتقاد داشت. هر وقت ایشان را به خانه‌اش می‌بردم و می‌خواست سر راه خرید کند، به‌سرعت پیاده می‌شدم که به‌جای ایشان برای خرید بروم، ولی ایشان همیشه می‌گفت، «مرا جلوی خانه پیاده کن و برو. این‌قدر خودت را برای حفاظت از من اذیت نکن. اگر فولاد هم باشی، وقتش که برسد نمی‌توانی جلوی تقدیر الهی را بگیری. برو به زندگی‌ات برس. من یک عمر در زندان‌ دردهایی کشیده‌ام که هر کدامش برای کشتنم کافی بودند، ولی نمردم»، اما دلم راضی نمی‌شد. می‌ماندم تا پست را به نفر بعدی تحویل بدهم. همیشه احساس می‌کردم چشم یا چشم‌هایی مراقب تیمسار هستند و بالاخره به او صدمه خواهند زد.
اشاره کردید که با خانواده ایشان رفت و آمد داشتید، از رفتار ایشان با خانواده برایمان بگویید.
ایشان همیشه می‌گفت با زن و فرزند و کسانی که با آنها سر و کار دارید صادق باشید. به آنها دروغ نگویید تا همیشه بتوانید سربلند باشید. مال حلال برای ایشان فوق‌العاده اهمیت داشت و می‌گفت حتی اگر یک ریال مال غیر، مخلوط مال انسان شود، زندگی از هم می‌پاشد. انسان بسیار دلسوز، مهربان و بزرگواری بود. یک وقت‌ها خود ایشان برای ما چای می‌آورد و تا نمی‌خوردیم به چای خودش لب نمی‌زد.
یکی از دشوارترین فرازهای زندگی شهید قرنی که نهایتا هم منجر به استعفای ایشان شد، غائله کردستان بود. از آن ایام چه خاطره‌ای دارید؟
یک بار ارتش به کردستان رفت و دموکرات ها بچه‌های ما را ترور و همه جا را با خاک یکسان کردند. شهید قرنی خونش به جوش آمد و گفت «یعنی ارتش زنده باشد و نیروهایش این‌طور در کردستان از بین بروند؟ ما همه نیروهای دشمن را نابود خواهیم کرد.» یادم هست ضدانقلاب زندانی را در اطراف سنندج تصرف کرد و تمام زندانی‌ها را نجات داد و جاده منتهی به زندان را بست. شهید قرنی با کمک کمیته‌ها و ژاندارمری و نیروهای ارتش، حفاظت از آن جاده را برقرار کرد تا جلوی حرکات ایذایی منافقین و ساواکی‌ها را که حتی سر مردم را هم بی‌رحمانه می‌بریدند بگیرد و خوشبختانه توانست در برابر این توطئه‌ها ایستادگی کند، اما متأسفانه قاطعیت او از سوی برخی اعضای دولت موقت تحمل نشد و در بدترین شرایط موجبات برکناری ایشان را فراهم کردند و تیمسار هم که وابسته مقام و پست نبود و فقط قصد خدمت داشت، چون شرایط را نامساعد دید کنار کشید.
شما بعد از استعفا هم همچنان مأمور حفاظت از ایشان بودید؟
بله، حاج‌آقا لطفی و ستاد مشترک این مأموریت را به من محول کرده بودند.
به نظر شما مهم‌ترین دغدغه سپهبد قرنی چه بود؟
به‌شدت نگران انقلاب و حفاظت از آن بود. ایشان خیلی راحت نفاق و دو رنگی را تشخیص می‌داد و از این بابت خیلی زجر می‌کشید و به هر کسی هم راحت اطمینان نمی‌کرد. دلش از بی‌مهری بعضی‌ها خون بود و می‌گفت، «کاش به آدم گلوله بزنند، ولی با روح آدم کاری نداشته باشند. خیلی دردها دارم که حتی زن و بچه‌هایم هم نمی‌دانند. چرا بگویم؟»
ایشان از کودتای نافرجامی که به خاطرش زندانی شد، هیچ‌وقت با شما حرفی زد؟
نه، فقط می‌گفت اگر موفق می‌شدیم این کشت و کشتارهای بعدی پیش نمی‌آمد و تغییر رژیم 21 سال طول نمی‌کشید. می‌گفت شاه نادانی کرد. فقط کافی بود به حرف آیت‌ا...‌العظمی بروجردی گوش بدهد تا این همه خسارت به بار نیاورد و خودش هم آواره و سرگردان نشود. به روحانیت بسیار اعتقاد داشت. همیشه می‌گفت خوب گوش بدهید ببینید امام چه می‌گویند. هر چه ایشان بگویند حجت است. می‌گفت معتقدم به ایشان الهام می‌شود، وگرنه هرگز کسی نمی‌توانست با دست خالی بر حکومتی تا بن دندان مسلح پیروز شود. قبل از انقلاب تمام کشورهای عربی اطراف ما از ارتش شاه هراس داشتند، ولی امام با دست خالی آن ارتش را از هم پاشیدند.
پس از سال‌ها که به ایشان فکر می‌کنید چه خاطراتی در ذهنتان نقش می‌بندد؟
همیشه آن قد بلند و هیکل متناسب و چهارشانه ایشان جلوی چشمم مجسم است.
صدای بسیار گرم و دلنشینی داشت و وقتی می‌خواست نصیحت کند، از بس آرام و ملایم حرف می‌زد آدم باید حسابی گوشش را تیز می‌کرد تا می‌شنید چه می‌گوید. هنگام شهادت از نظر جسمی بسیار سالم بود و خیلی راحت از پله‌ها بالا و پایین می‌رفت. خیلی دوست داشت خودش پذیرایی کند و چای بیاورد و دستش کوچک‌ترین لرزشی نداشت.
روزهای آخر دور و بر تیمسار خیلی خالی بود. من کنار تیمسار ماندم و مدام هم به ایشان سر می‌زدم بلکه بتوانم جلوی اتفاقات بد را بگیرم که متأسفانه نتوانستم.

مهم‌ترین خدمت سپهبد

به نظر من مهم‌ترین کار ایشان این بود که در شرایط آشفته پس از پیروزی انقلاب توانست نیروهای ارتش را جمع و جور و وظایف هر فرد و گروهی را معلوم کند. شهید قرنی کارها را بین افرادی که می‌شناخت و می‌دانست آدم‌های درستی هستند تقسیم کرد. البته آدم‌های درست انگشت‌شمار بودند. ایشان ظرفیت‌ها و شرایط خانوادگی افراد را بررسی و به هر کسی متناسب با توانایی‌هایش وظایفی را محول می‌کرد. به تعهد افراد نسبت به زن و فرزند و خانواده اهمیت بسیار زیادی می‌داد و می‌گفت مردی که در قبال خانواده‌اش احساس مسؤولیت می‌کند تا حد زیادی قابل اعتماد است.
ایشان همان‌طور که خودش پرکار بود و از صبح تا غروب مدام می‌دوید و کار می‌کرد و استراحت را نمی‌شناخت، از آدم‌های پرکار، خوشفکر و اهل تجزیه و تحلیل خوشش می‌آمد. موقعی هم که صدای اذان می‌آمد، هر کاری که داشت رها می‌کرد و به نماز می‌ایستاد. فوق‌العاده به نماز سر وقت مقید بود. گمانم وقت استراحت ایشان همان موقعی بود که نماز می‌خواند. همیشه هم به ما می‌گفت هر حاجتی دارید سراغ نماز بروید، چون ما هر چه داریم از نماز داریم. بر پرهیز از دروغ بسیار تأکید می‌کرد و می‌گفت هر سختی‌ هم که پیش آمد دروغ نگویید، کما این‌که خود ایشان هم می‌توانست در رژیم سابق دروغ بگوید و به زندان بیفتد، اما این کار را نکرد.

ماجرای مین‌گذاری اوین

قبل از انقلاب سرگردی در زندان اوین کار می‌کرد که تخصص او مین‌گذاری بود و چهار انگشت دست چپش قطع شده بود. قبل از سقوط رژیم او اطراف زندان اوین را مین‌گذاری کرده بود که اگر انقلابیون حمله کردند کشته شوند. مردم او را گرفتند و به دفتر تیمسار قرنی آوردند. تیمسار به او گفت می‌خواهم تمام مین‌هایی را که در اطراف زندان اوین کار گذاشته‌ای جمع‌آوری کنی و بیاوری. او در طی یک هفته با کمک عده‌ای این کار را کرد. بعد به تیمسار گفت فرزندش بیمار است و باید برای عمل جراحی به خارج برده شود. تیمسار قول داد به شرط این‌که پزشکان تأیید کنند که خروج بچه از ایران ضرورت دارد این کار را برایش انجام بدهد. آن سرگرد وقتی جوانمردی تیمسار قرنی را دید گفت مین‌های روی چینه‌های دیوار را جمع نکرده و آنجا را هم پاکسازی کرد. اتفاقا دادگاه آن سرگرد را به اعدام محکوم کرد، اما شهید قرنی بر سر پیمان خود ماند و زن و فرزند او را به خارج فرستاد.
یکی از افراد اطلاعات سابق هم بود که با یک دستگاه شبیه لپ‌تاپ‌های امروزی آمد و دیدیم تمام سوابق افراد را در آن دارد. او آمده بود که کمکش کنند از ایران برود، اما بعد از این‌که آدرس و مشخصات تمام ساواکی‌ها و وابسته‌های رژیم سابق را داد، دستگیرش کردند. ما از روی اطلاعات او خیلی‌ها را پیدا کردیم، از جمله تیمساری که تا شهر نور هم ردش را زدیم، ولی او را فراری داده بودند.
یک بار هم به ما مأموریت دادند که هژبر یزدانی را پیدا کنیم. سوار بالگرد شدیم و رفتیم و دو تا بالگرد هم تا اطراف کوه‌های ساوه ما را همراهی کردند. با این‌که در آن مأموریت تلاش زیادی کردیم، اما متأسفانه هژبر هم توانست فرار کند.

محمدرضا کائینی

فرهنگ‌و‌هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها