مردی روستایی به شهر رفت و یک بز به مبلغ پنج دینار خرید و روی کول خود گذاشت و راه افتاد تا به روستا برگردد. در راه چند نفر از اراذل و اوباش او را دیدند و تصمیم گرفتند بدون درگیری و صرفا ازطریق حیله‌گری بز را از چنگ او دربیاورند.
کد خبر: ۱۱۹۵۵۴۱

نفر اول به مرد روستایی نزدیک شد و گفت: «عموجان، این سگ فروشی است؟»
مرد روستایی گفت: «سگ؟ این بز است.»
نفر اول گفت: «این را به کس دیگر نگویی که به تو خنده می‌کند.» و دور شد.
مرد روستایی پوزخندی زد و به راه خود ادامه داد. کمی بعد نفر دوم به مرد روستایی نزدیک شد و گفت: «سلام عموجان، چرا سگ را روی کولت می‌بری؟ اگر به او قلاده ببندی خودش می‌آید.»
مرد روستایی گفت: «این سگ نیست. این بز است.» نفر دوم خنده کرد و گفت: «شوخی جالبی بود.» و دور شد.
مرد روستایی که به شک افتاده بود دستی به شاخ و سم و دم بز کشید و از بز بودنِ بز مطمئن شد به راه خود ادامه داد. کمی بعد نفر سوم به مرد روستایی نزدیک شد و گفت: «عموجان این سگ نژادش چیست؟»
مرد روستایی گفت: «الان این سگ است؟»
نفر سوم گفت: «بلی.»
مرد روستایی گفت: «نژادش را نمی‌دانم، اما به من گفتند بز است.»
نفر سوم گفت: «کلاه سرت گذاشته‌اند.» و دور شد. مرد روستایی متحیر به راه خود ادامه داد. کمی بعد نفر چهارم به مرد روستایی نزدیک شد و گفت: «عموجان چه سگ قشنگی داری. اسمش چیست؟»
مرد روستایی گفت: «خریداری؟» نفر چهارم گفت: «نه سگ که توی بیابان ریخته. پول برایش بدهم؟»
مرد روستایی گفت: «این سگ شهری است. ژن خوب و نژاد مرغوبی دارد.»
نفر چهارم گفت: «واقعا؟ چند؟»
مرد روستایی گفت: «ده دینار.»
نفر چهارم گفت: «مال من.» و ده دینار را داد و بز را گرفت و نزد دوستانش برد و گفت: «سگ را از او خریدم.» دوستانش مقداری خاک بر سر او ریختند و گفتند: «خاک بر فرق سرت، این بز است، ما این فیلم‌ها را بازی کردیم که این بز را از چنگ او دربیاوریم، تو انقدر پول بز دادی؟» نفر چهارم که تازه به خود آمده بود گفت: «ای بابا، یادم رفت.» سپس افزود: «بز آوردیم.»
و به این ترتیب اصطلاح «خاک بر فرق سرت» به افواه افتاد و در گنجینه امثال فارسی جای گرفت.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها