نگاهی به سونامی، جان‌دار، قسم و ماجرای نیمروز: رد خون که قصه‌های پرخونی دارند

آماده‌باش سازمان انتقال خون!

با این‌که دوشنبه‌شب، تکلیف سیمرغ‌های بلورین جشنواره فیلم فجر مشخص شد و برخی با لب و دلی خندان و بعضی هم با ظاهری شاداب و غمی پنهان، سالن همایش‌های برج میلاد (محل برگزاری مراسم اختتامیه این رویداد) را ترک کردند و به خانه رفتند، اما به سیاق هرسال حال و هوای جشنواره دست‌کم تا اواخر بهمن و حتی روزهای اول اسفند هم باقی است و اهل سینما درباره فیلم‌هایی که دیده‌اند، با هم صحبت می‌کنند. امتداد همین حس و حال و تنفس در هوایی که هنوز ذرات جشنواره فیلم فجر در آن معلق و پراکنده است، نوشتن درباره این رویداد و فیلم‌های این دوره را توجیه‌پذیر می‌کند. بنابراین تا جایی که اشاره به سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر، واجد حرف و نکته مهمی است و تا زمانی که این پرداختن، کلیشه‌ای و لوث نشود، این قلم (به عبارت بهتر این کیبورد) در این زمینه از کار نخواهد افتاد. این شما و این هم نگاهی کوتاه به فیلم‌های سونامی، جان دار، قسم و ماجرای نیمروز: رد خون که روزهای نهم و دهم در پردیس ملت (سینمای رسانه) به نمایش درآمدند. جالب اینجاست که همه آنها نسبتی با خون و خونریزی دارند؛ در سونامی تا دلتان بخواهد بهرام رادان، مشت و لگد می‌خورد و صورتش خونین و مالین می‌شود، در جان دار که به مقدار لازم خون ریخته می‌شود، در قسم هم قبلا خونی ریخته شده و در ماجرای نیمروز: رد خون هم به قدری خون جاری است که باید سازمان انتقال خون، آماده باش اعلام کند! قبلا به‌صورت مکتوب معروض داشتم که آشفتگی و حمال طلا را ندیدم؛ بنابراین زحمت نوشتن درباره این دو فیلم افتاد بر دوش و قلم محمدصادق علیزاده، دبیر گروه فرهنگ و هنر که همسنگر سینمایی ما در خط مقدم جشنواره بود.
کد خبر: ۱۱۹۱۵۷۶

ناگهان پایان
درباره فیلم جان‌دار

خوشبختانه و با احترام به پیشکسوت‌ها، جوان‌ها سینمای ایران را در سال‌های اخیر قبضه کرده‌اند و هرکدام در بدو ورود، بارقه‌هایی از استعداد را نشان داده‌اند. احتمالا سعید روستایی و محمدحسین مهدویان، مشهورترین و موفق ترین کارگردان‌های نسل جوان باشند. دو کارگردان جوان جان‌دار، حسین امیری دوماری و پدرام امیری هم در اولین گام فیلمسازی، تا اندازه‌ای نشان دادند که می‌توان به ادامه فعالیت آنها امیدوار بود.
آنها اگرچه دست روی موضوع و قصه‌ای تکراری همچون قتل و قصاص می‌گذارند، اما تا جایی این فضا را به خوبی هدایت می‌کنند و موفق می‌شوند تماشاگر را کنجکاو پیگیری ماجرا کنند. بازی‌های خوب بازیگرانی چون حامد بهداد، جواد عزتی و علی شادمان، از امتیازات فیلم است، وگرنه فاطمه معتمدآریا و باران کوثری که جز گریه تقریبا همیشگی اینجا چیز تازه‌ای برای ارائه ندارند. اما فیلم از جایی چنان افت می‌کند و کسالت بار می‌شود که نشانی از نیمه اول خود ندارد، پایان ناگهانی اثر هم چنان اتفاقی است که بیشتر تودهنی به هرچه پایان باز به حساب می‌آید. جان دار اما در این وضعیت هم می‌تواند در اکران عمومی با اقبال مخاطبان مواجه شود.

جزر و مد
درباره فیلم سونامی

سونامی یکی از سه فیلم جشنواره اخیر فیلم فجر بود که زمینه و فضایی ورزشی داشت؛ به جز این فیلم، غلامرضا تختی (بهرام توکلی) و معکوس (پولاد کیمیایی) هم مقدار قابل‌توجهی سکانس ورزشی داشتند؛ اولی که اساسا روایت یک پهلوان و قهرمان کشتی است و یک سکانس کشتی تماشایی دارد و دومی هم باوجود این‌که حرف و قصه‌اش چیز دیگری است، اما بیشترین انرژی و توان فنی‌اش را روی مسابقه اتومبیلرانی می‌گذارد و از این جنبه می‌توان آن را به نوعی فیلم ورزشی هم به حساب آورد.
سونامی اولین ساخته سینمایی میلاد صدرعاملی، بیش از این دو فیلم، سراغ ورزش رفته و یک درام ورزشی محسوب می‌شود و این شجاعت برای ساخت فیلمی در این حال و هوای متفاوت، نسبت به بیشتر فیلم‌ها، احتمالا تنها امتیاز آن باشد. به جز این هیچ‌کدام از دو شخصیت اصلی، مرتضی (بهرام رادان) و بهداد (مهرداد صدیقیان) برای ما اهمیتی ندارند و علاقه‌مند به تماشای نقش تک بعدی آنها نیستیم.
ضمن این‌که فیلم ورزشی به صحنه‌های جذاب ورزشی وابسته است، اما صحنه‌های مسابقه تکواندو در سونامی، هیچ جذابیتی ندارد و باوجود تلاش بازیگران، بیشتر شاهد مقابله‌ای تصنعی هستیم. در این میان نامردی است اگر به حضور بامزه علیرضا شجاع‌نوری اشاره نکنیم که نه تنها هیچ نشانی از سرمربی تیم ملی تکواندو ندارد، بلکه در نمایش یک فرد مبتلا به پارکینسون هم به جز دو نمای ناقابل، تلاشی نمی‌کند. ضمن احترام به سعی سازندگان، این فیلم در این وضع بیش از این‌که سونامی باشد، جزر و مد بود!

قسم نخور به جونم!
درباره فیلم قسم

نمی‌دانم چه اصراری است سینماگران طناز، وقتی نوبت فیلمسازی خودشان می‌رسد، تلخ می‌شوند و آن روی خودشان را به ما نشان می‌دهند. آن از فیلم سیدجواد رضویان، زهرمار که با ظاهری کمیک گولمان زد و معجونی با ادعای نقد اجتماعی را به خوردمان داد و این هم از محسن‌جان تنابنده که بارها از هنر طنازی‌اش، خندیدیم و شاد شدیم. البته نیک می‌دانیم که تنابنده، فقط نقی معمولی نیست و یک وجه جدی و تلخ هنرمندانه هم دارد؛ چه در بازیگری و چه در نویسندگی، اما دوست‌تر می‌داریم که او وقتی به عنوان کارگردان، پشت دوربین قرار می‌گیرد هم تماشاگر را به خنده و شادی مهمان کند؛ آن هم به درست‌ترین شکل ممکن و نه به سیاق شبه‌کمدی‌های سال‌های اخیر سینمای ایران.
تا اینجا که تنابنده، این مورد را از ما دوستدارانش دریغ کرده؛ نه در گینس که قرار بود یک کمدی متفاوت باشد که جذاب از آب درنیامد و چه در همین فیلم تلخ و جدی قسم. با این حال قسم، حتی اگر آن را دوست نداشته باشیم، فیلم بسیار سختی در زمینه کارگردانی است و تنابنده موفق می‌شود یک فیلم جاده‌ای استاندارد بسازد و یک قصه را در یک اتوبوس پیش ببرد، آن هم با انبوهی بازیگر ناشناخته که احتمالا بیشترشان اولین حضور جلوی دوربین را تجربه می‌کنند. ایده فیلم هم که بحث قسامه برای قصاص است، شاید نخستین بار باشد که در فیلمی سینمایی مطرح می‌شود.
قسم یک غافلگیری خوب در فیلمنامه و یک سکانس نفسگیر و تماشایی دارد و از این نظر می‌تواند خوشایند مخاطبان در اکران عمومی باشد. اگر فکر می‌کنید که می‌خواهم به بازی خوب خانم مهناز افشار در این فیلم اشاره کنم، خب، در اشتباهید! قبلا بازی‌های بهتری از ایشان دیده بودیم و همیشه هم با گریه و زاری نمی‌توان دل مخاطبان را به دست آورد؛ حتی اگر هیات داوران جشنواره فجر دلشان به حال این اشک‌ریزی مدام سوخته باشد!

باز هم کمال، صادق، مسعود و دیگران
درباره فیلم ماجرای نیمروز: رد خون

رفتن سراغ عملیات مرصاد، دل شیر می‌خواست که خب، محمدحسین مهدویان، در همین چند سال اندک ورود به سینما نشان داد که آن را دارد. و چه محمل و بستری بهتر از فضای ماجرای نیمروز برای پرداختن به این مقطع تاریخی حساس و ملتهب تاریخ معاصر کشورمان. مهدویان در اقدامی کمی عجیب، تصمیم گرفت دوباره ما را با شخصیت‌های ماجرای نیمروز همراه کند؛ آن هم در حالی که قسمت اول فیلم کم‌عیب و نقص بود و اثری جذاب و تماشایی است؛ بنابراین مهدویان به جز موضوع حساس فیلم، خودش را درگیر چالشی دیگر هم کرد که همان ساخت قسمت دومی موفق و در شأن و جایگاه قسمت اول بود. در مجموع و باتوجه به این‌که ماجرای نیمروز: رد خون فیلم بسیار دشواری به لحاظ ساخت است و مهدویان تقریبا مثل همیشه موفق شده با روایت قصه و لحظاتی جذاب، تماشاگر را مشتاقانه دنبال فیلم بکشاند، اما به نظر می‌رسد فیلم در هر دو جنبه، دست بالا با ارفاق نمره قبولی می‌گیرد.
نفس پرداختن به عملیات مرصاد و پیروزی تاریخی در مقابل دشمنان خودی وطن‌فروش، ارزشمند است، اما چگونگی روایت آن در ماجرای نیمروز: رد خون، درمجموع انتظارات را برآورده نمی‌کند و توقع بیشتری داشتیم؛ به‌ویژه در صحنه‌های نبرد، فیلم تصویری احمقانه و دست و پاچلفتی از منافقین ارائه می‌دهد و از آن سو هم چندان روی مقاومت و جنگاوری رزمنده‌های ایرانی، تمرکز نمی‌کند و شکوه آن پیروزی بزرگ را به ما نشان نمی‌دهد. بالعکس با شخصی کردن آن عملیات و پیوند عاطفی دو سه نفر از جبهه‌های مقابل، نگاه مشخصی که از او توقع داریم را پنهان می‌کند.
با این حال ماجرای نیمروز: رد خون، گرچه به پای قسمت اول نمی‌رسد، همچنان استانداردهای سینمایی مهدویان را دارد و به دلیل بازی‌ها و سکانس‌های جذاب،
چند سروگردن از بیشتر فیلم‌های سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر بالاتر است و همچون دیگر فیلم‌های کارگردانش، در اکران عمومی هم با اقبال تماشاگران روبه‌رو خواهد شد. من فقط مانده ام آن دماغ اضافه بهنوش طباطبایی را کجای دلم بگذارم که حتی به نظر می‌رسد در برخی صحنه‌های فیلم، اندازه آن کم و زیاد می‌شد! ضمن این‌که آقای مهدویان عزیز فکر نکن، من حواسم به نوشابه‌ای که در دوجای ماجرای نیمروز: رد خون برای تیم استقلال باز کردی، نبود! چون استقلالی هستی، گفتی روی دیوارهای سال 67 فیلم بنویسند: «استقلال، سرور پرسپولیسه»! نمی‌شد یک بار هم برای دل قرمزهای دوستدار فیلم و سینمایت، بنویسی «پرسپولیس، سرور استقلاله»؟! باز دمت گرم که رد خونت، رنگ و بوی قرمز دارد. من مخلص شما و همه استقلالی‌ها هم هستم.

علی رستگار

سینما

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها