در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جا پای پدر
فیلم اول: معکوس
جشنواره سی و هفتم برای اهالی رسانه قرار بود با «غلامرضا تختی» شروع شود، اما به دلیل آماده نبودن فیلم در نمایش فیلمهای روز اول جابهجایی اتفاق افتاد و «معکوس» که قرار بود فیلم سئانس آخر باشد، در اولین نوبت نمایش اکران شد. کیمیایی جوان هم در نشست رسانهای فیلم که بیوقت و بعد از نشست فیلم رسول صدرعاملی برگزار شد، به حق درباره این جابهجایی بدون اجازه و هماهنگی اعتراض کرد. اینجا هم بخشی از آن مراسم قرعهکشی جدول نمایش فیلمهای پردیس ملت زیر سؤال رفت و هم بیخاصیتی محضِ سه فیلم رزرو که قرار بود اگر فیلمی بهموقع نرسید، نمایش داده شوند. دارم سیروس الوند، کارگردان یکی از آن سه فیلم را تصور میکنم که هنگام نرسیدنِ تختی، پا شد و دقایقی با امیدواری گرم کرد اما نشد که بشود!
اما چشمتان روز بد نبیند که پولادجان در اولین گام فیلمسازی جای پای پدر گذاشته!
البته منظورم مسعود کیمیایی سالهای اخیر است. هرچند خدا مرا ببخشد، شاید حتی نتیجه نهایی از فیلمهای سالهای بیحوصلگی استاد اندکی بهتر هم باشد. اما معکوس، پر است از آدمهایی که باوجود مساله داشتن، برای ما هیچ مسالهای ندارند و میتوان خیلی زود قید تماشایشان را زد. پولاد مساله هویت و فاصله نسلها و پدر ـ پسری (که به نوعی ما را یاد رابطه کیمیایی پدر و پسر میاندازد) را بدون عمق و در قالب قصههایی غیرجذاب به مخاطب ارائه میکند. به نظر میرسد همه تمرکز جذابیت فیلم، روی سکانسهای مسابقات اتومبیلرانی گذاشته شده که اگر اینطور است بهتر بود همه آن کرختی اول و میانه فیلم جایش را به فیلمی خوشریتم و پرسرعت و فرمالیستی میداد. در فیلم، صحنههایی از عزیزمیلیون دلاری را میبینیم، درحالیکه باتوجه به فضای فیلم و بحث ماشین، مثلا شورش بیدلیل شاید انتخاب مناسبتری بود.
به هرحال معکوس نه شروع خوبی برای جشنواره است و نه برای پولاد کیمیایی، هرچند بارقههای محوی از استعداد در گام اول فیلمسازی او به چشم میخورد. همچنین باید به بازی خوب شهرام حقیقتدوست در نقش سیامک اشاره کنم که نمکش تا حدی فیلم را قابل تحمل میکند.
با این حال اجازه دهید پونتیاک مشکی نمره رشت در فیلمی که همچون کارهای مسعود کیمیایی ادعای طهرونی بودن دارد را هضم نکنم. از آن مهمتر و خندهدارتر، زخم صورتِ سالار آراسته (بابک حمیدیان) که در هر سکانس فیلم، رنگ و رخ عوض میکند. قشنگ معلوم است که گریمور را چقدر عاصی و کلافه کرده!
کاش یک سال دیگر استراحت میکردید!
فیلم دوم: سال دوم دانشکده من
رسول صدرعاملی بعد از 9 سال کار نکردن با ساخت فیلم سال دوم دانشکده من به سینما برگشت؛ خب آقای صدرعاملی جان نمیشد یک سال دیگر هم استراحت میکردید و با فیلم بهتری به سینما برمی گشتید؟ سال دوم دانشکده من قصه رفاقت دو دختر دانشجو به نام مهتاب خوب بخت و آوا را روایت میکند که یکی بر اثر حادثهای میرود تا عمرش را به شما بدهد و آن یکی بهتدریج و شاید ناخواسته از این فرصت پیشآمده بهره میبرد تا با علی آقا، دوست پسر رفیق مصدوم و درحال مرگ، روی هم بریزد! فیلمی که باوجود ادعای صدرعاملی که از یک سینمای اجتماعی به سینمای انسانی رسیده، بیشتر سقوط به سینمای بدون مساله غیراخلاقی است و اگر نگوییم خیانت در رفاقت، دستکم شائبه آن را به وجود میآورد.
ویشکا آسایش هم انگار بدش نمیآید در کلیشه زنان پابه سن گذاشته مجرد که مسؤولیتی در مدارس و دانشگاهها دارند، باقی بماند. انتخاب و بازی نیلوفر خوش خلق به نقش مادر آوا هم دوست داشتنی نیست. بابک حمیدیان را هم چون تا یک ساعت قبلش در فیلم پولاد کیمیایی دیده بودیم، سخت بود تا او را به عنوان منصور، دوستپسر غیرتی مهتاب بپذیریم! این یکی دیگر تقصیر حمیدیان یا صدرعاملی نیست، بلکه از معایب تماشای فشرده و پشتسر هم فیلمها در جشنواره است.
مهمترین نکته درباره فیلم، کشف و معرفی دو بازیگر جدید به سینمای ایران است؛ سها نیاستی و فرشته ارسطویی که هر دو بازی خوبی دارند. کاری که صدرعاملی در آن استاد است و سالها قبل پگاه آهنگرانی و ترانه علیدوستی را به سینمای ایران معرفی کرده بود.
نکته جالب درباره نیاستی اینکه او تا قبل از رونمایی از سال دوم دانشکده من که اولین کار او در بازیگری و سینماست، تنها 360 دنبالکننده در اینستاگرام خود داشت و آخرین پستی که به اشتراک گذاشته بود، 267 بار لایک خورده بود، اما فردای نمایش فیلم، او صفحه خود را از حالت خصوصی خارج و به عمومی تبدیل کرد، تعداد دنبالکننده هایش به 4332 نفر رسید و عکسی که از شب جشنواره به اشتراک گذاشت هم 1268 بار لایک خورد. اینها البته مربوط به صبح روز بعد میشود و حتما این آمار بعد از آن افزایش پیدا کرده است. این اطلاعات کمی زرد صرفا به دلیل این منتقل شد که بدانید شهرت یک شبه در سینما چه با آدم میکند؛ هم جذاب و هیجانانگیز است و هم میتواند ترسناک باشد.
غلامرضا تختی
بالاخره یکی پیدا شد و طلسم ناکامی جهانپهلوان تختی را در سینما شکست. بهرام توکلی و سعید ملکان، کارگردان و تهیهکننده غلامرضا تختی بعد از تلاشهای ناکام و ناموفق علی حاتمی و بهروز افخمی، به طور مستقیم سراغ زندگی تختی رفتند و آن را به فیلم تبدیل کردند.
البته تختی در سئانس نخست جشنواره در پردیس ملت، به دلیل آماده نبودن و نرسیدن، روی تشک نرفت و قسمت این بود که اهالی رسانه، آخر شب به تماشای تختی بنشینند.
این جابهجایی البته به نفع تماشاگران شد و آنها بعد از دو فیلم نه چندان خوب، با یک فیلم خوب به خانه رفتند.
راستش اولین نمایی که از بازیگر تختی دیدیم، دور از جان جهان پهلوان و بازیگر این نقش، یاد کینگ کونگ افتادیم! بس که گریمش زمخت بود و توی ذوق میزد و خیلی شبیه تختی نبود، اما هرچه فیلم جلوتر رفت و بخشهای مربوط به نوجوانی و جوانی تختی را دیدیم، هم مشکل شباهت حل شد و هم شکل و فرم فیلم، جای خود را پیدا کرد.
یکی از نگرانیها درباره فیلم، صحنههای کشتی بود که انصافا عالی و جذاب درآمد، هرچند میشد صحنههای کشتی بیشتر باشد و باز هم تختی را روی تشک ببینیم. سازندگان این خطر را پذیرفتند که در طراحی صحنه و لباس و پوشش، ملاحظات احتمالی را تا حدودی کنار بگذارند تا صحنهها واقعی تر به نظر برسند.
فیلم در برخی لحظات، یک درام ورزشی تمامعیار و باشکوه میشود و سیاه و سفیدبودن آن هم به این جذابیت دامن میزند.
نکته مهم دیگر اینکه فیلم به شکل گل درشت به دستگاه پهلوی نمیپردازد و فقط اثرات سنگ اندازیها و ممانعتها و ایجاد محدودیت توسط دربار را در زندگی و حرفه تختی میبینیم. اما احتمالا مهمترین نکته و جسارت فیلم، نشانههای صریح درباره پایان زندگی تختی باشد که بیشتر سمت اقدامی خودخواسته میایستد، هرچند کارگردان همانطور که در نریشن فیلم مطرح میشود، بیشتر دنبال روایت زندگی و چگونگی زیست جهان پهلوان بوده و نه نحوه مرگش.
با این حال غلامرضا تختی هرچند از حالا به دلیل موضوعش که قصه یکی از پهلوانان، اسطورهها و قهرمانان این سرزمین است و البته ساخت استاندارد و جذابش، یکی از بختهای سیمرغ بلورین بهترین فیلم میتواند باشد، اما کم و کاستیهایی آن را از تبدیل شدن به یک شاهکار سینمایی ماندگار دور میکند.
تختی به عنوان یک قهرمان تمام عیار (هم به معنای قهرمان سینمایی این فیلم و نقش اصلی و هم قهرمان ورزشی و مردمی)، حتما نیاز به حضور ضدقهرمان هم داشت تا شاهد درام پرکشش و جذابتری باشیم؛ ضدقهرمان نه لزوما به عنوان نیروی شر بلکه به عنوان نیروی مخالف که در بزنگاههای مختلف، رودرروی قهرمان بایستد و برای او به شکلی ملموس و علنی و باورپذیر، ایجاد چالش و محدودیت کند. در سکانس درگیری عباس زندی و تختی در رختکن، تا حدی این تقابل وجود دارد، اما فیلم از این ظرفیت بهره دراماتیک نمیبرد. فیلم میتوانست بدون اینکه بخواهد جانبداری کند یا یکی از قهرمانان و پهلوانان بنام کشتی را خدشهدار کند، با تکیه بر کشمکش این دو، قصه را پیش ببرد. زندی و تختی تا پیش از پیوستن تختی به جبهه ملی رفاقت خوبی داشتند، اما بعد از آن و بهویژه بعد از سرهنگ شدن زندی و رابطه خوب با شاه، راه آنها از هم جدا شد؛ همینها میتوانست با افزودنیهای مجاز داستانی، فیلم را از حرکت در مسیری یکنواخت و بدون تقابل، نجات دهد.
فیلم غلامرضا تختی باوجود برخی صحنههای جذاب، شخصیت سراسر رنجور و غمباری از تختی ارائه میکند و روایتش به گونهای است که انگار تختی، هیچ دلخوشی در طول این زندگی نداشته.
درحالیکه میشد دست کم بعد از موفقیت، روی دلخوشیهای او هم متمرکز شد و بعد روند تدریجی تلخ شدن او را ببینیم. با این حال میتوان در وجود برخی صحنهها، تلاش برای بعد بخشیدن به شخصیت تختی را دید؛ یکی آنجا که بچههای قد و نیم قد و فقیر خانی آباد، از سروکول مربی نامدار خود بالا میروند و شادمانه و از سرِ تفریح و بازی، اجازه برخاستن به او از تشک را نمیدهند و دیگر هم صحنههای خلوت پسر ـ پدری در بیمارستان که بسیار انسانی و همدلی
برانگیز است.
سه گانه ما برای جشنواره
بهترین چهره، فیلم یا اتفاق روز اول جشنواره:
اهدا میشود به سعید ملکان، تهیهکننده فیلم غلامرضاتختی که طرح و ایده اصلی این اثر متعلق به او بود و پس از سالها با اجرایی کردن این موضوع، بالاخره سینمای ایران را صاحب یک تختی با همه نقاط ضعف و قوتش کرد. ملکان تهیهکننده باهوشی است و میداند وقتش را روی چه پروژههایی بگذارد.
متوسطترین چهره، فیلم یا اتفاق روز اول جشنواره:
اهدا میشود به اکبر زنجانپور، از خوبان و کارکشتههای بازیگری. بازی زنجانپور به نقش رضا دردشتی فیلم معکوس، ترکیب عجیبی از بازی که هم برگ برنده فیلم است و هم پاشنه آشیل آن. او با آن کلاه و عینک و ریش، انگار ارجاع به شمایل تهیهکننده فیلم، مسعود کیمیایی هم است. اسپاسم صورت او و تاکید اغراقآمیز زنجانپور روی برخی دیالوگهای بیهوده قشنگ میتواند کار یک فیلم را بسازد، اما از طرفی هم برخی مکثها و بازی با چشمهایش، درست و بهجاست.
بدترین چهره، فیلم یا اتفاق روز اول جشنواره:
علی رستگار
سینما
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد